صفحه نخست

ايميل ما

آرشیو مطالب

لينك آر اس اس

عناوین مطالب وبلاگ

پروفایل مدیر وبلاگ

طراح قالب

:: صفحه نخست
::
ايميل ما
::
آرشیو مطالب
::
پروفایل مدیر وبلاگ
::
لينك آر اس اس
::
عناوین مطالب وبلاگ
::
طراح قالب

::عکس
::امام حسین
::جنس مخالف
::احادیث ناب امام رضاعلیه السلام
::کشکول
::مذهبی
::حضرت فاطمه علیها السلام
::داستان
::طنز
::غدیر
::فاطمیه
::امامت پژوهی


تمام لينکها تماس با ما


نويسندگان :
:: اسماعیل بامری
:: اسماعیل بامری

آمار بازديد :

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 34
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 744
بازدید کل : 34003
تعداد مطالب : 241
تعداد نظرات : 20
تعداد آنلاین : 4






Eng.Blogfa.com -->

 

دانشنامه عاشورا آیه قرآن


کــد بزرگ شدن تصویر

حب العباس :: کرامات حضرت ابوالفضل

دانلود صلواتی







پيام مديريت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ من خوش آمديد .لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وبلاگ ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما در بهتر شدن كيفيت مطالب وبلاگ کمک کنید .


صلوات

صلوات



:: موضوعات مرتبط: عکس، کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: صلوات,

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در سه شنبه 23 مهر 1392


- احتجاج امام على (ع ) با ابوبكر

370- احتجاج امام على (ع ) با ابوبكر 

حضرت امام صادق (عليه السلام ) از پدرانش روايت مى كند، چون ابوبكر پايه هاى خلافت خود را محكم يافت جهت عذر آوردن نزد امام عى (عليه السلام ) مى رود و به حضرت مى گويد: يا اباالحسن (عليه السلام ) به خدا سوگند ميل و رغبتى به خلافت نداشتم و خود را از ديگران به اين مقام سزاوارتر نمى دانم .
امام على (عليه السلام ): اگر مساءله چنين است پس چه چيز تو را به اين كار وادار كرد؟
ابوبكر عرض كرد:.....



:: موضوعات مرتبط: مذهبی، غدیر، ،
:: برچسب‌ها: - احتجاج امام على (ع ) با ابوبكر :علی:,

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در سه شنبه 23 مهر 1392


گفتاري ازآيت اللّه جوادى آملى‏ غدير، روز يأس كفّار و اكمال دين‏

 


گفتاري ازآيت اللّه جوادى آملى‏
غدير، روز يأس كفّار و اكمال دين‏

يكى از مراحلى كه قرآن يأس كفار را اعلام مى‏كند روز غدير است. زيرا هنگامى كه مشركان مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر در ميان مسلمانان بى‏نظير بود به عنوان جانشينى آن حضرت انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفت، يأس و نااميدى نسبت به آينده اسلام آن‏ها را فرا گرفت و دريافتند كه اين دين و آئين ريشه‏دار و پايدار است.

غدير يكى از روزهاى بسيار مهم در تاريخ زندگى پيامبر اسلام(ص)، بلكه مهمترين حادثه در تاريخ اسلام است.


:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، غدیر، امامت پژوهی، ،
:: برچسب‌ها: گفتاري ازآيت اللّه جوادى آملى‏ غدير, روز يأس كفّار و اكمال دين‏ :امامت,

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در سه شنبه 23 مهر 1392


چهل حديث درباره غدير

 

چهل حديث درباره غدير

سال دهم هجرت كه مسلمانان همراه پيامبر اكرم(ص) مراسم حج را به پايان رساندند و آن سال، بعدا «حجة الوداع‏» نام گرفت، پيامبر اكرم(ص) عازم مدينه گرديد. فرمان حركت صادر شد. هنگامى كه كاروان به سرزمين «رابغ‏» در سه ميلى جحفه كه ميقات حجاج است، رسيد امين وحى در مكانى به نام «غديرخم‏» فرود آمد.

مقدمه

سال دهم هجرت كه مسلمانان همراه پيامبر اكرم(ص) مراسم حج را به پايان رساندند و آن سال، بعدا «حجة الوداع‏» نام گرفت، پيامبر اكرم(ص) عازم مدينه گرديد. فرمان حركت صادر شد. هنگامى كه كاروان به سرزمين «رابغ‏» در سه ميلى جحفه كه ميقات حجاج است، رسيد امين وحى در مكانى به نام «غديرخم‏» فرود آمد. آيه:«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس‏».نازل شد كه اى پيامبر، آنچه از طرف خدا فرستاده شده، به مردم ابلاغ كن. اگر اين كار را نكنى، رسالت‏خود را تكميل نكرده‏اى و خداوند تو را از گزند مردم حفظ خواهد كرد. سوره مائده، آيه دستور توقف در آن مكان صادر شد. همه مردم ايستادند. وقت ظهر هوا، بشدت گرم بود. پيامبر اكرم(ص) نماز ظهر را با جماعت‏خواند سپس در حالى كه مردم دور او را گرفته بودند، بر روى نقطه بلندى كه از جهاز شتران برپا شد، قرار گرفت و با صداى رسا خطبه خواند و سپس فرمود: «مردم نزديك است من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم من مسؤولم و شما هم مسؤوليد». 

سپس مطالبى گرانبها بيان كرد و فرمود: «من دو چيز نفيس در ميان شما به امانت گذاردم، يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهل بيت من، اين دو هرگز از هم جدا نشوند. مردم بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و در عمل به آنها كوتاهى نورزيد كه هلاك مى‏شويد». 

در اين هنگام دست على(ع) را گرفت و او را بلند كرد و به همه مردم معرفى نمود، سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنان كيست؟ همگى گفتند: خدا و پيامبر او داناترند». 

پيامبر اكرم(ص) فرمود: «خدا، مولاى من و من، مولاى مؤمنانم و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم‏». 

بعد فرمود: « من كنت مولاه فهذا على مولاه‏اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و... » 
«اى مردم هركس من مولاى اويم، على مولاى اوست، خداوندا كسانى را كه على را دوست دارند، دوست بدار و كسانى كه او را دشمن دارند، دشمن دار و...» 

سپس فرشته وحى نازل شد و آيه «اليوم اكملت لكم دينكم...» را نازل فرمود و آن روز در تاريخ اسلام جاودانه و حماسه‏ساز شد. 

آرى غدير، روز حماسه جاويد، روز ولايت، روز امامت، روز وصايت، روز اخوت، روز رشادت و شجاعت و شهامت و حفاظت و رضايت و صراحت‏شناخته شد. روز نعمت، روز شكرگزارى، روز پيام رسانى، روز تبريك و تهنيت، روز سرور و شادى و هديه فرستادن، روز عهد و پيمان و تجديد ميثاق، روز تكميل دين و بيان حق، روز راندن شيطان، روز معرفى راه و رهبر، روز آزمون، روز ياس دشمن و اميدوارى دوست و خلاصه روز اسلام و قرآن و عترت، روزى كه پيروان واقعى مكتب حيات‏بخش اسلام آن را گرامى مى‏دارند و به همديگر تبريك مى‏گويند. 
از احاديث بر مى‏آيد كه ائمه: آن روز را جشن مى‏گرفتند و در آن روز مراسم ويژه‏اى داشتند، شبيه مراسمى كه ما ايرانيان امروز در عيد نوروز داريم. از فياض بن محمد طوسى نقل شده: روز غدير به حضور امام هشتم(ع) رسيد. ديد گروهى از افراد ويژه در خدمت‏حضرت هستند كه امام آنان را براى افطار در خانه‏اش نگهداشت و به منزل آنان غذا و لباس و كفش و انگشتر و هداياى ديگر فرستاد و آن روز وضع او و اطرافيان او كاملا عوض شده بود و فضائل آن روز را براى آنان يادآورى مى‏كرد. (بحار الانوار، 97: 112، ح 8. ) 

غدير در قرآن 

اليوم اكملت لكم دينكم‏و اتممت عليكم نعمتى‏و رضيت لكم الاسلام دينا. مائده: 3. 
امروز (روز غدير خم) دين شما را به حد كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را بعنوان دين براى شما پسنديدم. 

فصل اول 

جايگاه عيد غدير در مكتب 

1- عيد خلافت و ولايت 
روى زياد بن محمد قال: دخلت على ابى عبد الله(ع) فقلت: للمسلمين عيد غير يوم الجمعة والفطر والاضحى؟ قال: نعم، اليوم الذى نصب فيه رسول‏الله(ص) اميرالمؤمنين(ع). مصباح المتهجد: 736. 

زياد بن محمد گويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم و گفتم: آيا مسلمانان عيدى غير از عيد قربان و عيد فطر و جمعه دارند؟ امام(ع) فرمود: 
آرى، روزى كه رسول خدا(ص) اميرمؤمنان(ع) را (به خلافت و ولايت) منصوب كرد. 

 



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، غدیر، ،
:: برچسب‌ها: چهل حديث درباره غدير,

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در سه شنبه 23 مهر 1392


عرفه، روز دعا و نيايش

ویژه نامه روز عرفه

فضیلت روزعرفه در آیینه روایات اسلامی


الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ في تفسيرِ الآيةِ «وَ شَاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ» ۱ ـ : الشّاهدُ يَومُ الجُمُعةِ، و المَشهودُ يَومُ عَرَفَةَ . ۲

امام صادق عليه السلام ـ در تفسير همان آيه ـ فرمود : گواه، روز جمعه است و گواهى شده، روز عرفه.
....

الإمام عليّ عليه السلام : لا عَرَفَةَ إلاّ بِمَكَّةَ ، ولا بَأسَ بِأَن يَجتَمِعوا فِي الأَمصارِ يَومَ عَرَفَةَ ، يَدعونَ اللّهَ . ۳

امام على عليه السلام : عرفه ، فقط در مكه است ؛ امّا ايرادى ندارد كه [مردم] روز عرفه ، در شهرها اجتماع كنند و به درگاه خدا ، دعا نمايند.

....

الإمام الصادق عليه السلام : مَن صَلّى يَومَ عَرَفَةَ ـ قَبلَ أن يَخرُجَ إلَى الدُّعاءِ في ذلِكَ ويَكونَ بارِزا تَحتَ السَّماءِ ـ رَكعَتَينِ ، وَاعتَرَفَ للّهِِ عز و جل بِذُنوبِهِ ، وأقَرَّ لَهُ بِخَطاياهُ ، نالَ ما نالَ الواقِفونَ بِعَرَفَةَ مِنَ الفَوزِ ، وغُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ . ۴

امام صادق عليه السلام : هر كس در روز عرفه ـ پيش از آن كه براى دعا خارج شود و زير آسمان قرار گيرد ـ دو ركعت نماز بگزارد و در برابر خداوند عز و جل به گناهانش اعتراف كند و به خطاهايش اقرار نمايد ، به همان كاميابى اى مى رسد كه وقوف كنندگانِ در عرفه دست مى يابند و گناهان پيشين و پسينِ او آمرزيده مى شوند.

....

مُعاوِيَةُ بنُ عَمّار : سَأَلتُ أباعَبدِاللّهِ عليه السلام عَن عَرَفاتٍ : لِمَ سُمِّيَت عَرَفاتٍ ؟ فَقالَ : إنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام خَرَجَ بِإبراهيمَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ يَومَ عَرَفَةَ ، فَلَمّا زالَتِ الشَّمسُ قالَ لَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام : يا إبراهيمُ ، اعتَرِف بِذَنبِكَ واعرِف مَناسِكَكَ ، فَسُمِّيَت عَرَفاتٍ لِقَولِ جَبرَئيلَ عليه السلام : اِعتَرِف ، فَاعتَرَفَ ۵ .

معاوية بن عمّار : از امام صادق عليه السلام درباره علت نامگذارى عرفات ، پرسيدم . حضرت فرمود : جبرئيل عليه السلام ، حضرت ابراهيم عليه السلام را روز عرفه بيرون آورد . چون ظهر شد ، به وى گفت : اى ابراهيم! به گناهت اعتراف كن و عبادتهايت را بشناس . از اين رو به «عرفات» ناميده شد ، چون كه جبرئيل گفت : اعتراف كن ، او هم اعتراف كرد .

....

عنه صلى الله عليه و آله : ما مِن يَومٍ أكثَرَ أن يُعتِقَ اللّهُ فيهِ عَبدًا مِنَ النّارِ مِن يَومِ عَرَفَةَ ، وإنَّهُ لَيَدنو ثُمَّ يُباهِي المَلائِكَةَ فَيَقولُ : ما أرادَ هؤُلاءِ ؟ ۶

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : در هيچ روزى به اندازه روز عرفه ، خداوندْ بندگان را از آتش دوزخ ، آزاد نمى كند . همانا خداوند نزديك مى شود و بر فرشتگان ، مباهات مى كند و مى فرمايد : «اينها چه مى خواهند ؟» .

....

الامام صادق عليه السلام : تَخَيَّر لِنَفسِكَ مِنَ الدُّعاءِ ما أحبَبتَ واجْتَهِد ، فإنَّهُ (يَومَ عَرَفَة) يَومُ دُعاءٍ و مَسألَةٍ ؛ ۷

امام صادق عليه السلام : هر چه مى خواهى براى خود دعا بخوان و [در دعا كردن] بكوش كه آن روز [روز عرفه] روز دعا و درخواست است .

....

رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إذا كانَ يَومُ عَرَفَةَ غَفَرَ اللّهُ تَعالى لِلحاجِّ الخُلَّصِ ، وإذا كانَ لَيلَةُ المُزدَلِفَةِ غَفَرَ اللّهُ تَعالى لِلتُّجّارِ ، وإذا كانَ يَومُ مِنى غَفَرَ اللّهُ لِلجَمّالينَ ، وإذا كانَ عِندَ جَمرَةِ العَقَبَةِ غَفَرَ اللّهُ لِلسُّؤّالِ ، فَلا يَشهَدُ خَلقٌ ذلِكَ المَوقِفَ مِمَّن قالَ «لا إلهَ إلَا اللّهُ» إلّا غَفَرَ اللّهُ لَهُ ۸ .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : چون روز عرفه شود ، خداوند ، حاجيان خالص را مى بخشايد وچون شام مُزدَلِفه فرا رسد ، خداوند متعال ، بازرگانان را مى آمرزد و روز مِنا، خداوندْ شترداران [و كرايه چيان] را مى آمرزد. چون زمان حضور در جَمَره عَقَبه فرا رسد، خداوندْ درخواست كنندگان را مى بخشايد. از آن انبوه مردمِ «لا إله إلّا اللّه » گوى، كسى نمى مانَد، مگر آن كه خداوند او را مى آمرزد.

....

بحار الأنوار : كانَ أبو جعفرٍ عليه السلام إذا كانَ يَومُ عَرفَةَ لَم يَرُدَّ سائلاً . ۹

بحار الأنوار : امام باقر عليه السلام در روز عرفه هيچ سائلى را نوميد برنمى گرداند .


....

الإمام الصادق عليه السلام : ما يَمنَعُ أحَدَكُم مِن أن يَحُجَّ كُلَّ سَنَةٍ ؟ ! فَقيلَ لَهُ : لا يَبلُغُ ذلِكَ أموالُنا ، فَقالَ : أما يَقدِرُ أحَدُكُم إذا خَرَجَ أخوهُ أن يَبعَثَ مَعَهُ بِثَمَنِ اُضحِيَةٍ ، ويَأمُرَهُ أن يَطوفَ عَنهُ اُسبوعًا بِالبَيتِ ويَذبَحَ عَنهُ ، فَإِذا كانَ يَومُ عَرَفَةَ لَبِسَ ثِيابَهُ وتَهَيَّأَ وأتَى المَسجِدَ فَلا يَزالُ فِي الدُّعاءِ حَتّى تَغرُبَ الشَّمسُ ؟ ! ۱۰

امام صادق عليه السلام : چه چيزى مانع آن است، كه همه ساله حج كنيد؟ گفته شد: پولمان نمى رسد. فرمود: آيا كسى از شما نمى تواند كه اگر برادرش به حج مى رود، پول يك قربانى همراهش كند و دستور دهد كه از طرف او هفت دور گِرد كعبه طواف كند و از طرف او قربانى كند و چون روز عرفه شد، جامه ها (ى احرامش) را پوشيده آماده شود و به مسجد رود و پيوسته در دعا باشد، تا خورشيد غروب كند؟


....

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ الْجَلَابِ ، قَالَ : اشْتَرَيْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام غَنَماً كَثِيرَةً ، فَدَعَانِي ، فَأَدْخَلَنِي مِنْ إِصْطَبْلِ دَارِهِ إِلى مَوْضِعٍ وَاسِعٍ لَا أَعْرِفُهُ ، فَجَعَلْتُ أُفَرِّقُ تِلْكَ الْغَنَمَ فِيمَنْ أَمَرَنِي بِهِ ، فَبُعِثْثُ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ وَ إِلى وَالِدَتِهِ وَ غَيْرِهِمَا مِمَّنْ أَمَرَنِي ، ثُمَّ اسْتَأْذَنْتُهُ فِي الِانْصِرَافِ إِلى بَغْدَادَ إِلى وَالِدِي ، وَ كَانَ ذلِكَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ ، فَكَتَبَ إِلَيَّ : «تُقِيمُ غَداً عِنْدَنَا ، ثُمَّ تَنْصَرِفُ». قَالَ : فَأَقَمْتُ ، فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ عَرَفَةَ ، أَقَمْتُ عِنْدَهُ ، وَ بِتُّ لَيْلَةَ الْأَضْحى فِي رِوَاقٍ لَهُ ، فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ ، أَتَانِي ، فَقَالَ : «يَا إِسْحَاقُ ، قُمْ». قَالَ : فَقُمْتُ ، فَفَتَحْتُ عَيْنِي ، فَإِذَا أَنَا عَلى بَابِي بِبَغْدَادَ ، قَالَ : فَدَخَلْتُ عَلى وَالِدِي وَ أَنَا فِي أَصْحَابِي ، فَقُلْتُ لَهُمْ : عَرَّفْتُ بِالْعَسْكَرِ ، وَ خَرَجْتُ بِبَغْدَادَ إِلَى الْعِيدِ .

حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از على بن محمد، از اسحاق جَلّاب روايت كرده است كه گفت: گوسفند بسيارى از براى امام على نقى عليه السلام خريدم، پس مرا طلبيد و از راه شترخان خانه خويش مرا داخل گردانيد و برد به جاى گشاده اى كه آن را نمى شناختم و هرگز نديده بودم. پس شروع كردم كه آن گوسفندان را جدا مى كردم از براى كسانى كه حضرت مرا امر فرموده بود كه از براى ايشان جدا كنم و بفرستم، و آنها را فرستادم به نزد ابوجعفر (يعنى: محمد بن على بن ابراهيم بن موسى عليه السلام ) و به نزد مادر آن حضرت و غير ايشان از كسانى كه مرا امر فرموده بود. پس در باب برگشتن به بغداد به سوى پدرم از آن حضرت رخصت طلبيدم، و آن روز، روز ترويه بود (يعنى: روز هشتم ماه ذى الحجّه). پس آن حضرت به من نوشت كه: «فردا در نزد ما مى مانى بعد از آن بر مى گردى». اسحاق مى گويد كه: ماندم چون روز عرفه شد، در نزد آن حضرت ماندم و در شب عيد قربان در ايوان آن حضرت شب را به روز آوردم، و چون سحر شد، به نزد من آمد و فرمود كه: «اى اسحاق، برخيز». اسحاق مى گويد كه: من برخاستم و چشم خود را گشودم، ديدم كه بر درِ خانه خويشم در بغداد، پس بر پدرم داخل شدم و ياران خود را ديدم كه به دور من در آمدند، به ايشان گفتم كه: در روز عرفه در سُرّ من رأى بودم و در بغداد به نماز عيد بيرون آمدم.



1.البروج : ۳.

2.معاني الأخبار : ۲۹۹ / ۲ .

3.تهذيب الأحكام : ج ۵ ص ۴۷۹ ح ۱۶۹۹ عن طلحة بن زيد عن أبيه .

4.الإقبال : ج ۲ ص ۶۷ .

5.علل الشرائع : ۴۳۶ / ۱ ، المحاسن : ۲ / ۶۴ / ۱۱۷۹ وفيه «اعترف واعرف» .

6.السنن الكبرى : ج ۵ ص ۱۹۲ ح ۹۴۸۰.

7.التهذيب الأحكام ، ج ۵ ، ص ۱۸۲ .

8.الأمالي للطوسي : ص ۳۰۹ ح ۶۲۴ عن أبي هريرة .

9.بحار الأنوار : ۹۶ / ۱۸۰ /۲۱ .

10.الفقيه : ۲ / ۵۱۸ / ۳۱۱۰ .
ویژه نامه روز عرفه صفحه2

................................................................................



:: موضوعات مرتبط: مذهبی، ،

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در سه شنبه 23 مهر 1392


عرفه، روز دعا و نيايش

سيد جواد حسينى‏

عرفه، روز دعا و نيايش‏

عبادات و دعا رشته اتصال انسان با مبدأ هستى و قدرت لايزال الهى هستند؛ از زمانهايى وجود دارد كه فرصت ويژه‏اى براى ارتباط با خداوند از طريق دعا و راز و نياز است...



:: موضوعات مرتبط: مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: عرفه,

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 12 آبان 1392


وصاياي امام باقر‏علیه ‏السلام به جابر بن يزيد جعفي

 يكي از سنتهاي حسنه كه در قرآن كريم نيز مشاهده مي شود، وصيت و پند به فرزندان و همه ی آن كساني است كه اميد مي رود هدايت يابند و مسير سلوك و تعالي را درست پيمايند؛ مانند وصاياي حكيمانه ی لقمان حكيم(1) كه نمونه و سرمشقي براي رسول گرامي اسلام در وصيت و سفارش به عبدالله بن مسعود و ابوذر غفاري شد.
اهل بيت علیهم السلام نيز با تأسي به اين سيره ی نوراني، براي فرزندان و صحابه ی خويش وصايايي بيان فرموده اند كه در جايْ جايِ كتب حديثي ما به يادگار مانده است. (2) به سبب اهميّت اين روش تربيتي، علماي بزرگ اسلام نيز، اين روش و منش را ارج نهاده و خود نيز در اين مسير گام نهاده اند. وصاياي سيد بن طاووس رحمه الله، آيت الله مرعشي نجفي رحمه الله و حضرت امام خميني رحمه الله از اين گونه اند.
در اين مقال گذري هر چند كوتاه به يكي از وصاياي نوراني امام باقر علیه السلام به يكي از اصحابش، جابر بن يزيد جعفي، خواهيم كرد.
الف. آسيب شناسي رفتار مردم 
امام باقر علیه السلام وصاياي خويش را با نگاهي آسيب شناسانه و نقادانه به اجتماع عصر خويش و همه اعصار بيان مي دارد. آن حضرت با برشمردن سوء رفتارهاي موجود در ميان مردم، دل نگرانيها و نارضايتي اش را از اجتماع موجود بيان مي دارد. با كمي دقت درمي يابيم كه اين عيوب در اكثر جوامع، حتي عصر ما نيز موجود است كه بايد اصلاح شود.
امام باقر علیه السلام به جابر فرمود:
«يَا جَابِرُ اغْتَنِمْ مِنْ أَهْلِ زَمَانِكَ خَمْساً إِنْ حَضَرْتَ لَمْ تُعْرَفْ وَ إِنْ غِبْتَ لَمْ تُفْتَقَدْ وَ إِنْ شَهِدْتَ لَمْ تُشَاوَرْ وَ إِنْ قُلْتَ لَمْ يُقْبَلْ قَوْلُكَ وَ إِنْ خَطَبْتَ لَمْ تُزَوَّج؛(3) اي جابر! از مردم دورانت، پنج چيز را غنيمت شمار:
1. اگر حاضر باشي، تو را نشناسند؛ 2. اگر ناپيدا شوي سراغ تو را نگيرند؛ 3. اگر در انجمن باشي، [از تو رأي نخواهند و] با تو مشورت نكنند؛ 4. اگر سخني بگويي، گفته ات را نپذيرند؛ 5. اگر زني را خواستگاري كني به تو ندهند.»
امام در اين قسمت از گفتارشان با برشمردن عيوب اجتماع و رفتارهاي عمومي مردم، خواست تا بدين طريق جامعه ی الگو و پويا را معرفي كند؛ جامعه اي كه داراي عيوب فوق نباشد.
البته اين گفتار امام علیه السلام از جهتي ديگر، بسيار دردناك است، و آن، مظلوميت و غريب بودن امام علیه السلام را در اجتماع عصرش مي رساند. به عبارت ديگر امام باقر علیه السلام به غربت خويش در آن روز مدينه مي پردازد كه بهتر است انسان بر اين همه دردي كه در گفتار امام علیه السلام نهفته است، سرشك خون ببارد.

ب. سفارش پنج گانه در برخورد با مردم 
امام باقر علیه السلام ، براي چگونگي برخورد با رفتارهاي گوناگون مردم، يك الگوي پنج وجهي ارائه مي فرمايد كه باعث استواري و پايداري فرد در برابر اجتماع است. آن حضرت علیه السلام مي فرمايد:
«وَ أُوصِيكَ بِخَمْسٍ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَع؛(4) [اي جابر!] تو را [در برخورد با مردم] به پنج چيز وصيت مي كنم:
1. اگر بر تو ظلم و ستمي شد، تو ستم مكن؛ 2. اگر به تو خيانت كردند، تو خيانت نكن؛ 3. اگر تكذيب شدي، غضب مكن؛ 4. اگر مدح شدي، شاد مشو؛ 5. اگر نكوهش شدي، بي تابي مكن.»


ج. چگونگي برخورد با شايعات 
يكي از معضلاتي كه در اجتماع مي تواند خطر آفرين باشد، رواج شايعات و سخنان بي پايه است كه كاركردي بس خطرناك دارد. امام باقر علیه السلام نسخه اي را براي نحوه مواجهه با شايعات در اجتماع مورد نظر ارائه مي دهد كه دستور العملي بسيار كارگشاست. آن حضرت فرموده است: «وَ فَكِّرْ فِيمَا قِيلَ فِيكَ فَإِنْ عَرَفْتَ مِنْ نَفْسِكَ مَا قِيلَ فِيكَ فَسُقُوطُكَ مِنْ عَيْنِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ عِنْدَ غَضَبِكَ مِنَ الْحَقِّ أَعْظَمُ عَلَيْكَ مُصِيبَةً مِمَّا خِفْتَ مِنْ سُقُوطِكَ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ وَ إِنْ كُنْتَ عَلَى خِلَافِ مَا قِيلَ فِيكَ فَثَوَابٌ اكْتَسَبْتَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَتْعَبَ بَدَنُك؛(5) در آنچه درباره تو گفته مي شود، انديشه كن! اگر آنچه درباره ات گفته شده، در خود ديدي، (يعني سخن مردم صحت داشت)، بدان كه سقوط تو از چشم بيناي خداي عزوجل در هنگامي كه از حق خشمگين شدي مصيبتي بزرگ تر است برايت، در مقايسه با اينكه [بيم داري] از چشم مردم بيفتي و اگر بر خلاف آنچه درباره تو گفته اند، بودي، اين (كار مردم و اهل شايعه) خود ثوابي است كه بي رنج و زحمت به دست آورده اي.»
نكته هايي كه مي توان از اين بخش از گفتار نوراني امام آموخت:
1. برخورد متفكرانه و انديشمندانه در گفتار و رفتار مردم؛ 2. سقوط از چشم بيناي الهي، مصيبت بارتر و سخت تر از سقوط از چشم مردم است؛ 3. بي توجهي مردان الهي به گفته هاي نادرست مردم، كه ره آوردي جز ثواب ندارد؛ 4. معيار سنجش بايد خداوند باشد، نه مردم؛ 5. در جوامع خدا محور و معنويت مدار، شايعات انسان را از پاي در نياورده و نااميد نمي كند.

د. دوستي اهل بيت علیهم السلام بر محور قرآن 
امام علیه السلام به واسطه اهميت تأثيرگذاري اجتماع بر افراد جامعه و لزوم تصحيح اين گونه تأثيرگذاريها، معيار ديگري را نيز مطرح مي فرمايد كه بسيار داراي اهميت است. امام باقر علیه السلام ، در اين بخش از گفتار نوراني خويش، ابتدا به لزوم پايداري در مقابل دشمنان اهل بيت علیهم السلام اشاره كرده، سپس معيار و ميزان قرار دادن قرآن را براي سنجش رفتار مردم، از نشانه هاي دوستي اهلبيت علیهم السلام شمرده است. آن حضرت مي فرمايد:
«وَ اعْلَمْ بِأَنَّكَ لَا تَكُونُ لَنَا وَلِيّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ يَحْزُنْكَ ذَلِكَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ يَسُرَّكَ ذَلِك؛(6) بدان كه دوست ما شمرده نشوي تا چنان (محكم) شوي كه، اگر همه ی همشهريانت گرد آيند و گويند تو مرد بدي هستي، مايه ی اندوه تو نشود، و اگر همه گويند تو مرد خوبي هستي، شادت نكند.»
امام علیه السلام در ادامه مي فرمايد:
«وَ لَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى مَا فِي كِتَابِ اللَّهِ، فَإِنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِيلَهُ زَاهِداً فِي تَزْهِيدِهِ، رَاغِباً فِي تَرْغِيبِهِ خَائِفاً مِنْ تَخْوِيفِهِ، فَاثْبُتْ وَ أَبْشِرْ فَإِنَّهُ لَا يَضُرُّكَ مَا قِيلَ فِيكَ، وَ إِنْ كُنْتَ مُبَايِناً لِلْقُرْآنِ فَمَا ذَا الَّذِي يَغُرُّكَ مِنْ نَفْسِك؛(7) ولي خود را به قرآن عرضه كن، اگر به راه قرآن مي روي و آنچه را كه قرآن نخواسته، نمي خواهي، و آنچه را كه قرآن خواسته است، مي خواهي، و از آنچه كه بيم داده است، مي ترسي، برجا و پايدار باش و مژده ات باد كه هر چه درباره ی تو گويند، به تو زياني نمي رساند؛ ولي اگر از قرآن جدايي (و به راه قرآن نمي روي پس چه چيزي سبب مي شود كه به خودت مغرور شوي؟»
بر اساس اين روايت نوراني، معيار راستي و ناراستي رفتار انسان، قرآن است. و بر پايه ی همين گفتار، آن حضرت، معيار دوستي اهلبيت علیهم السلام را نيز به ميزان همراهي و همگرايي با قرآن معرفي مي كند.


هـ . جهاد با نفس، نشانه ی مؤمن 
امام باقر علیه السلام در ادامه وصاياي خود يكي از نشانه هاي هر فرد مؤمن را جهاد با نفس مي داند و مي فرمايد:
«إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَعْنِيٌّ بِمُجَاهَدَةِ نَفْسِه، لِيَغْلِبَهَا عَلَى هَوَاهَا فَمَرَّةً يُقِيمُ أَوَدَهَا وَ يُخَالِفُ هَوَاهَا فِي مَحَبَّةِ اللَّهِ وَ مَرَّةً تَصْرَعُهُ نَفْسُه فَيَتَّبِعُ هَوَاهَا فَيَنْعَشُهُ اللَّهُ فَيَنْتَعِشُ وَ يُقِيلُ اللَّهُ عَثْرَتَهُ فَيَتَذَكَّرُ وَ يَفْزَعُ إِلَى التَّوْبَةِ وَ الْمَخَافَةِ، فَيَزْدَادُ بَصِيرَةً وَ مَعْرِفَةً لِمَا زِيدَ فِيهِ مِنَ الْخَوْفِ، وَ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ: إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون؛(8)و(9) به راستي، مؤمن، سخت متوجه جهاد با خود است تا بر هواي نفس خود غلبه كند. يك بار نفس را از كجي به راستي آرد و با خواهش او، براي خدا مخالفت كند، و بار ديگر، هم نفس او را به زمين زند و پيرو هوس او شود و خدايش دست او را بگيرد و از جا بلند كند و از لغزش او بگذرد و متذكر شود و به توبه كردن و ترسيدن از خدا گرايد و معرفت و بينايي اش را بيفزايد، براي اينكه ترسش افزوده است. اين گونه است كه خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: به راستي، كساني كه تقوا دارند، هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مي افتد، و ناگهان بينا مي گردند.»

نكته ها 
در اين بخش از وصاياي امام باقر علیه السلام ، نكات گوهرباري نهفته است كه براي علاقه مندان به سلوك الي الله بسيار مغتنم است:
1. مؤمن، كسي است كه اهتمام تامّ بر مجاهده ی با نفس دارد؛ 2. هدف مجاهده، آن است كه سالك بتواند با پيروزي بر نفس خويش خداگرا شود؛ 3. در تمام مراحل سلوك، خداوند با سالك همراه است و در صورت لزوم از وي دستگيري مي كند؛ 4. سالك نبايد در مسير مجاهده، ترس از شكست داشته باشد؛ بلكه شكست، مقدمه ی پيروزيهاي بعدي است. سالك در سايه ی شكست و تذكر است كه مي تواند، در وادي توبه قدم بنهد؛ 5. توبه بايد با خوف الهي همراه شود؛ 6. رمز پيروزي باتقوايان و سالكان در مصاف با شياطين، حضور و تذكر است و ره آورد اين مجاهده، بصيرت و توجه تامّ است؛
امام باقر علیه السلام در اين بخش از روايت، مراحلي را براي سالك الي الله در سير و سلوك بيان مي فرمايد كه آن را براي استفاده ی بيش تر مي توان در هفت مرحله ی ذيل جاي داد:
1. يقظه و بيداري؛ يعني سالك بداند و بخواهد كه بايد سير الي الله و مجاهده كند. 2. مجاهده؛ 3. تذكر (يا حضور) و توجه؛ 4. توبه؛ 5. خوف؛ 6. بصيرت؛(10) 7. معرفت.
سالك، ناگزير است كه با طي مراحل فوق، مقيم مقام ايمان و متصف به اسم مؤمن شود. 


(1) لقمان/13 به بعد.
(
2) مانند وصاياي حضرت امير علیه السلام به امام حسن علیه السلام. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه دشتي، نامه 31، ص519 و وصاياي امام باقر علیه السلام به جابر جعفي.
(
3) تحف العقول، حسين بن شعبة الحراني، تصحيح علي اكبر غفاري، ترجمه آيت الله كمره اي، تهران، انتشارات اسلاميه، چاپ سوم، 1366ش، ص291 ـ292.
(
4) تحف العقول، ص292.
(
5) بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسي، بيروت، دار احياء التراث، 1403 ق، ج75، ص162.
(
6) تحف العقول، ص292.
(
7) بحار الانوار، ج75، ص162.
(
8) مستدرك الوسائل، حاج ميرزا حسين نوري، مؤسسه آل البيت، چاپ سوم، 1411 ق، ج11، ص142.
(
9) اعراف/20.
(
10)
 براي آشنايي بيش تر درباره اين اصطلاحات و مقامات در سير و سلوك مي توان به آثاري چون منازل السائرين و قوت القلوب ابوطالب مكي و مقامات معنوي استاد محسن بينا و ... رجوع كرد؛ مثلاً درباره يقظه و بيداري به منازل السائرين، ص34، تذكر، ص69، توبه، ص41، خوف، ص106 و بصيرت، ص336 رجوع كرد. ر.ك: منازل السائرين، ملا عبدالرزاق قاساني، تصحيح محسن بيدارفر، قم، انتشارات بيدار، چاپ اول، 1372 ش.

منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 122



:: موضوعات مرتبط: مذهبی، ،

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 21 مهر 1392


شهادت امام باقرعلیه السلام

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 21 مهر 1392


شهادت مظلومانه شمع هدایت و بحر کرامت، تسلیت و تعزیت.

 

 



:: موضوعات مرتبط: عکس، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: شهادت مظلومانه بحر کرامت, تسلیت و تعزیت, ,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 21 مهر 1392


حدیث امام باقرعلیه السلام
امام باقر : أيُّها النّاسُ ، إنَّكُم في هذهِ الدّارِ أغراضٌ تَنتَضِلُ فِيكُمُ المَنايا ، لَن يَستَقبِلَ أحَدٌ مِنكُم يَوما جَديدا مِن عُمرِهِ إلاّ بانقِضاءِ آخَرَ مِن أجَلِهِ . ( بحار الأنوار، ج 78،ص179،ح59) اى مردم! شما در اين سراى دنيا آماج تيرهاى مرگ هستيد و هيچ يك از شما هرگز روز تازه اى از عمر خود را در پيش نگيرد، مگر با سپرى شدن يك روز ديگر از عمرش.

:: موضوعات مرتبط: مذهبی، ،

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در شنبه 20 مهر 1392


پس از پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ چه كسی افضل امت است.
vمناظره حسيني قمي با عالم سني حسینی قمی: اصولا از نظر عقلی و وجدانی این مطلب مورد قبول همگان است كه كسی باید پس از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ زمام امور مسلمین را به دست بگیرد كه از غیرخود به احكام اسلام آگاهتر باشد و افضل از سایرین باشد. عالم سنی: آری ما نیز به این مطلب معترفیم. حسینی قمی: اكنون بگو پس از پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ چه كسی افضل امت است. عالم سنی: برخی از علمای اهل تسنن قائل به برتری ابوبكر شده‌اند ولی برخی دیگر و خود من معتقدیم كه علی ـ علیه السلام ـ برترین صحابه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌باشد. حسینی قمی: با این وصف چرا افضل را رها كرده‌ای و از مفضول پیروی می‌كنی؟ آیا این كار عاقلانه است؟! عالم سنی: فرمایش شما متین است و لكن خداوند خواست كه در امر خلافت، مفضول بر فاضل مقدم شود، چنان كه یكی از علمای ما، به نام ابن ابی الحدید در مقدمه كتاب مشهورش كه شرحی است بر نهج البلاغه سیدنا علی می‌گوید: «الحمدلله الّذی قَدّمَ المفضول علی الفاضل»؛ سپاس خدایی را كه مفضول (ابوبكر) را بر فاضل (علی ـ علیه السلام ـ) مقدم داشت. حسینی قمی: آقا چرا كم لطفی می‌كنید! توبه كنید از این كه این امور را به خداوند نسبت دهید. روح و جان قرآن و روایات انبوهی، ما را به امامت امام علی ـ علیه السلام ـ بعد از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هدایت می‌كند. و ادعای شما را صریحاً رد می‌كند. مگر نه این است كه قرآن می‌فرماید: «أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدی إِلاَّ أَنْ یُهْدی؟ فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ»؛[1] آیا كسی كه هدایت به حق می‌كند برای پیروی شایسته‌تر است یا آن كسی كه خود هدایت نمی‌شود مگر این كه هدایتش كنند. شما را چه می‌شود؟ چگونه داوری می‌كنید؟ و نیز رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده است: «مَن تَقَدَّمَ عَلَی المُسْلِمینَ وَ هُوَ یَری اَنَّ فیهِمْ مَن هُوَ اَفْضَلُ مِنهُ، فَقَد خَان اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ المُؤمِنینَ»؛[2] كسی كه بر مسلمانان پیشدستی كند با این كه در میان آنها كسی را كه برتر از اوست می‌نگرد، چنین كسی قطعا به خدا ورسولش و به انسانهای مؤمن خیانت نموده است. شما را به خدا قسم، برای ساختن منزل خود از معمار درجه یك استفاده می‌كنید یا از معمار درجه دو. و یا جهت تحصیل علم نزد استاد باسواد می‌روید یا كم سواد؟!! عالم سنی با حالت خجالت زده سر خود را به زیر انداخت. حسینی قمی: بنابراین خداوند كه عادل و عالم است هرگز مفضولی مانند ابوبكر را بر «اَصْلَح و اَوْرَع» آن هم كسی مانند امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ كه در تقوی و علم و اجتهاد، و هجرت و انفاق مال و... یگانه است در امر مهم خلافت مقدم نمی‌كند. و نسبت دادن این قبیل امور به خداوند قطعاً كفر است.[3] پی نوشت: [1] . یونس، 35. [2] . الغدیر، ج 7. [3] . مناظرات علمی، سید علی حسینی قمی، ج 2، ص 155.

:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، غدیر، ،
:: برچسب‌ها: پس از پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ چه كسی افضل امت است, ,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در چهار شنبه 17 مهر 1392


مناظره دانشجو شيعي با استاد دانشگاه اردن درباره تعدادامامان
مناظره دانشجو شيعي با استاد دانشگاه اردن دانشجو: یكی از اساتید دانشگاه شریعت اردن، به نام دكتر خالد نوفل برای تدریس به آن دانشگاه می‌آمد من از دانشجویان او بودم و به مذهب تشیّع اعتقاد داشتم، و در كلاس درس او شركت می‌نمودم، او در فرصت‌های مناسبی بر اثر تعصّبی كه در مذهب خود (تسنّن) داشت، نسبت‌های ناروایی به تشیّع می‌داد، روزی در مورد جانشینان رسول اكرم‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ كه «دوازده نفر» هستند با او به بحث و گفتگو نشستم، بشنوید و قضاوت كنید: استاد: اصلاً ما در كتاب‌های حدیث،‌چنین حدیثی نداریم كه پیامبر‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ فرموده باشد، خلفای من، دوازده نفر هستند! و چنین حدیثی از ساخته‌های تو است. دانشجو: اتّفاقاً در كتاب‌های اصیل اهل تسنّن در موارد متعدّد با تعبیرات گوناگون، چنین حدیثی ذكر شده است به عنوان نمونه: در چندین كتاب حدیث نقل شده پیامبر‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ فرمود: «اَلْخُلَفاءُ بَعْدِی اِثْنا عَشَرَ بِعَدَدِ نُقَباء بَنِی اِسْرائِیلَ وَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ»: «خلفای بعد از من دوازده نفرند، به تعداد نُقَباء بنی‌اسرائیل و همه آن‌ها از قبیله قریش می‌باشند»[1] بنابراین براساس مدارك و كتاب‌های مورد اعتماد شما، این حدیث آمده است. استاد: به فرض این كه این حدیث مورد قبول باشد، به نظر شما (شیعیان) این دوازده نفر، چه كسانی هستند؟! دانشجو: طبق ده‌ها، بلكه صدها روایتی كه به ما رسیده، نام آن‌ها عبارت است از: 1ـ امیرمؤمنان علی‌بن‌ابیطالب ‌ـ‌علیه السّلام‌ـ 3ـ حسن بن علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ 2ـ حسین ‌بن‌ علی‌ـ‌علیه‌ السلام‌‌- 4ـ علی‌بن‌الحسین «زین العابدین»‌ـ‌علیه السّلام‌ـ 5ـ محمّد‌بن‌علی «الباقر»‌ـ‌علیه السّلام‌ـ 6ـ جعفر‌بن‌محمّد «الصّادق» ـ‌علیه السّلام‌ـ 7ـ موسی بن جعفر «الكاظم» ـ‌علیه السّلام‌ـ 8ـ علیّ‌بن موسی «الرّضا» ـ‌علیه السّلام‌ـ 9ـ محمّد بن علی «الجواد» ـ‌علیه السّلام‌ـ 10ـ علیّ بن محمّد «الهادی» ـ‌علیه السّلام‌ـ 11ـ حسن بن علی «العسكری»ـ‌علیه السّلام‌ـ 12ـ حجّهبن الحسن ،‌امام زمان حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ شما تصدیق كردید، كه رسول خدا‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ فرموده است: «خلفای من دوازده نفر از قریش هستند»، شما از من پرسیدید كه این دوازده نفر كیانند، و من نام دوازده امام از علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ تا حضرت مهدی‌(عج) را برای شما برشمردم، اینك من از شما می‌پرسم، به نظر شما این دوازده نفر كیانند؟ استاد: از این دوازده نفر می‌توان چهار خلیفه اصلی (ابوبكر، عمر، عثمان و علی) را نام برد، سپس حسن‌ـ‌علیه السّلام‌ـ و معاویه و ابن‌زبیر و عمر‌بن‌عبدالعزیز (كه 8 نفر می‌شوند) و ممكن است مهدی عبّاسی (سوّمین خلیفه عبّاسی) را نیز بر این‌ها افزود. و شاید بتوان طاهر عبّاسی را نیز افزود، به طور خلاصه از نظر ما این دوازده نفر، مشخّص نیستند و سخن علمای ما در این‌باره، پراكنده و سردرگم و گوناگون است. دانشجو: پیامبر‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ در «حدیث ثِقْلَیْن» كه مورد قبول همه مسلمانان است فرمود: «اِنّی تَرَكْتُ فِیكُمُ الْثِقْلَینِ: كِتابَ اللهُ وَ عِتْرَتِی، اَهْلَ بَیْتی...»: «من‌ میان شما دو چیز گرانقدر را می‌گذارم‌، كه عبارتند از: 1ـ كتاب خدا (قرآن) ،‌2ـ عترت من كه اهل بیت من می‌باشند، كه اگر به این دو تمسّك نمودی، هرگز گمراه نخواهید شد». روشن است كه عمر و ابوبكر و عثمان و افرادی مانند ابن‌زبیر، و عمر‌بن‌عبدالعزیز و مهدی عباسی،‌از عترت و اهل بیت رسول خدا‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ نبودند، بنابراین چرا در مورد دوازده خلیفه پیامبر‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ سردرگم باشیم، با این كه بر اساس حدیث ثِقْلین آن‌ها از عترت پیامبرند، و با عقیده شیعه در مورد دوازده امام (از حضرت علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ تا امام مهدی ـ علیه السّلام ـ) تطبیق خواهد كرد. استاد: به من فرصت بده تا در این مورد، بیش‌تر تحقیق كنم، فعلاً پاسخی كه قانع كننده باشد به نظرم نمی‌آید. دانشجو:بسیارخوب،امیدوارم‌ با تحقیقات خود، مشخّص كنید كه این دوازده نفر خلیفه رسول خدا تا روز قیامت كیانند؟ ولی پس از مدّتی استاد با دانشجو ملاقات كرد، و از تحقیقات خود براساس عقیده اهل تسنّن، موضوع مشخّص را نیافته بود![2]پی نوشت: [1] . صحیح مسلم، كتاب الاماره، ج 4، ص 482 (ط دارالشّعب) ـ‌‌مسند احمد، ج 5، ص 86‌‌- 89 ـ90 و 92ـ مستدرك صحیحین، ج 4،‌ص 501ـ مجمع هیثمی،‌ج 5، ص 190 و ... [2] . یكصدو یك مناظره، محمد محمدی اشتهاردی. ص 276.

:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: مناظره دانشجو شيعي با استاد دانشگاه اردن درباره تعدادامامان,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در چهار شنبه 17 مهر 1392


مناظره عالم شيعي با شخص وهابي درموردایاشیعیان امام حسین راکشتند
مناظره عالم شيعي با شخص وهابي وهّابی: این‌كه شیعیان برای امام حسین ـ علیه السّلام ـ عزاداری می‌كنند و با شدّت علاقه به او ابراز احساسات می‌نمایند، به خاطر جبران ظلمهای گذشته‌ای است كه پدرانشان كرده‌اند، زیرا پدران آنها امام حسین ـ علیه السّلام ـ و یارانش را كشته‌اند، نهایت این‌كه بعداً توبه نمودند، و به عنوان «توّابین» خواستند، ستمهای گذشته خود را جبران نمایند. شیعی: این نسبت ناروا را برچه پایه و مدركی می‌گوئید؟ وهّابی: آنان‌كه به كربلا برای جنگ با امام حسین ـ علیه السّلام ـ آمدند، از اهل شام و حجاز و بصره نبودند، بلكه همه‌ی آنها اهل كوفه بودند، و اهل كوفه در آن عصر، غالباً شیعه بودند، و همانها به كربلا آمدند، بنابراین همانها امام حسین ـ علیه السّلام ـ را كشته‌اند. شیعی: اولاً: به فرض محال، اگر جمعی از شیعیان از روی ترس ویا فریب، به كربلا برای جنگ با امام حسین ـ علیه السّلام ـ آمده باشند، دلیل آن نیست كه مذهب شیعه، وهمه طرفداران این مذهب، منحرف هستند و به راه یزید رفته‌اند، طبیعی است كه در میان هر ملّت و قومی، ممكن است كه عدّه‌ای منحرف گردند، ولی عمل آنها دلیل بی‌اساسی اصل مذهب نخواهد بود. و ثانیاً: حقیقت این است كه چنین نسبتی كاملاً ناروا و بی‌اساس است. وهّابی: چرا و به چه دلیل؟ شیعی: آن سپاهی كه از كوفه به كربلا برای جنگ با امام حسین ـ علیه السّلام ـ آمدند، هرگز شیعه نبودند، بلكه تركیبی از خوارج و حزب اموی، و منافقانی بودند كه از اطراف امام علی ـ علیه السّلام ـ و امام حسن ـ علیه السّلام ـ رانده شده بودند، و فرماندهانشان معمولاً آن عاملان منحرف حكومت امام علی ـ علیه السّلام ـ بودند، كه آن حضرت آن‌ها را عزل كرده بوند و آن‌ها نسبت به خاندان رسالت ـ علیه السّلام ـ عقده‌ای شده بودند و ابن زیاد از وجود آن‌ها استفاده كرد. و بسیاری از آن‌ها گروه «مرتزقه» (مزدبگیران و چماق بدستان غیر عرب بودند) كه حكومت بنی امیه آن‌ها را برای سركوبی شورشهای داخی، نگه داشته بود، بنابراین شیعه در میان آن‌ها نبود[1] توضیح این‌كه: شیعیان در عصر خلافت امام علی ـ علیه السّلام ـ در كوفه بودند، به طوری كه اكثر مردم كوفه را تشكیل می‌دادند، ولی بعد از شهادت امام علی ـ علیه السّلام ـ در عصر خلافت معاویه، مرحله به مرحله توسط دژخیمان دستگیر معاویه، تار و مار و پراكنده شدند، مزدوران بی‌رحم معاویه بسیاری از آن‌ها را كشتند، و بسیار را از كوفه، پراكنده نمودند، به طوری كه در عصر «زیاد بن ابیه» (استاندار معاویه در عراق) شیعیان یا كشته شدند، و یا در زندان بودند و یا از كوفه گریخته بودند و پراكنده شده بودند. در عصر معاویه، اگر كسی به كفر و الحاد و شرك، متهّم می‌شد، خوفی برای او نبود، ولی اتّهام شیعه، مساوی با ریختن ون او، و غارت اموال او و ویرانی خانه‌اش بود. زیادبن ابیه فرزند سُمیّه روسپی بود، وقتی كه او در دارالاماره‌ی كوفه مستقر گردید، معاویه برای او چنین نوشت: «ای زیاد! كسانی را كه در دین علی ـ علیه السّلام ـ هستند، نخست به قتل برسان، سپس مُثْله كن». زیاد ، مردم كوفه را در مسجد جمع می‌كرد و از آنان می‌خواست به علی ـ علیه السّلام ـ لعن كنند، هر كس كه از این كار خودداری می‌كرد، گردنش زده می‌شد.[2] نقل می‌كنند: زیادبن ابیه به دنبال كسی به نام «سعدبن سرح» می‌گشت، تا وی را بكشد، امام حسن ـ علیه السّلام ـ طیّ نامه‌ای برای زیاد نوشت كه: « ...سعدبن سرح، مسلمانی بی‌گناه است ...»، زیادبن ابیه در پاسخ امام حسن ـ علیه السّلام ـ نوشت: «... من سرانجام به او دست می‌یابم ... او را به دلیل این‌كه ( اَلْعَیاذُ بِاللّه) پدر فاسق تو را دوست داشته خواهم كشت».[3] یكی از جنایات زیادبن ابیه این بود كه «سَمُرهبن جُنْدَب» را جانشین خود در كوفه و بصره كرده بود، و پس از مرگ زیادبن ابیه، معاویه نیز سمره را در امارت كوفه ابقاء كرد، سمره در یكی از قتل‌عام‌های خود 80 هزار نفر را با خونخواری تمام كشت.[4] ابوسوّار عدوی می‌گوید: «سَمُره یك روز صبح، 47 تن از قوم مرا كه همه از حافظان قرآن بودندبی‌رحمانه كشت».[5] برحستگانی مانند: حجربن عدی و یارانش، مالك اشتر، محمدبن ابی‌بكر، عمروبن حمق و ... با سخت‌ترین شكنجه‌ها، توسّط مزدوران معاویه به شهادت رسیدند، حكومت وحشت‌بار معاویه به گونه‌ای بود كه دستور داد سر بریده «عمروبن حَمِق» را برای همسرش كه در زندان بود، بردند[6] جوّ حاكم بر كوفه و اطراف آن، به قدری سانسور و خفقان بود كه مردم به نزدیكترین افراد خود اطمینان نداشتند چرا كه احتمال می‌دادند، جاسوس معاویه باشد. علاّمه امینی (ره) می‌نویسد: «نظر به این‌كه زیادبن ابیه، مردم كوفه را می‌شناخت، زیرا در عصر خلافت علی ـ علیه السّلام ـ جزء آنها بود، او شیعیان را در هر جا كه بودند حتّی از زیر سنگ یا كلوخ می‌یافت و می‌كشت، و دستها و پاهایشان را قطع می‌كرد، و چشم‌های آنها را كور می‌نمود، و آنها را به دار می‌زد، و تبعید و زندانی می‌نمود، و یك نفر از آنها را كه به تشیّع معروف بود، در كوفه باقی نگذاشت».[7] كوتاه سخن آنكه: كار به جایی رسید كه در عصر امامت امام حسین ـ علیه السّلام ـ شیعه‌ای در كوفه باقی نماند جز گروه اندكی كه از چهار هزار یا پنج هزار نفر تجاوز نمی‌كردند، و ابن‌زیاد وقتی روی كار آمد، همین افراد را دستگیر نموده، و قبل از ورود امام حسین ـ علیه السّلام ـ به عراق، همه آنها را زندانی كرد، همه جمعیّت شیعه در آن عصر همین مقدار بودند، كه همانها بعد از مرگ یزید و رفتن ابن‌زیاد به بصره، درهای زندان را شكستند و از زندانها بیرون آمدند، و به عنوان خونخواهی خون امام حسین ـ علیه السّلام ـ قیام كردند، در این هنگام، حدود چهار سال از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ گذشته بود، و هنوز قیام مختار تحقق نیافته بود، آنها به رهبری «سلیمان‌بن صُرد خُزاعی»، چریك 93 ساله، به جنگ سپاه شام رفتند، سرانجام سلیمان و بسیاری از همراهانش در یك جنگ قهرمانانه و نابرابر، با سپاه شام، به شهادت رسیدند. علاّمه مامقانی می‌نویسد: «قبل از ورود امام حسین ـ علیه السّلام ـ به عراق، ابن‌زیاد 4500 نفر از شیعیان را به زندان افكنده بود، آنها كه سلیمان‌بن صرد نیز در میانشان بود، حدود چهار سال در سیاه چالهای زندان به سر بردند، بنابراین آن‌چه كه معروف است و از ابن‌اثیر نقل شده كه اینها در آن وقت از ترس جان خود به حمایت حسین ـ علیه السّلام ـ نشتافتند، و بعد از شهادت حسین ـ علیه السّلام ـ پشیمان شده و گروه «توّابین» (توبه كنندگان) را به رهبری سلیمان تشكیل دادند، تا گذشته را جبران كنند، نادرست است».[8] بنابراین قاتلین امام حسین ـ علیه السّلام ـ شیعیان كوفه نبودند، بلكه تركیبی از خوارج و مرتدین و منافقین و عزل شدگان حكومت امام علی ـ علیه السّلام ـ و فراریان حكومت امام حسن ـ علیه السّلام ـ و مزدبگیران غیرعرب بودند.[9] پی نوشت: [1] . بر همین اساس، امام حسین ـ علیه السّلام ـ در روز عاشورا، آن‌ها را «شیعه آل‌ابوسفیان» (پیروان معاویه و یزید) خواند، آن هنگام كه دشمن به سوی خیمه‌ها نزدیك شد، آقا فرمود: ویلكم یا شیعه آل ابی سفیان...: «وای بر شما ای شیعیان آل ابوسفیان» (ابوسفیان نام پدر معاویه است) اگر دین ندارد و از روز جزا نمی‌ترسید لااقل در دنیای خود، آزاده باشید.» (لهوف سیدبن طاووس، ص12) بنابراین نه تنها آن‌ها شیعه حقیقی امام علی ـ علیه السّلام ـ نبودند، شیعه ظاهری نیز نبودند. --------------------------------- [2] . بر همین اساس، امام حسین ـ علیه السّلام ـ در روز عاشورا، آن‌ها را «شیعه آل‌ابوسفیان» (پیروان معاویه و یزید) خواند، آن هنگام كه دشمن به سوی خیمه‌ها نزدیك شد، آقا فرمود: ویلكم یا شیعه آل ابی سفیان...: «وای بر شما ای شیعیان آل ابوسفیان» (ابوسفیان نام پدر معاویه است) اگر دین ندارد و از روز جزا نمی‌ترسید لااقل در دنیای خود، آزاده باشید.» (لهوف سیدبن طاووس، ص12) بنابراین نه تنها آن‌ها شیعه حقیقی امام علی ـ علیه السّلام ـ نبودند، شیعه ظاهری نیز نبودند. --------------------------------- [3] . شرح نهج حدیدی، ج4، ص 720. [4] . تاریخ طبری، ج6، ص 132ـ كامل ابن اثیر، ج3، ص 183. [5] . همان مدرك. [6] . الغدیر، ج11، ص 44. [7] . الغدیر، ج11، ص 28. [8] . نتقیح المقال، ج2، ص 63 ـ و اگر فرضاً اندكی به نام شیعه در میانشان بوده، آنها را نمی‌توان به حساب شیعه آورد، زیرا آنها شیعه ضیف و فاقد پائین‌ترین مرحله بینش سیاسی بودند، كه براحتی ممكن بود كه آنها را گول زد، و با تهدید و یا تطمیع و دادن مبلغی پول، آنها را به جنگ امام حسین ـ ـ علیه السّلام ـ فرستاد، اما شیعیانی كه حقّ را از باطل می‌شناختند و بینش سیاسی قوی داشتند، و اكثریت قاطع شیعیان موجود در كوفه را درآن عصر تشكیل می‌دادند، هرگز حتّی یك نفر از آنها به جنگ امام حسین ـ علیه السّلام ـ نیامدند، بنابراین به هیچ وجه نمی‌توان گفت كه: «شیعیان، امام حسین ـ ـ علیه السّلام ـ را كشتند، سپس پشیمان شده و گروه توّابین را تشكیل دادند»، و قطعاً باید این غلط اندازی، در تاریخ ، اصلاح گردد، كه از قلمهای مزدور پشت پرده، نشأت گرفته و به تاریخ نفوذ نموده است. [9] . یكصدو یك مناظره، محّمد محّمدی اشتهاردی، ص413.

:: موضوعات مرتبط: امام حسین، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: مناظره عالم شيعي با شخص وهابي درموردایاشیعیان امام حسین راکشتن,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در چهار شنبه 17 مهر 1392


مناظره دكتر تيجاني و دانشمند تونسي (سني) درمورد غدیر

مناظره دكتر تيجاني و دانشمند تونسي (سني)

 

دكتر محمّد سماوی تیجانی پس از آنكه با تحقیق و آگاهی كامل، شیعه شد، می‌گوید: با یكی از دانشمندان اهل تسنّن در كشور تونس به گفتگو پرداختیم،‌ در این گفتگو و مناظره به او چنین گفتم:

آیا شما حدیث غدیر را قبول دارید؟ (كه پیامبر‌ـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ در صحرای غدیر در حضور بیش از صد هزار نفر مسلمان، فرمود: «مَنْ‌ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ : كسی كه من مولاو رهبر او هستم،‌علی‌ـ‌علیه السّلام‌ـ مولاو رهبر او است».

دانشمند تونسی: آری قبول داریم،‌حدیث صحیح می‌باشد، من در مورد قرآن،‌ تفسیری نوشته‌ام، اتّفاقاً (به مناسبت آیه 67 مائده) حدیث غدیر را مطرح كرده‌ام، و به صحّت آن اعتراف نموده‌ام.

آنگاه تفسیرش را به من داد، و همان‌جا را كه حدیث غدیر را ذكر كرده بود، به من نشان داد، دیدم در آن كتاب بعد از ذكر حدیث غدیر چنین نوشته است:

«شیعیان معتقدند كه این حدیث (غدیر) به روشنی صراحت بر صحّت خلافت سیّد ما علی ‌(كَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ) به‌جای پیامبرـ‌صلّی‌ اللّه علیه وآله‌ـ دارد، ولی این عقیده (یعنی دلالت این حدیث بر خلافت علی علیه السّلام) از نظر اهل تسنّن،‌ باطل است،‌زیرا با خلافت آقای ما ابوبكر صدیق و آقای ما عمر فاروق و آقای ما عثمان صاحب دونو



:: موضوعات مرتبط: مذهبی، غدیر، ،
:: برچسب‌ها: مناظره دكتر تيجاني و دانشمند تونسي (سني),

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در سه شنبه 16 مهر 1392


مناظره دانشمند شيعه با يكي از علماي مخالف درموردغدیر

مناظره دانشمند شيعه با يكي از علماي مخالف

 

دانشمند سنی: شیعیان معمولاً از حدیث غدیر دم می‌زنند در حالی كه این حدیث بر فرض صحت دلالتی بر نصبت مولانا علی (كرّم اللهُ وجهه) به مقام خلافت و امامت ندارد.

مؤلف: آیا حاضری در مورد این حدیث به مناظره بنشینیم.

دانشمند سنی: به به! چه خوب پس ابتدا شما حدیث غدیر را بیان كنید تا استفاده كنیم.

مؤلف: حدیث غدیر از متواترات است كه 110 نفر صحابی و 84 نفر تابعی و بسیاری از علماء و محدثین در قرون بعدی إلی زماننا هذا آن را نقل كرده‌اند كه مجمل شأن صدور آن این است:

 

 



:: موضوعات مرتبط: مذهبی، غدیر، ،
:: برچسب‌ها: مناظره دانشمند شيعه با يكي از علماي مخالف,

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در سه شنبه 16 مهر 1392


یاجوادایمه



:: موضوعات مرتبط: عکس، کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: یاجوادایمه:عکس:شهادت,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 14 مهر 1392


چهل حديث گهربار منتخب ازامام جوادعلیه السلام

چهل حديث گهربار منتخب
1 قالَ الا مام اءبوجعفر، محمّدالجواد صلوات اللّه و سلامه عليه :
الْمُؤ مِنُ يَحْتاجُ إ لى ثَلاثِ خِصالٍ: تَوْفيقٍ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَقَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ.(69)
ترجمه :
فرمود: مؤ من در هر حال نيازمند به سه خصلت است :
توفيق از طرف خداوند متعال ، واعظى از درون خود، قبول و پذيرش نصيحت كسى كه او را نصيحت نمايد.
2 قالَ عليه السلام : مُلاقاةُ الاْ خوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقيحٌ لِلْعَقْلِ وَ إ نْ كانَ نَزْرا قَليلا.(70)

 



:: موضوعات مرتبط: مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: چهل حديث گهربار منتخب ازامام جوادعلیه السلام,

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 14 مهر 1392


نقاط برجسته در واقعه غدیر

نقاط برجسته در واقعه غدیر

پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله داستان غدير را ساده و بي‌اهميّت برگزار نكرد؛ بلكه تا آنجا كه توان داشت قبل از حادثه غدير، در حين ايراد خطبه و بعد از آن با دستورات و عنايات الهي رفتارهايي انجام داد كه هر يك به حادثه غدير بها و اهميّت مي‌داد.

 

مقدمه 

پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله داستان غدير را ساده و بي‌اهميّت برگزار نكرد؛ بلكه تا آنجا كه توان داشت قبل از حادثه غدير، در حين ايراد خطبه و بعد از آن با دستورات و عنايات الهي رفتارهايي انجام داد كه هر يك به حادثه غدير بها و اهميّت مي‌داد. كيفيت اعلان رفتن به حجّة الوداع و نامهايي كه براي آن انتخاب شد، حضور جمعيّت كثير، همراه بردن صحابه و سرشناسان آنها، همراه بردن همسران پيامبر، سخنرانيهايي كه پيامبر قبل از خطبه غدير ايراد فرمودند، آياتي كه قبل و بعد از خطبه غدير نازل شد، نكات مهم در متن خطبه، كيفيّت بيعت گرفتن از مردم،‌ بيعت خواص و ... همه از نقطه‏های برجسته در واقعه غدير به حساب مي‌آيند؛ منتهي این نقاط برجسته را به دو بخش مي‌توان تقسيم كرد: محورهايي كه توسط شخص پيامبر همراه با دستورات الهي و در زمان حيات شخص پيامبر صلی الله علیه و آله براي غدير ايجاد شد، و بخش ديگر برجستگیهايي كه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و در طول تاريخ براي آن ايجاد شده است. آنچه پيش رو داريد، بيان محورهای مربوط به زمان پيامبر صلی الله علیه و آله است.
غدير خم بسي موج‌آفرين است
تمام قصّه‌ها را برترين است
درون موج آن امواج بي‌حد
بشر را راهنمايي بهترين است

الف. اعلان عمومي 



:: موضوعات مرتبط: مذهبی، غدیر، ،
:: برچسب‌ها: نقاط برجسته در واقعه غدیر:علی مولا,

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 18 مهر 1392


ازامام جوادعلیه سلام بیاموزیم
مقدمه انسان، يك موجود اجتماعى است و بدون ارتباط با افراد جامعه، هرگز نمى تواند به مراحل رشد، كمال و سعادت برسد. و در اين زمينه موفقيت انسان در گرو جلب دوستى ديگران است. به اين سبب، هر كسى در اين جهان دوست دارد تا در دل انسانها نفوذ كرده، طرف مقابل را با خود هم رأى و هماهنگ كند؛ زيرا براى موفقيت در يك تعامل اجتماعى، بهترين گزينه و روش، همان نفوذ در دل افراد جامعه و فتح دل آنان است. رمز توفيق پيشوايان دينى ما، به ويژه رسول مكرم اسلام صلى الله عليه وآله نيز در ارتباط قوى و تنگاتنگ اجتماعى با مردم نهفته است. آن گراميان براى نيل به اهداف آسمانى و مقدس خويش تلاش مى كردند تا دل و جان مخاطبان را تسخير كنند و ارزشها و معارف الهى - انسانى، بهتر و عميق تر در وجود مخاطبانشان جاى گير شود. به همين دليل، قرآن كريم در ميان آن همه معجزه ها، كرامتها و فضيلتها، انگشت اشارت را به سوى اين رمز، نشانه مى رود و بالاترين پيروزى رسول خداصلى الله عليه وآله را نفوذ آن بزرگوار در دلهاى مردم مى داند. قرآن مجيد درباره مهم ترين راز موفقيت آن جناب مى فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ»؛(1) «به بركت رحمت الهى، در برابر مردم، نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب و در كارها با آنان مشورت كن؛ اما هنگامى كه تصميم گرفتى، [قاطع باش و] بر خدا توكل كن؛ زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.» در اين آيه شريفه، نكته هايى كليدى در توفيق ارتباط با مردم به چشم مى خورد كه براى همه انسانها، به ويژه مبلّغان اسلامى و كسانى كه با عموم مردم سر و كار دارند از ضروريات است. برخى از اين نكته ها عبارت اند از: 1. نرمى و مهربانى؛ 2. اجتناب از تندى و خشونت (مگر در مراحل آخر كه ديگر راهى نمانده باشد و به قول حافظ: آخِرُ الدَّوا اَلْكَىْ)؛ 3. عفو و بخشش؛ 4. نظرخواهى و مشورت؛ 5. طلب آمرزش از خداوند براى طرف مقابل؛ 6. قاطعيت و ترديد نداشتن در هدفهاى مقدس؛ 7. توكل و اعتماد به فضل و رحمت بى پايان الهى؛ 8. و... . مهم ترين رمز توفيق رسول خداصلى الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام، در صيد دلهاى پاك و مستعد را مى توان در ويژگيهاى خاص آنان در تعامل با مردم جستجو كرد. اوصاف برجسته و ويژگيهاى زيباى آنان در معاشرت با ديگران، دلهاى پاك و روانهاى سالم را به سوى آنان متمايل مى ساخت؛ زيرا آن گراميان، شايسته ترين انسانهاى عصر خود بودند. آرى، مهم ترين رمز توفيق رسول خداصلى الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام، در صيد دلهاى پاك و مستعد را مى توان در ويژگيهاى خاص آنان در تعامل با مردم جستجو كرد. اوصاف برجسته و ويژگيهاى زيباى آنان در معاشرت با ديگران، دلهاى پاك و روانهاى سالم را به سوى آنان متمايل مى ساخت؛ زيرا آن گراميان، شايسته ترين انسانهاى عصر خود بودند. به اين سبب، حقيقت جويان و سعادت طلبان عالم كه وجدانى آگاه و عقلى پويا و فطرتى ناب داشته و دارند - بدون در نظر گرفتن آيين و اعتقادات خود - با مطالعه زندگى، رفتار و سيره رسول خداصلى الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهم السلام از عمق جان، مشتاق آشنايى و معرفت با ايشان مى شوند و در موارد بسيارى، مطالعه سيره و اخلاق پيشوايان دينى، آنان را به سوى حق و حقيقت رهنمون مى شود. با توجه به نكات فوق، در اين فرصت از شيوه هاى امام نهم عليه السلام در ارتباط قوى با مردم، سخن خواهيم گفت و رازهاى توفيق اجتماعى را در سيره و سخن حضرت جوادعليه السلام بررسى مى كنيم. به اين اميد كه اين سلوك معنوى در دل و جانمان رسوخ كند و راه و روش آن بزرگوار در زندگى اجتماعى، چراغ را همان باشد. عفو و گذشت عفو و بخشش از صفات پسنديده اى است كه در وجود هر كس باشد، نشانه كمال اوست و ديگران نيز علاوه بر محبت قلبى، به ديده احترام به او مى نگرند. امام جوادعليه السلام كه كامل ترين انسان عصر خويش بود، در اين وادى، گوى سبقت را از ديگران ربود و اسوه بارز مردم در مقام عفو و بخشش بود. آن گرامى، حتى درباره مخالفان سرسختِ خود نيز، عفو و گذشت داشت. حكيمه قرشى از بانوان صالح دوران آن امام(2) مى گويد: بعد از شهادت آن حضرت، نزد امّ فضل، دختر مأمون و همسر امام عليه السلام رفتم تا به او در اين مصيبت، تسليت بگويم. او چنان ناراحت و محزون بود كه سخنانش با ناله و گريه هاى شديد همراه بود.من مقدارى با او سخن گفتم و وى را آرام كردم. سپس درباره كرامت، اخلاق ستوده، شرافت، بزرگوارى و اخلاص حضرت جوادعليه السلام گفتگو كرديم. در ميان سخن، ام فضل گفت: «آيا مى خواهى از موضوع شگفت انگيزى كه فوق تصور است و در ميان من و آن حضرت اتفاق افتاد برايت بگويم» با تعجب گفتم: «اين داستان چه بوده است؟!» دختر مأمون گفت: از وقتى با حضرت جوادعليه السلام زندگى مشترك آغاز كردم، همواره غيرت نشان مى دادم و مراقب حركت و رفتار وى بودم كه مبادا همسر ديگرى داشته، يا درصدد تجديد فراش باشد؛ حتى گاهى سخنانى را كه از وى مى شنيدم در دل، به شك و ترديد مى افتادم و بسا اين وسوسه ها و تصورات مرا وادار مى كرد كه نزد پدرم، شكوه و گلايه كنم؛ اما پدرم مرا به آرامش دعوت مى كرد و مى گفت: «دخترم! او را تحمل كن و با همسرت مدارا داشته باش، او پاره تن رسول خداست.» تا اينكه روزى نشسته بودم. دخترى وارد شد و بر من سلام كرد. گفتم: «تو كيستى؟» او گفت: «من دخترى از نسل عمار ياسر و همسر ابوجعفر، محمد بن على امام جوادعليه السلام هستم.» با شنيدن اين خبر، چنان آشفته خاطر شدم كه قادر به كنترل خود نبودم. وقتى او از نزد من بيرون رفت، بلند شدم و نزد پدرم رفتم و گزارش واقعه را برايش شرح دادم. مأمون به شدت مست بود و به طور كامل، هوش از سرش پريده بود. وى با شنيدن خبر، چنان برآشفت كه از غلامش شمشير خواست و در حالى كه به شدت خشمگين بود، با شمشير برهنه به سوى منزل امام جوادعليه السلام حركت كرد. او ضمن حركت مى گفت: «به خدا قسم، او را مى كشم!» وقتى چنين ديدم گفتم: «انالله و انا اليه راجعون؛ من با همسرم چه كردم؟!» او رفت و من همچنان به خود مى پيچيدم و به صورت لطمه مى زدم. تا اينكه به اتاق امام جوادعليه السلام وارد شد. او با شمشير حمله كرد و پشت سر هم، ضربات شمشير را بر بدن وى وارد مى كرد تا اينكه بدنش را قطعه قطعه كرد و سپس از اتاق بيرون آمد. من هم در حال اضطراب و پريشانى، پشت سر او مى دويدم. شب را تا صبح نخوابيدم. فرداى آن شب، نزد پدرم رفته، گفتم: «پدر مى دانى ديشب چه كردى؟» گفت: «نه، چه كردم؟!» گفتم: «تو ديشب ابن الرضاعليه السلام را به قتل رساندى و او را با شمشير، قطعه قطعه كردى!» برق از چشمانش پريد و بيهوش شد. پس از مدتى به حال خود آمد و به من گفت: «واى بر تو! چه مى گويى؟» گفتم: «بله، به خدا سوگند! تو در حال مستى و با عصبانيت تمام به اتاق ابن الرضاعليه السلام رفتى و با شمشير او را به قتل رساندى!» پدرم به شدت مضطرب و درمانده شد. سپس ياسر خادم را صدا زد و گفت: «واى بر تو! اين دخترم چه مى گويد؟» او گفت: «دخترت راست مى گويد.» در اين حال با دست به سينه و صورت خويش مى كوبيد و مى گفت: «انالله و انا اليه راجعون. به خدا قسم بيچاره شديم و به مهلكه گرفتارى افتاديم و تا آخر عمر رسوا شديم.» بعد گفت: «ياسر تو برو و خبرى بياور، عجله كن! چيزى نمانده است كه من قالب تهى كنم.» ياسر رفت و به سرعت برگشت و با خوشحالى گفت: «مژده باد! من رفتم. حضرت جوادعليه السلام را ديدم كه صحيح و سالم در حال مسواك زدن بود. سلام كردم و گفتم: اى پسر رسول خدا! دوست دارم اين پيراهن خود را به من هديه دهى تا در آن نماز بخوانم و به آن تبرك جويم. هدفم از اين عمل، آن بود كه به بدن او نگاه كنم و آثار شمشير را ببينم. بدن او را ديدم، چنان سالم و سلامت بود كه ذره اى اثر زخم شمشير در آن مشاهده نمى شد.» مأمون گريه كرد و گفت: «اين حادثه براى عبرت گرفتن اولين و آخرين كافى است. ياسر! برخى حركاتم را به ياد مى آورم كه ديشب چگونه با غضب شمشير به دست گرفتم و به اتاق او رفتم؛ اما موقع برگشت را هرگز به ياد نمى آورم. خدا اين دختر را لعنت كند. نزد ابن الرضاعليه السلام برو و سلام مرا برسان و بيست هزار دينار هم برايش ببر» و هداياى ديگرى نيز براى امام فرستاد. ياسر نزد حضرت رفت و هدايا را تقديم داشت. امام به آنها نظر انداخت، تبسم كرد و گفت: «اى ياسر! آيا عهد بين او و پدرم و بين من و او اينگونه بود كه با شمشير بر من هجوم بياورد؟ آيا او نمى داند كه من ياورى و مدافعى (بى همتا) دارم كه مرا حمايت مى كند و از گزند حوادث مصون مى دارد؟» ياسر گفت: «سرورم! اى پسر رسول خدا! اين عتاب و سرزنشها را رها كن. به خدا قسم و به جدت رسول الله صلى الله عليه وآله سوگند! كه او نمى داند و كارهايش از سر عقل و انديشه نيست و جايگاه خود را در روى زمين نمى شناسد. او نذر مهمى در راه خدا كرده است؛ عهد كرده است كه پس از اين، هرگز شراب نخورد و مست نشود؛ زيرا زمينه هاى نفوذ شيطان را در وجودش هموار مى كند. اى پسر پيامبر! هر گاه شما نزد او آمديد در اين زمينه چيزى نگوييد و بر او عتاب نكنيد.» امام جوادعليه السلام با كمال بزرگوارى، تمام گذشته ها را به فراموشى سپرد و همسرش و مأمون را عفو كرد و فرمود: «اتفاقاً تصميم من هم همين بود.» سپس آن حضرت، لباسهايش را پوشيد و همراه تعدادى از مردم، نزد مأمون رفت. مأمون با چهره اى گشاده از آن حضرت استقبال كرد و آن بزرگوار را در كنارش نشانيد. (3) ساده زيستى از عواملى كه در تعامل با مردم، رهبران بزرگ را محبوب قلبها مى كند، ساده زيستى و دل نبستن به مظاهر دنيوى و مفاخر آن است. امام جوادعليه السلام به پيروى از پدران بزرگوار خود هرگز به تشريفات ظاهرى و تجملات، علاقه نشان نمى داد، زرق و برق دربار خلفاى عباسى در آن زمان براى بسيارى از مردم، فريبنده و جذاب بود؛ اما امام، هرگز خود را به تشريفات دنيوى نيالود و به اين دليل، دلبر و محبوب ديگران بود. حسين مكارى در اين باره مى گويد: وقتى امام جوادعليه السلام در بغداد بود، به آن شهر سفر كردم. وقتى به دربار خليفه رفتم، امام را در يك زندگى مرفه و در نهايت جلال و تشريفات ملاحظه كردم. در دلم گفتم: «امام محمد تقى عليه السلام با اين زندگى عالى و مجلل، ديگر به آن زندگى ساده در مدينه بر نمى گردد. چه كسى از غذاهاى لذيذ و زندگى تشريفاتى و مجلل و راحت دست مى كشد و به زندگى ساده بر مى گردد؟!» همين كه اين افكار به ذهن من خطور كرد، ديدم آن بزرگوار سر به زير انداخت. بعد از اندكى سر بلند كرد و در حالى كه از ناراحتى، رنگ صورت مباركش زرد شده بود به من فرمود: «يَا حُسَيْنُ خُبْزُ شَعِيرٍ وَ مِلْحُ جَرِيشٍ فِى حَرَمِ رَسُولِ اللَهِ اَحَبُّ اِلَىَّ ممَّا تَرَانِى فِيهَا؛ اى حسين! نان جو با نمك نيم كوب در حرم رسول خداصلى الله عليه وآله نزد من بهتر است از آنچه كه تو در اينجا مشاهده مى كنى.» امام به حسين مكارى توضيح داد كه زندگى ساده برايش خيلى گواراتر از آن همه مظاهر دنيوى است؛ اما افسوس كه با اجبار حكومت، مجبور به سكونت در محيط اشرافى بود. آرى، براى مردان الهى، اشرافى گرى نه تنها لذت بخش نيست، بلكه آزار دهنده و غير متبوع نيز هست. (4) برخورد با هنرمندان غيرمتعهد پيشواى نهم در راستاى ايفاى نقش خطير امامت و پاسدارى از ارزشهاى الهى در مقابل منكرات و كارهاى خلاف قوانين اسلامى به پاخاست و با تمام وجود با ضد ارزشها مبارزه كرد. آن حضرت نه تنها در محافل خصوصى، بلكه در جلسات عمومى و رسمى نيز هيچ گاه به متخلفان و حريم شكنان روى خوش نشان نمى داد؛ بلكه به شدت از اعمال زشت آنان بيزارى مى جست و اگر لازم مى شد از قوه قهريه و اقتدار امامت نيز در اين زمينه سود مى جست. محمد بن ريّان مى گويد: مأمون براى خدشه دار كردن شخصيت حضرت جوادعليه السلام به هر حيله اى دست مى زد تا نقطه ضعفى در ايشان بيابد و با درشت كردن آن، مقام امامت را بشكند و با آلوده كردن آن بزرگوار به امور دنيوى، از كرامت، عظمت و هيبت آن وجود نازنين در ميان اجتماع بكاهد؛ اما تمام راهها را به روى خود بسته ديد و از اين جهت، خود را عاجز و ناتوان يافت تا اينكه ماجراى ازدواج دخترش را با حضرت پيش آورد. او به اين منظور، محفل جشنى ترتيب داد و عده اى از كنيزان ماهرو و آوازه خوان را در آن جلسه گردآورد. سپس دستور داد هر يك از آنان جامى به دست گيرند كه داخل آنها پر از گوهرهاى گران قيمت بود و در مقابل امام جوادعليه السلام صف بكشند؛ ولى حضرت به آنان هيچ توجهى نكرد. در آنجا مردى هنرپيشه، نوازنده و خواننده، به نام «مخارق» حضور داشت. مأمون، وى را براى گرم كردن مجلس فراخواند. او براى رضايت مأمون اظهار داشت: «اى امير! مطمئن باش، من به راحتى مى توانم خواسته شما را برآورم و او را به امور دنيوى و عيش و طرب وادارم.» آنگاه مرد نوازنده، مقابل امام آمد و با ندايى، همه را گرد خود جمع كرد. سپس به خوانندگى و نواختن آلات موسيقى مشغول شد، مدتى تلاش كرد؛ اما پيشواى نهم نه تنها به او توجهى نكرد؛ حتى به راست و چپ خود نيز نگاه نمى كرد. وقتى مرد نوازنده، گستاخى و بى ادبى را از حد گذراند و وجود مقدس امام را آزرده ساخت، حضرت سر را بلند كرده و به او نهيب زد: «اى ريش بلند! از خدا بترس!» همين جمله كوتاه، چنان او را مضطرب كرد كه از خود بيخود شد و آلات موسيقى از دستش افتاد و تا هنگام مرگ، ديگر نتوانست موسيقى بنوازد و از دستانش بهره ببرد. وقتى مأمون از او پرسيد: «چرا نتوانستى به كار خود ادامه دهى؟» او پاسخ داد: «وقتى ابوجعفر به من نهيب زد، چنان رعب و وحشتى بر دلم افتاد كه هيچ گاه نمى توانم آن را فراموش كنم.» (5) آن حضرت درباره امر به معروف و نهى از منكر مى فرمود: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَكَرِهَهُ كَانَ كَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَ مَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِيَهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَه؛((6) هر كسى در جلسه گناهى حضور داشته باشد؛ اما با آن مخالفت و آن را نكوهش كند، مانند اين است كه در آنجا حضور نيافته است و هر كس از جلسه گناهى غايب باشد؛ اما [در دل ] به آن راضى شود، همانند كسى است كه در آن حضور يافته است.» صبر و بردبارى امام نهم عليه السلام در مقابل مصائب و گرفتاريهاى روزگار بسيار شكيبا و بردبار بود. آن حضرت در مقابل حوادث سخت و پيشامدهاى ناگوار، هيچ گاه آشفته و مضطرب نمى شد؛ بلكه با اتكال به خداوند متعال به صبر و تحمل روى مى آورد؛ البته اين در صورتى بود كه مشكلات به شخص حضرت روى مى آورد؛ اما درباره اصول اسلامى و حدود الهى كاملاً در مقام دفاع برمى آمد و موضع گيريهاى اساسى و حساب شده اى به عمل مى آورد. آن بزرگوار، صبر بر مصائب را از بهترين صفات نيكمردان قلمداد كرده، مى فرمود: «الصَّبْرُ عَلَى الْمُصيِبَة مُصيِبَةٌ عَلَى الشَّامِتِ بِهَا؛(7) شكيبايى بر ناملايمات و مصائب بر شماتت كنندگان مصيب زده ناگوار است.» مردى از امام جوادعليه السلام تقاضا كرد كه وى را نصيحت كند. امام فرمود: «اگر موعظه كنم، آن را مى پذيرى و بدان عمل مى كنى؟» سائل گفت: «آرى.» امام فرمود: «صبر را تكيه گاه و پشتوانه خود در رويارويى با فقر و ناكامى قرار ده.» (8) يكى از دوستان امام جوادعليه السلام طى نامه اى از گرفتاريهاى خود به حضرت شكايت، و مصيبت خود را در مرگ فرزندش عنوان كرد. امام در پاسخ نامه اش نوشت: «اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَخْتَارُ مِنْ مَالِ الْمُؤْمِنِ وَ مِنْ وُلْدِهِ اَنْفَسَهُ لِيَاْجُرَهُ عَلَى ذَلِكَ؛(9) آيا نمى دانى كه خداوند عزيز و جليل از مال و فرزندان مؤمن، بهترين آن را بر مى گزيند [و از او مى گيرد] تا در مقابل آن به او پاداش عنايت كند؟!» 1) آل عمران/159. 2) در برخى نقلها نام اين بانو، حكيمه دختر امام جوادعليه السلام آمده است؛ اما از قرائن روايت برمى آيد كه او غير از حكيمه بنت الجوادعليه السلام است. منابعى كه ما به آن استناد كرده ايم، مؤيد اين مطالب است. 3) عيون المعجزات، حسين بن عبدالوهاب، قم، نشر داورى، بى تا، ص 13؛ بحار الانوار، ج 5، ص 95 و مهج الدعوات، على بن طاووس، قم، دارالذخائر، 1411، ص 37. 4) الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، بى جا، مؤسسة الامام المهدى عليه السلام، بى تا، ج 1، ص 381. 5) الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، تهران، نشر اسلاميه، 1365 ش، ج 1، ص 494. 6) تحف العقول، حسن بن شعبه حرانى، قم، جامعه مدرسين، ص 456. 7) كشف الغمه، على بن عيسى اربلى، تبريز، مكتبة بنى هاشم، ج 3، ص 195. 8) تحف العقول، ص 455. 9) وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، بى جا، مؤسسه آل البيت عليه السلام، ج 3، ص 243. منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره109

:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، داستان، ،
:: برچسب‌ها: ازامام جوادعلیه سلام بیاموزیم,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 14 مهر 1392


چادر

 

گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟ 

گفتم: چه می‌دانم، لابد این‌طوری خوش‌تیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خب لابد فهمیدی این‌طوری حجابت کامل‌تره مثلاً!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی 
بیشتر دوستت دارم!!
گفت: اره تقریبا نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم همه‌ی قصه‌ها به ازدواج ختم می‌شوند؟ دیدی!!
گفت: برو بابا… دور شدی باز!
گفتم: خب خودت بگو اصلاً
گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس “زهرا س” ست، 
خواستم کمی شبیه “زهرا س ” باشم تا بیشتر دوستم داشته باشد...!

*یا فاطمه الزهرا....

 



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: یازهرا سلام الله علیها,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در جمعه 12 مهر 1392


اهميت اعتقادى موضوع غدیرخم

اهميت اعتقادى موضوع

 

 

 

در روزى از روزهاى خلافت امام علي(ع) , جمعه و عيد غدير (18 ماه ذيحجه) به يك روز افتاده بود. اما در آن روز خطبه اى عجيب خواند و توحيدى شگفت گفت. اين خطبه (سخنراني) را مآخذ چندى نقل كرده اند. من در اينجا ترجمه آن را به جوانان پرشور پارسى زبان ارمغان مىكنم (1). البته در ترجمه, همه بلاغت و جاذبه و رونق و آهنگ كلمات آن محفوظ نمىماند. اميد كه روزى اين مواريث عظيم و زندگى آفرين به همهْ زبانها گردانيده شود و بشريت به عمق اين تعليم و محبت و پيمان و پاكى و جهاد و اعتقاد برسد. اما در آن روز, پنج ساعت از آفتاب بالا آمده, به منبر بر آمد. در آغاز, خداى را ستايش كرد, آنگونه كه چونان ستايشي, از آن پيش, كس نشنيده بود. و ثنايى گفت خداوند را كه ديگران بدانسان نيازسته بودند ثنا گفتن. از اين خطبه آنچه در خاطر روايان ماند اينست:

خداوند را سپاس, كه سپاس را در عين بى نيازى از سپاسگزاران, وسيله اى ساخت براى اذعان خلق به پروردگارى او, و سببى افزونى رحمت را, و راهى روشن, آن كس را, كه فضل بيشتر او را خواهان باشد.

من گواهى مىدهم كه جز اللّه, معبودى نيست. اوست يگانه و بى انباز. و نيز گواهى ميدهم كه محمد بنده اوست و فرستاده او. در ازل, به علم خويش, او را از ميان خلقها همه برگزيد و در ميان پيامبران نيز مرتبهاى والايش بخشيد, تا از سوى خداوند امر و نهى كند. خداوند در رساندن احكام خود, محمد را به جاى خويش قرار داد. زيرا خداوند خود به چشمها ديده نشود, و به خاطرها در نگنجد, و در لايه هاى پيچيده گمان ها و پندارهاى انسان جاى نگيرد. آرى خدايى نيست جز همان اللّه ملك جبار.

خداوند اعتراف به نبوّت محمد را با اعتراف به الهيّت خود مقرون ساخت و او را به چنان اكرامى ويژه كرد كه يكى ديگر از خلق بدان پايه نخواهد رسيد. محمد نيز شايسته اين ويژگى و عنايت بود, چه او خود را ويژه خداوند كرد بود و ربيب خدا بود. آرى آن كس كه هر لحظه به گونه اى باشد به اين ويژگى نرسد, و آن دل كه دستخوش هر گمانى گردد به مرتبه محبت حق نايل آمدن نتواند.

خداوند فرمود كه بر او درود فرستيم (2), تا گراميداشت بيشتر او باشد, و هم سببى كه درخواست درود فرستند به اجابت رسد (3). اكنون خداى بر او درود فرستد و او را از اين بيش تكريم كند و تشريف بخشد و بزرگ افزايد, تا آنجا كه عظمتش پايان يافتن نشناسد و تا جاودان هماره بر جاى باشد.

آنكه خداوند, پس از محمد, از ميان خلق, تنى چند را ويژه خويش ساخت. (4) اين ويژگان را در پرتو اعتلاى محمد اعتلا بخشيد, و رتبت محمد بديشان سپرد. تا داعيانى باشند راستين كه خلق را به سوى خداى خوانند و مردمان را خداشناسى آموزند. از اين دسته, در هر قرنى و زمانى, كس هست. خداوند اينان را در ازال بيافريد, به صورت انوارى زبان, به ستايش او گشوده, و شكر و تمجيد او در دلشان افتاده. آنگاه ايشان را حجتهاى خويش كرد بر هر كس كه به ربوبيت خدا خستو است و به عبوديت خويش معترف.

خداوند, اين ويژگان را به هنگام آفرينش ديگر آفريده ها حاضر داشت, و تا آنجا كه خود خواست, كار را به ايشان سپرد (5) و ايشان را ترجمان خواست و مشيت خويش قرار داد و زبان اراده خود ساخت.

اما با اينهمه, ايشان بندگان اويند, بندگانى كه بى دستور او سخن نگويند و همواره به فرمان او روند. خداوند خود چگونگى و احوال ايشان را نيك ميداند. ايشان براى كس آمرزش نخواهند مگر آن را كه خداى پسندد. هيچگاه دل از بيم خداى فارغ ندارند. همى احكام او را به جاى آرند و سنت الهى را پيروى كنند. از حدود خدايى در نگذرند و او را فرمان برند.

خداوند (گذشته از اين راهنمايان, از جهت ديگر نيز) خلق را در تاريكى و بيراهى نهشت و نابينا و ناشنوا رها نكرد, چرا كه به آنان عقل داد. آن را در وجودشان بياميخت و در كالبدشان بنهاد و در جانشان استوار ساخت. نيروى حواس را خدمتگار عقل كرد و در گوش و چشم و درون جاى داد. بدينسان حجت را گريبانگير همه كرد و راه روشن را به همه نمود. او با قدرت خويش به مردمان زبان گويا داد, تا يافته هاى حس و انديشه را باز توانند گفت .

پس از اين بايد بگويم, اى جماعت مومنان! خداى ـ عزوجل ـ در اين روز براى شما دو عيد فراهم كرد, دو عيد بزگر سترگ, كه يكى ازاين دو جز به آن ديگرى استوار نتواند بود. اينچنين كرد تا نيكى را در حقتان به امام رساند و از راه درست آگاهتان كند, و در پس روشندلانيتان برد از پرتو هدايت او فروغ يافته, و راهسپارتان سازد به راه روشن دين خود, و فراوان بر سرتان ريزى از نعتمهاى خويش .

بدين روي, جمعه را روز اجتماع قرار داد و همه را به شركت كردن در آن فرا خواند, تا آنچه در روزهاى هفته كردهايد تطهير پذيرد و كژى و كاستىهايى كه در كار و كسبتان روا داشته ايد, جمعه به جمعه, به هنجار آيد و تصحيح شود. هم در اين روز است ياد كرد مومنان يكديگر را, و هم پديدار شدن بيم پرهيزگاران از خداوند. و در اين روز است كه خداوند پاداش كردار نيكوكاران را چندين برابر ديگر روزها دهد. اما كار به اينجا تمام نشود, مگر آنكه هر چه را فرموده است به جاى آريد, و از آنچه نهى كرده است دست بكشيد, و براى كارهايى كه به تاكيد امر كرده است فروتنانه كمر اطاعت بنديد.

اكنون بدانيد, كه اعتقاد به توحيد پذيرفته نيست مگر با اعتراف به نبوت محمد (ص). و هيچ اعتقادى و عملى قبول نيست مگر با قبول ولايت و سرپرستى آن كس كه خداوند خود او را ولى و سرپرست قرار داده است. و آيين طاعت خدا بهنجار نخواهد بود مگر چنگ در زنيد به توفيق و نگهداشت خدايي, و نگهداشت آنان كه اهل ولايت اويند. يعنى كسانى كه در روز دور (غدير) (6) درباره آنان آيت فرستاد, و اراده خويش را در حق بندگان خاص و گزيدگان خود اظهار داشت. و پيامبر را فرمود تا ابلاغ كند و گمراهان و منافقان را به چيزى نشمرد. و خود ضمانت كرد كه او را از بد ايشان نگاه دارد.

بدين گونه و با اشاره (به نگهداشت پيامبر از بد بدانديشان) درون آنان را كه به ريب اندر بودند نمايان ساخت, و از بطن آن كسان كه راه ارتداد مىسپردند پرده افكند. اينجا بود كه هم مومن و هم منافق, آنچه را بايد بدانند دانستند. سپس آن كس كه بى پروا بود و لاابالي, از حق روى گردانيد. و آن كس كه پا بر جاى بود و استوار, بر پذيرفتن حق پاى فشرد. و اينجا بود كه جهالت پيشگى منافقان و خيره سرى نابفرمانان فزونى گرفت. و بس داندان بر دندان فشردند و دست بر دست زدند. يكى سخنى گفت. يكى بانگى كرد. و آن كس كه نابفرمانى پيشه ساخته بود بر همان سر بايستاد. و در اين ميان گروهى نيز اعتراف كردند, اما نه از ته دل و نه از سرايمان, چنانكه گروهى ديگر اعتراف كردند هم به زبان و هم از جان .بدين سان, خداوند دين خويش را كامل كرد. و با كامل كردن دين, چشم پيامبر و مومنان و تابعان او را روشن ساخت. و اين همان (واقعه غدير) بود كه بر خيتان خود شاهد

آن بو ديد و به برخى ديگرتان خبر آن رسيد. و بدين واقعه, آن وعده نيكوى خداوند به شكيبايان در پيوست. و پرداخته هاى فرعون و هامان و قارون و سپاه اينان و تختگاهشان را تباه و ويران كرد. اما گروهى گمراه برجاى ماندنده در تباه ساختن كار مردمان هيچ فرد نگذارند. اينان را نيز خداوند در همان جايگاه هاى خود فرو خواهد گرفت و آثارشان را نابود خواهد ساخت و نشانه هايشان را محو خواهد كرد و از آن پس, دلهاشان را از دريغ و درد خواهد آكند. و به گروهى ملحقشان خواهد فرمود, كه دستان ايشان بازهشت و كالبد ايشان نيرومند ساخت و تواناييشان داد, تا بدانجا كه (به سوؤ اختيار و سوؤ استفاده از مواهب الهي) دين خدا را دگرگون كردند و احكام او را باژگونه ساختند. و بس زودا ـ اما به هنگام ـ خداوند بر دشمنان خويش پيروز گردد. و خدا لطيف است و خبير.

(لازم نبود اين اندازه سخن گويم, چه) اندكتر ازاين نيز ابلاغ را بسنده بود. اكنون اى مردمان, مشمول رحكمت خداى باشيد! در آنچه خداوند شما را بدان فرا خوانده و ترغيب كرده است يكى بينديشيد, و به سوى دين او روى آوريد و راه او بسپريد. راه هاى پراكنده ديگر در پيش مگريد تا از راه خدا باز نمانيد.

همانا امروز, روزى بس بزرگ است.

در اين روز, گشايش در رسيد, و در اين روز منزلت آن كسان كه شايسته بودند بلند گرفت و برهان خدا روشن گشت.

ـ آرى ـ

امروز روز روشن كردن حق است و از مقام پاك (رهبر معصوم) به صراحت و ((نص)) سخن گفتن.

امروز روز كامل شدن دين است.

امروز روز عهد و پيمان است.

امروز روز گواهى و گواهان است.

امروز روز نماياندن بنيادهاى نفاق و انكار است.

امروز روز حقايق ايمان است.

امروز روز راندن شيطان است.

امروز روز موعود فيصله دادن حق است.

امروز روز فراموش گشته بلند گرايان است.

امروز روز راه نشان دادن و ارشاد است.

امروز روز آزمودن مردمان است.

امروز روز رهنمونى به رهنمايان است.

امروز روز آشكار ساختن مقاصد پوشيده و زمينه سازيها و تمهيدهاى ديگران است.

امروز روز نص (تصرير) بر شخص است, يعنى آنان كه ويژهاند رهبرى را.

(امام در آن روز, همواره مى گفت, امروز... امروز... تا اينكه فرمود: )

اكنون, در اعمالتان مراقب خداى ـ عزوجل ـ باشيد! و از او بپرهيزيد, و با او مكر مكنيد و از راه فريب درمياييد. با اعتقاد به توحيد و يگانگى خداوند و با اطاعت آن كس كه شما را به اطاعت او امر كرده است (7) به خدا تقرب جوييد. راه گمراهى مسپريد و از پى آنان كه گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند مرويد. خداى عزيز, گروهى را نكوهيده است و در كتاب خويش (از قول آنان) چنين فرموده است: ((انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا اسبيلا. ربناآتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعناً كبيراً)) (8) = ما مهتران و بزرگان خويش را اطاعت كرديم و ايشان گمراهمان كردند. پروردگار ما! عذاب ايشان را دو چندان كن و برايشان لعنتى بزرگفرست. نيز فرموده است: ((و اذ يتحاجون فى النار, فيقول الضعفاء للذين استكبروا اناكنا لكم تبعاً, فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شيء, قالوا  لو هدانا اللّه لهديناكم)) (9) . و آنگاه كه در دوزخ مشاجره كنند, پس روان به آنانكه ((استكبار)) كردند و بزرگى فروختند گويند, ما پيرو شما بوديم, آيا اكنون مىتوانيد اندكى از اين عذاب را از ما برداريد, آن گردنكشان گويند, اگر ما به راه خدا رفته بوديم شما را نيز به راه مىبرديم.

اكنون, آيا مىدانيد كه اين استكبار (كه در قرآن آمده است) چيست? استكبار, ترك اطاعت آن كس (امام) است كه خداوند امر به اطاعت او كرده است, و گردن فرازى است در برابر آن كس كه خداوند پيروى او را خواسته است. در قرآن از اينگونه سرگذشت مستكبران بسيار آمده است. اگر آدمى در اينگونه آيات ژرف بينديشد بىگمان او را از راه بدباز دارد و اندرز دهد.

اى  مومنان! بدانى كه خداى ـ عزوجل ـ فرموده است: ((ان الله يحب الذين يفاتلون فى سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص)) (ْ1) خداوند آن كسان را دوست

ميدارد كه در راه او مىجنگند, با صفهايى چونان بناهاى استوار درهم پيوسته. آيا مىدانيد مقصود از ((در راه او)) (فى سبيله) چيست و راه خدا كيست, و صراط اللّه و سبيل اللّه چه كسى است ?

منم صراط خدا, كه هر كس آن را نپيمايد (از او اطاعت نكند) در چاه گمراهى فرو افتد.

منم راه خدا, كه پس از پيامبر مرا نصب كرده و نشان داده است.

منم قسيم بهشت و دوزخ .

منم حجت خدا, هم بر بدكاران و هم بر نيكوكاران.

يكى از غنودن در غفلت بخيزيد, و پيش از فرا رسيدن اجل عمل كنيد, و براى دست يافتن به آمرزش پروردگار بر يكديگر پيشى گيريد, پيش از آنكه (رستاخيز شود و) بارويى برافرازند درون آن بهشت و برون آن دوزخ. آنگاه بانگ كنيد و بانگتان نشنوند و غريو بر كشيد و غريوتان به هيچ نگيرند.(به خود آييد) پيش از آنكه فرياد بخواهيد و كس به فريادتان نرسد. شتاب كنيد در طاعت پيش از گذشتن فرصت! (مپنداريد كه فرا رسيدن روز پاداش بس دور است, بلكه همين حال) چنين است كه گوى هادم لذّات (تباه كننده خوشيها = مرگ) در رسيده است, ديگر نه گريز گاه نجاتى هست و نه دور شدگاه خلاصي.

اين مجمع اكنون به پايان مىرسد و شما همگى روانه خانه هاى خويش مىشويد. برويد ـ خداى بر شما رحمت فرستد ـ و بر خانواده خود فراخ گيريد. به برادران خود نيكى كنيد. خداوند را بر اين نعمت كه شما را بخشيده است سپاس گزاريد. متحد شويد تا خدا كمكتان كند. نيكويى كنيد تا خدا دوستيتان را پايدار دارد. از نعمتهاى خداداد يكديگر را هديه فرستيد. خداوند در اين روز, چندين برابر ديگر عيدها پاداش دهد.

اينگونه پاداشى را جز در اين روز (غدير) ديگر نخواهيد يافت. نيكويى كردن در اين روز, مال را بسيار كند و عمر را دراز. مهربانى كردن باعث رحمت خدا شود و مهربانى او. در اين روز, به برادران و به خاندان از مال خدا داده ببخشيد, هر اندازه كه بتوانيد. همواره چهره خندان داريد. چون به يكديگر رسيد شادمانگى كنيد, و خداى را بر نعمتهايش سپاس داريد. برويد و به آنان كه اميدشان به شماست نيكى بسيار كنيد. در خورد و خوراك, خود و زيردستانتان يكسان باشيد. اين يكسانى و مساوات را تا جايى كه توانايى داريد عملى سازيد, كه پاداش يك درهم در اين روز, صدهزار درهم است. و بركت به دست خداست.

روزه اين روز را نيز خداوند مستحب قرار داده است و در برابر آن پاداشى بس بزرگ نهاده. اما اگر كسى در اين روز, نياز برادران خود را برآورد ـ پيش از تمنا و درخواست ـ و با ميل و رغبت خوبى كند, پاداش او چنان آن كس باشد كه اين روز را روزه داشته است و شب آن را با عبادت به بامداد رسانيده. و هر كس در اين روز به روزه دارى افطارى دهد, چنان است كه گويى دسته دسته مردم را افطارى داده است... همين كه به يكديگر رسيديد, همراه سلام, مصافحه كنيد, و نعمتى را كه در اين روز نصيبتان شده است به يكديگر تبريك گوييد. بايد اين سخنان را آن كه بود و شنيد به آن كه نبود و نشنيد برساند. و بايد توانگران به سراغ مستمندان روند و قدرتمندان به دنبال ضعيفان. پيامبر ـ كه درود خدا بر او باد ـ مرا به اين چيزها امر كرده است .(11)

اكنون سخنان على را درباره ((غدير)) دانستيد. من نمىخواهم در اينجا اين خطبه را شرح دهم. اميدوارم خوانندگان خود در آن بينديشند, و هر كس از هر فرقه آن را ميخواند جانش روشن شود و روانش با سخنان على در آميزد. اما در اينجا به چند نكته كه در كلام على (ع) گذشت اشاره مىكنم.

الف ـ امام صريح مىگويد كه خدا خود رهبر را معين كرده است و در اين باره آيت فرستاده. و اين پاسخ ياوه سرايى آن كسان است كه گفتند در اسلام امام و خليفه تعيين نشده است, و در قرآن در اين باره سخن نرفته است. بدين گونه دين اسلام را از فلسفه سياسى خالى معرفى كردند. اكنون آيا على از قرآن و اسلام بهتر خبر دارد و از چگونگى و شاؤن نزول آيات آن, يافلان متكلم سنى و قاضى القضاة وابسته به دربار خلافت, يا فلان مستشرق يهودى مامور مرموز, يا فلان استاد تاريخ ادبيات, يا فلان دكتر حقوق مدني, يا فلان به اصطلاح محقق در جامعه شناسى ولى به اطلاع از اسلام, يا فلان چانه زن بر سر لفظ سميرم و شميرم...

ب ـ امام در سخنان خود به اين حقيقت اشاره مىكند كه جانشينان پيامبر, خلق را به سوى خدا مىخوانند و به مردمان خداشناسى مىآموزند, يعنى فلسفه رهبرى در دين, نشر خداشناسى است و بر پا كردن جامعه اى خدايى ـ انساني. حالا آيا كسانى چون مروان و يزيد و وليد و حجاج و هارون و متوكل و همانندان اينان, معلمان خداشناسى بودند, و آيا اينان بودند كه خدا رتبه جانشينى پيامبر را به آنان بخشيد و مبلغ احكام خود قرارشان داد. آيا اينان به مردم خداشناسى آموختند و پاسدار رسالت محمد بودند. آيا اينان ترجمان مشيت ازلى و زبان اراده الهى بودند? و آيا... و آيا...

ج ـ امام در چند مورد از اين سخنرانى كه در روز عيد غدير و جمعه ادا كرده است, از واقعه غدير به عنوان ((نعمت)) ياد ميكند و ميفرمايد خداى را بر آن شكر گزاريد. و اين يادآورى را تكرار ميكند. معلوم است كه اين همه يادآورى و تاكيد و تكرار به خاطر مضمون غدير و محتواى آن است, يعنى تامين حقوق انسان و حدود اسلام.

د ـ امام خود را ((سبيل اللّه)) (= راه خدا) مىخواند و مىگويد قرآن هم گفته است در پيرامون همين مقام, چونان صفى استوار, گردآييد و پيكار كنيد. اين تصرير است به اهميت مقام رهبر دينى در جامعه اسلامي, و اينكه امت بدون رهبر ديني, راه خدا را در پيش ندارد.

ه ـ امام در اين خطبه به صراحت مىگويد, اقرار و ايمان به توحيد, بياقرار و ايمان به نبوت و بياقرار و ايمان به امامت پذيرفته نيست. چرا? چون منظور از عرضه دين الهى بر بشر, تامين سعادت كلى و رستگارى نهايى انسان است و بلوغ انسانيت است و وصول آدمى به اصل حقيقت در جهت علم, و اصل عدالت در جهت عمل. و اين منظور, چنانكه پيداست, نيازمند به علم و عمل است, علم صحير و عمل درست, يعنى جهان بينى مطابق واقع, و رفتار و تصرف مطابق چگونگيى كه بايد و شايد. و پر روشن است كه بشر, در رسيدن به اين مقصود, نيازمند به حق است و كمك حق. و اين كمك و راهنمايى جز از طريق پيشواى الهي, يعنى امام معصوم (12), كه خدا او را تعيين كرده باشد, و گفته و حكم او, گفته و حكم خدا باشد, به گونهاى ديگر,

ميسر نخواهد بود. بشر با استعدادها و معلومات بشرى خود قادر به طى كردن اين راه نيست. پس ايمان به خدا و پيامبر و امام و اطاعت از آنان, همه با هم, لازم است و اين هر سه ايمان, هر يك مكمل آن ديگرى است. و هر يك بى آن ديگرى ناقص است. و يكى از فلسفه هاى لزوم امام همين حتميت لزوم علم است در رسيدن به سعادت و عمل بر طبق آن علم. چون ممكن است پيامبر, جزئيات و فروع و تفصيلهاى همه معارف و احكام را ـ در مدت محدود زندگى خويش ـ نگفته باشد, به خاطر كشاكشها و گرفتاريهاى اصل تاسيس و تبليغ, يا به خاطر تاخر زمانى ظرف بيان, يا عدم آمادگى نفوس و امثال اين علل, كه نزد خردمندان روشن است. و اينجاست كه تنها امام معصوم تعيين شده از جانب خدا و پيامبر مىتواند مرجعى مطمئن باشد و دين و تفاصيل آن را بياموزد و مربى امت باشد و خلاء وجود پيامبر و انقطاع وحى را پر كند و علمى بياموزد و حكمى بدهد كه علم درست و حكم خدا باشد.

و همين است كه برخى از محققان, از جمله ملامحسن فيض كاشاني, بدان تصرير كرده اند. فيض مىگويد:

فرايض و نواميس دين از اين جهت به وسيله ولايت و امامت تكميل شد, كه پيامبر علوم و تعاليمى را كه خدا به او داده بود به على آموخت و على به اوصياء خود, يكى پس از ديگرى. پس چون پيامبر على و امه اولاد على را به جاى خويش معرفى كرد, و براى امت ممكن گشت كه در معرفت حلال و حرام و احكام دين خدا به آنان رجوع كنند, و اين امر با آمدن هر يك از آنان پس از ديگرى استمرار توانست يافت, دين كامل گشت و نعمت هدايت تمام ـ والحمدللّه. و اين مطلب را خود امامان ما گفته اند (13).

بنابراين, ديگر علما و فقهايى كه نه خود امام معصوم تعيين شدهاند و نه علم آنان به امام معصوم ـ و از طريق او به پيامبر ـ منتهى مىشود, هر چه بگويند نمىتوان آن را بقطع و يقين حكم خدا دانست ـ اگر چه به عنوان حكم ظاهرى. پس در پى اينگونه فقها و مفسران و علما رفتن, راه را بى راهبر سپردن است و اينسان راه سپردنى مصون از گمراهى نتواند بود, بويژه در راه دين و تربيت نفس و احياء قلب و انعقاد عقيده, كه راه ابديت است. و آسان گرفتن و اهمال در آن به زيان خود انسان است. و آن منظور نهايى را براى انسان نتيجه نخواهد داد. از نظر اجتماعى نيز, مدينه قرآنى مقصود, به اينگونه تشكيل نخواهد يافت ـ چنانكه واضح است.

و ـ ضمن توضيح گذشته, معناى اين سخن امام نيز معلوم شد, يعنى اينكه با تعيين شخص رهبر دين در جامعه اسلامى كامل گشت. اين سخن را پيامبر اكرم نيز فرموده است, چنانكه پيشتر ياد كرديم.((در قرآن كريم)) نيز اين آيه نازل شده است :

((اليوم اكملت لكم دينكم...)) (14)

ـ امروز دينتان را كامل كردم.

اين آيه بنابر 15 تفسير معتبر ازعلماى اهل سنت, در روز غدير, پس از نصب على بن ابيطالب (ع) به خلافت و امامت نازل شده است. اين آيه و آيه

((يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...)) (15)

ـ اى فرستاده! آنچه پروردگارت بر تو فرو فرستاده است ابلاغ كن!

مربوط به خلافت و امامت است. زيرا اين دو آيه در هفته هاى آخر عمر پيامبر نازل شده است, يعنى هنگامى كه به جز مسئله جانشيني, مسائل ديگر را فرموده بوده است.

مورخان و محدثان نوشته اند, روزى طارق بن شهاب كتابى (از اهل كتاب, يهودى يا مسيحي) در حضور خليفه دوم بود, گفت:

اگر اين آيه (يعنى آيه ((اليوم اكملت لكم دينكم)) = امروز دينتان را كامل كردم...) در دين ما نازل شده بود, روز نزول آن را جشن مىگرفتيم (16).

پس ملاحظه مىكنيد كه به تصريح قرآن و احاديث نبوى و گفته امام على بن ابيطالب كه به شهادت علماى اهل سنت, براى هر مسلمانى از هر مذهبى كه باشد حجت است, دين اسلام, بدون فلسفه سياسى و جهت داشتن نسبت به چگونگى حكومت, كامل نيست. و به تعبير شيعه, امام شناسى (معرفة الامام) نيز جزو اصول دين است. و اين راقيترين فلسفه است كه در دينى مسله رهبرى و حكومت و معرفت اين مقام و صلاحيت و شرط كردن عدالت در آن, جزو اصول دين باشد.

بدين گونه, و با توجه به آنچه نقل كرديم و توضيح داديم, روشن است كه عيد غدير, اسلامى است نه صرفاً شيعي. زيرا روزى كه به جز اهميت قرآنى آن, و سخنان پيامبر درباره آن, و محتواى حيوى آن, على بن ابيطالب نيز اينگونه به ياد كرد اهميتش بپردازد و آن را عيدى بزرگ و سترگ و بخواند, جز يك روز عظيم و يك عيد اسلامى چه مىتواند باشد? پس اگر در اثر تداوم سوء تربيت و تعليم در دوران گذشته و روزگاران خلافت اموى و عباسي, و ديگر سلاطين دور از حق, و عالمان متعصب, و هم غفلت امروزين متفكران مسلمان, اكنون نيز اين روز حياتي, در بسيارى از جوامع اسلامي, به دست فراموشى سپرده شده است, اين, از نظر مبادى اسلام, بك گناه بزرگ اجتماعى است, و ميراندان يكى از چهار اصل اساسى اسلام است يعني: توحيد, نبوت, امامت و معاد.

از اين رو بايد جامعه هاى اسلامي, با زنده كردن خاطرات اين روز و تفهيم محتواى آن به فرزندان سرزمينهاى اسلام, كفاره اين گناه را بپردازند. و محققان و مولفان و شاعران و نويسندگان مسلمان, با نشر تعليم نهفته در آن, و حساسيت نشان دادن نسبت به آن تعليم, يكى از بزرگترين آرمانهاى انسانى اسلام را احيا كنند. آرى پوشاندن يا پوشيده ماندن ((غدير)), پوشاندند يا پوشيده ماندن يكى از روشنترين روزهاى انسان است, و نسيان يكى از پاكترين و عظيمترين و درخشنده ترين سنت هاى پيامبر اسلام. و به ديگر سخن, رد كردن عظيم ترين فرياد, و بلكه فرياد نهايى و ابدى وحى است به حلقوم محمد, و دست رد در برابر آن فراز كردن است. تبلور جوهرنهايى در جامعه اسلام غدير است, و پايان فريادهاى وحى خدايى غدير. و چون پيامبر ما, خاتم پيامبران است بايد گفت, آخرين حكم آسمان, حكم روز غدير است, يعنى ارشاد ابديت در مسير حيات انساني, امامت على بن ابيطالب است و امامت اولاد او, به عنوان معلمان معلمان علم يقين و مجريان احكام و حدود خدايى تا دامنه قيامت.

و در واقع, آنچه از پيامبر اكرم, درباره مهدى و خروج موعود نيز روايت شده است, و خاطرهاى را كه مسلمين درباره آينده جهان و استقرار دولت مهدى (يعني: پراكندن حق در هر كائن و آكندن گيتى از عدل) دارند, همان تاسيس ((مدينه غدير)) است, كه همواره و هر روز, وظيفه مسلمانان راستين و معتقدان به حكومت قرآنى است كه در تشكيل دادن آن ـ براى هر نسل و در هر نسل ـ بكوشند... و آن كه مهدى تاسيس مىكند, تكلف دينى خود آن امام است, در روزگار ظهور خود و در ظرف زمانى آن تكليف, و خواهد كرد, كه ((ان الله غالب على امره)) (17). و در حقيقت, بعثت ـ غدير ـ عاشورا ـ مهدي, چهار جهت اصلى خانه اسلام است كه به روزگار ((مهدى)) سراسر جهان خواهد بود: ((ان الارض يرثها عبادى الصالحون)) (18).

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

1- امام در ضمن اين خطبه, بسيارى از آيات قرآن را در كلام خويش آورده است. آيات نيز در خلال سخنان امام ترجمه شد. و يادآورى شماره آيات و نام سوره ها به نظر لازم نيامد. در مواردى خود امام به نقل آيه تصرير فرموده است.

2- سوره 33 (احزاب), آيه :56 ((ان الله و ملائكته يصلون على النبي, يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما)).

3- اشاره است به اينكه صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد (ص) به هنگام دعا و توسل و طلب حاجات, در اجابت موثر است. و اين تعليم, در روايات ديگر نيز رسيده است و اساتيد راه گفتهاند.

4- مقصود ائمه طاهرين است و اشاره به ايشان.

5- يعنى به عنوان ((ولي)) و ((خليفة اللّه)), و ولايت و ماموريت از جانب خدا.

6- ((دور)), بروزن((لوح)), جمع دوحة است, به معناى درخت بزرگ و تنومند پرشاخ و پربرگ و پرسايه. چون در كنار غدير و بر كهاى پيامبر اكرم, در آنجا, در صحراى جحفه, على را به خلافت نصب كرد, ازاينگونه درختان بيابانى (سمرات) چند تايى بود, و به هنگام ظهر زير آنها را رفتند و در سايه آنها نماز گزاردند. از اين رو, ((روز غدير)) را,((يوم الدور)) نيز گفتهاند, از باب اشاره به آن درختان, چنانكه شاعر قديم شيعه, كميت بن زيد اسدى (م ـ 126) در يكى از قصايد معروف خود (هاشميات) گويند:  و يوم الدوح دوح غدير خم ابان له الولاية لو اطيعا

7- اشاره است به آيه 59, سوره 4 (نساؤ).

8- سوره 33(احزاب), آيه 67 و 68.

9- از آيه 21, سوره 14(ابراهيم), و آيه 47, سوره 40 (مومن).

10- سوره 61(صف), آيه 4.

11- اين خطبه, مدارك چندى دارد, از جمله ((مستدرك نهج البلاغه)) باب اول 67 ـ72 تاليف علامه شيخ هادى كاشف الغطاء نجفى. چاپ نجف (1354 ق), و به ضميمه آن كتاب تحقيقى ((مدارك نهج البلاغة و دفع الشبهات عنه)).

12- يا كسى از عالمان دين كه آگاه از راه و روشى امام معصوم باشد و همان را پيشنهاد كند.

13- ((تفسير الصافي)), ج 1/421, به نقل از ((تفسير عياشي)), ج 1/293, پانوشت.

14- سوره 5 (مائده), آيه 3.

15- سوره 5, آيه 67.

16- ((الغدير)), ج 1/283.

17- سوره 12(يوسف), آيه 21.

18- سوره 21 (انبياؤ), آيه 105.



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: غدیر:علی,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در جمعه 12 مهر 1392


حضرت آیت‌الله سبحانی در پاسخ به شبهه‌ای

حضرت آیت‌الله سبحانی در پاسخ به شبهه‌ای، بر شرک نبودن درخواست شفا از اولیای الهی با استناد به قرآن و سیره انبیاء پاسخ داده‌اند. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شیعیان، متن سوال و پاسخ مستدل این مرجع تقلید به شرح ذیل است: سوال: چگونه مى گویید: اى امام عزیز! فرزند ما را شفا بده! در حالى که شافى خداست و این نوعى شرک است؟ پاسخ: همانگونه که بیان شده است، ملاک توحید و شرک در دست ما نیست که کارى را عین توحید و کار دیگر را شرک قلمداد کنیم، بلکه براى خود، معیار و میزانى دارد که باید کارها با آن معیار سنجیده شود، که با دو مثال این معیار روشن می‌شود. در قرآن مجید، تدبیر جهان آفرینش، از جمله شفاى بیماران، را به خود خدا نسبت داده و منحصر به او شمرده است، و در سوره هاى مختلف مى فرماید: ( یدبّر الأمر )( [۱]); «اوست که جهان را اداره مى کند». ولى در حالى که تدبیر را منحصراً از آن خود مى داند، در سوره النازعات مى فرماید: ( فالمدبّرات أمراً ) ( [۲]) ، مسلماً در قرآن تناقض نیست. خود قرآن مى فرماید:( قل لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً ) ( [۳]) ولى تفسیر هر دو آیه این است: تدبیر مستقل و غیر وابسته به جایى، از آن خداست. اما به حکم این که این جهان، جهانِ اسباب و مسبّبات است، یک رشته مدبرهایى هستند که به اذن خداوند در تدبیر جهان و ارسال ارزاق به بشر مؤثرند و فرشتگانى براى این کار، گمارده شده اند. مدبّر بودن این‌ها، منافاتى با انحصار تدبیر به خدا ندارد، زیرا این‌ها جنود الهى و کارگزاران عالم آفرینش به اذن خدا هستند. مثال دیگر همگان معتقدیم که شافى خداست و ابراهیم خلیل در این مورد چنین مى گوید:( وإذا مرضت فهو یشفین ) ( [۴]) ولى در عین حال، خدا مى فرماید: ما در عسل شفا قرار دادیم، تو گویى این معجون شفابخش است. و مى فرماید: ( فیه شفاء للناس ) ( [۵]) و حضرت مسیح، تصریح مى کند که من بیماران را بهبود مى بخشم و شفا مى دهم، اما به اذن خدا، چنان که مى فرماید: ( وأُبرئ الأکمه والأبرص وأُحیى الموتى بإذن الله ) ( [۶]) بنابراین منطق قرآن این است که شفا، و حتى زنده کردن مردگان، به صورت استقلالى و بدون استمداد از کسى، ویژه خداست ولى شفا، و حیات بخشى به اذن الهى و امر او و به عنوان این که کارگزار عالم آفرینش است، به وسیله اولیاى خدا انجام مى گیرد، با توجه به این آیات، روشن مى شود که درخواست شفا به نحوى که حضرت مسیح یادآور آن است، نه تنها شرک نیست، بلکه عین توحید است و با آیات قرآن، کمال انطباق را دارد. [۱] . یونس، ۳و ۳۱; رعد، ۲; سجده ۵٫ . [۲] . نازعات/ ۵٫ [۳] . نساء/ ۸۲٫ [۴] . شعراء/ ۸۰٫ [۵] . نحل/ ۶۹٫ [۶] . آل عمران/ ۴۹٫  

http://shiayan.ir برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی شیعیان



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: حضرت آیت‌الله سبحانی در پاسخ به شبهه‌ای,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 8 مهر 1392


حضرت آیت‌الله سبحانی در پاسخ به شبهه‌ای

حضرت آیت‌الله سبحانی در پاسخ به شبهه‌ای، بر شرک نبودن درخواست شفا از اولیای الهی با استناد به قرآن و سیره انبیاء پاسخ داده‌اند. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شیعیان، متن سوال و پاسخ مستدل این مرجع تقلید به شرح ذیل است: سوال: چگونه مى گویید: اى امام عزیز! فرزند ما را شفا بده! در حالى که شافى خداست و این نوعى شرک است؟ پاسخ: همانگونه که بیان شده است، ملاک توحید و شرک در دست ما نیست که کارى را عین توحید و کار دیگر را شرک قلمداد کنیم، بلکه براى خود، معیار و میزانى دارد که باید کارها با آن معیار سنجیده شود، که با دو مثال این معیار روشن می‌شود. در قرآن مجید، تدبیر جهان آفرینش، از جمله شفاى بیماران، را به خود خدا نسبت داده و منحصر به او شمرده است، و در سوره هاى مختلف مى فرماید: ( یدبّر الأمر )( [۱]); «اوست که جهان را اداره مى کند». ولى در حالى که تدبیر را منحصراً از آن خود مى داند، در سوره النازعات مى فرماید: ( فالمدبّرات أمراً ) ( [۲]) ، مسلماً در قرآن تناقض نیست. خود قرآن مى فرماید:( قل لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً ) ( [۳]) ولى تفسیر هر دو آیه این است: تدبیر مستقل و غیر وابسته به جایى، از آن خداست. اما به حکم این که این جهان، جهانِ اسباب و مسبّبات است، یک رشته مدبرهایى هستند که به اذن خداوند در تدبیر جهان و ارسال ارزاق به بشر مؤثرند و فرشتگانى براى این کار، گمارده شده اند. مدبّر بودن این‌ها، منافاتى با انحصار تدبیر به خدا ندارد، زیرا این‌ها جنود الهى و کارگزاران عالم آفرینش به اذن خدا هستند. مثال دیگر همگان معتقدیم که شافى خداست و ابراهیم خلیل در این مورد چنین مى گوید:( وإذا مرضت فهو یشفین ) ( [۴]) ولى در عین حال، خدا مى فرماید: ما در عسل شفا قرار دادیم، تو گویى این معجون شفابخش است. و مى فرماید: ( فیه شفاء للناس ) ( [۵]) و حضرت مسیح، تصریح مى کند که من بیماران را بهبود مى بخشم و شفا مى دهم، اما به اذن خدا، چنان که مى فرماید: ( وأُبرئ الأکمه والأبرص وأُحیى الموتى بإذن الله ) ( [۶]) بنابراین منطق قرآن این است که شفا، و حتى زنده کردن مردگان، به صورت استقلالى و بدون استمداد از کسى، ویژه خداست ولى شفا، و حیات بخشى به اذن الهى و امر او و به عنوان این که کارگزار عالم آفرینش است، به وسیله اولیاى خدا انجام مى گیرد، با توجه به این آیات، روشن مى شود که درخواست شفا به نحوى که حضرت مسیح یادآور آن است، نه تنها شرک نیست، بلکه عین توحید است و با آیات قرآن، کمال انطباق را دارد. [۱] . یونس، ۳و ۳۱; رعد، ۲; سجده ۵٫ . [۲] . نازعات/ ۵٫ [۳] . نساء/ ۸۲٫ [۴] . شعراء/ ۸۰٫ [۵] . نحل/ ۶۹٫ [۶] . آل عمران/ ۴۹٫  

http://shiayan.ir برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی شیعیان



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: حضرت آیت‌الله سبحانی در پاسخ به شبهه‌ای,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 8 مهر 1392


تاريخچه تشيع

 

تاريخچه تشيع

ما معتقديم:مبدا پيدايش تشيع،عصر پيامبر (ص) و سخنان آن حضرت بوده است و اسناد روشنى براى اين مطلب در دست داريم:

از جمله بسيارى از مفسران در تفسير آيه شريفه:«ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية،كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترين مخلوقات (خدا) هستند. » (35) اين حديث را از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده‏اند كه فرمود:«منظور از اين آيه،على (ع) و شيعيان اوست‏».

از جمله مفسر معروف‏«سيوطى‏»در«الدر المنثور»از«ابن عساكر»از جابر بن عبد الله نقل مى‏كند كه ما خدمت پيامبر (ص) بوديم كه على (ع) به سوى ما آمد هنگامى كه چشم پيامبر (ص) به او افتاد فرمود:«و الذى نفسى بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة،سوگند به كسى كه جانم به دست اوست او و شيعيانش رستگاران در روز قيامتند»سپس آيه‏«ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية‏»نازل شد و بعد از آن،هنگامى كه على (ع) به مجلس اصحاب پيامبر (ص) مى‏آمد آنها مى‏گفتند:«جاء خير البرية،بهترين مخلوقات خدا آمد!» (36)

همين معنى را«ابن عباس‏»و«ابو برزه‏»و«ابن مردويه‏»و«عطيه عوفى‏» (با تفاوتهاى مختصرى) نقل كرده‏اند. (37)

به اين ترتيب مى‏بينيم كه انتخاب نام‏«شيعه‏»براى كسانى كه ارتباط با على (ع) داشتند،در همان عصر پيامبر (ص) صورت گرفته،و اين نام را پيامبر (ص) به آنها داده است نه اين كه در عصر خلفا و يا در زمان صفويه يا غير آن پيدا شده باشد.

ما در عين اين كه به فرق اسلامى ديگر احترام مى‏گذاريم و با آنها در يك صف جماعت نماز مى‏خوانيم،و در زمان و مكان واحدى حج‏بجا مى‏آوريم و در اهداف مشترك اسلام همكارى مى‏كنيم،معتقديم پيروان مكتب على (ع) داراى ويژگيهايى هستند،و مورد توجه و نايت‏خاص پيامبر (ص) بوده‏اند،به همين دليل ما پيروى از اين مكتب را برگزيده‏ايم.

گروهى از مخالفان شيعه اصرار دارند كه رابطه‏اى ميان اين مذهب و«عبد الله بن سبا»برقرار كنند،و پيوسته اين سخن را تكرار مى‏كنند كه شيعيان،پيرو عبد الله بن سبا هستند كه در اصل يهودى بوده،و سپس اسلام را اختيار كرده!اين سخن بسيار عجيب است،زيرا بررسى تمام كتب شيعه نشان مى‏دهد كه پيروان اين مكتب كمترين علاقه‏اى به اين مرد ندارند،بلكه در تمام كتب رجال شيعه‏«عبد الله بن سبا»به عنوان مردى گمراه و منحرف معرفى شده و طبق بعضى از روايات ما،على (ع) فرمان قتل او را به خاطر مرتد بودنش صادر كرده است. (38)

از اين گذشته اصل وجود تاريخى عبد الله بن سبا زير سؤال است و بعضى از محققان معتقدند او يك فرد افسانه‏اى است و وجود خارجى نداشته است تا چه رسد به اين كه بنيانگذار مذهب شيعه باشد (39) و به فرض كه او را يك مرد افسانه‏اى ندانيم از نظر ما فرد گمراه و منحرفى بوده است.

جغرافياى مذهب شيعه

اين نكته حائز اهميت است كه مركز شيعيان هميشه كشور ايران نبوده است،بلكه در همان قرون نخستين اسلام مراكز متعددى داشتند از جمله‏«كوفه‏»،«يمن‏»و حتى خود«مدينه‏»،و در شام على رغم تبليغات زهرآگين‏«بنى اميه‏»نيز،مراكز متعددى براى شيعيان وجود داشت،هر چند به وسعت مراكز شيعه در«عراق‏»نمى‏رسيد. در سرزمين پهناور مصر نيز هميشه گروههايى از شيعه مى‏زيسته‏اند حتى در عصر خلفاى فاطمى حكومت مصر به دست مردانى از شيعه بوده است. (40)

هم اكنون در كشورهاى مختلف جهان گروههايى از مسلمانان شيعه وجود دارند از جمله در كشور سعودى،جمعيت زيادى از شيعيان در«منطقه شرقيه‏»زندگى مى‏كنند،و روابط خوبى با ساير فرق اسلامى دارند،هر چند دشمنان اسلام هميشه سعى داشته و دارند كه ميان مسلمانان شيعه و غير آنها بذر عداوت و دشمنى و سوء ظن و بدبينى بپاشند و آتش نزاع و اختلاف و جنگ را در ميان آنها روشن كنند و هر دو گروه را تضعيف نمايند.

مخصوصا امروز كه‏«اسلام‏»به عنوان يك قدرت عظيم جهانى در برابر شرق و غرب مادى،قد بر افراشته،و مردم جهان را كه از تمدنهاى مادى سر خورده و مايوس شده‏اند به سوى خود فرا مى‏خواند،يكى از مهمترين اميد دشمنان اسلام براى در هم شكستن قدرت مسلمين و سست كردن آهنگ پيشرفت اسلام در جهان به اين است كه به آتش اختلاف مذهبى دامن زنند و مسلمانان را به هم مشغول دارند،بى شك اگر پيروان تمام مذاهب اسلامى،بيدار و هوشيار باشند،مى‏توانند اين توطئه خطرناك را از بين ببرند.

گفتنى است كه‏«شيعه‏»مانند«اهل سنت‏»فرقه‏هاى متعددى دارند،ولى مشهورتر و معروفتر از همه،شيعه اثنى عشرى است كه رقم عمده شيعيان جهان را تشكيل مى‏دهد.

گر چه تعداد دقيق شيعيان و نسبت آنها به ساير مسلمين جهان روشن نيست،ولى مطابق بعضى از آمارها،عدد آنها حدود دويست تا سيصد ميليون نفر است كه تقريبا يك چهارم مسلمانان جهان را تشكيل مى‏دهد.

ميراث اهل بيت (عليهم السلام)

پيروان اين مكتب روايات زيادى از رسول خدا (ص) از طريق ائمه اهل بيت-عليهم السلام-نقل كرده‏اند،و روايات زياد ديگرى از على (ع) و ساير امامان-عليهم السلام-دارند كه امروز از منابع اصلى معارف و فقه شيعه محسوب مى‏گردد،از جمله كتابهاى چهار گانه زير كه به كتب اربعه معروف شده است:«كافى‏»،«من لا يحضره الفقيه‏»،«تهذيب‏»و«استبصار»را مى‏توان نام برد.ولى تكرار اين موضوع را ضرورى مى‏دانيم كه هر حديثى در يكى از اين منابع معروف يا ساير منابع معتبر وجود داشته باشد به اين معنى نيست كه آن حديث‏به خصوص معتبر است،بلكه هر حديثى سلسله سندى دارد كه بايد هر يك از رجال سند آن جداگانه در كتب رجال مورد بررسى قرار گيرد،هر گاه تمام رجال سند مورد اعتماد بودند،آن حديث‏به عنوان يك حديث صحيح پذيرفته مى‏شود،در غير اين صورت،مشكوك يا ضعيف است و اين كار تنها در خور آگاهان و علماى علم حديث و رجال است.

از اين جا به خوبى روشن مى‏شود كه وضع جمع آورى احاديث در كتب شيعه با منابع معروف اهل سنت متفاوت است چرا كه در كتب معروف صحاح مخصوصا صحيح بخارى و صحيح مسلم،مبناى نويسندگان اين بوده است،كه احاديثى را گرد آورى كنند كه نزد آنها صحيح و معتبر بوده است و به همين دليل هر يك از آن احاديث مى‏تواند،براى دستيابى به عقايد اهل سنت مورد استناد قرار گيرد (41) در حالى كه مبناى محدثان شيعه به اين بوده كه همه احاديث منسوب به اهل بيت-عليهم السلام-را جمع آورى كنند،و شناخت صحيح از غير صحيح را به علم رجال واگذار كرده‏اند-دقت كنيد.

دو كتاب بزرگ

از منابع مهمى كه جزء ميراثهاى مهم شيعه محسوب مى‏شود،نهج البلاغه است كه مرحوم شريف رضى حدود يك هزار سال قبل از كلمات على (ع) در سه بخش خطبه‏ها،نامه‏ها و كلمات قصار تنظيم كرده است،و به قدرى محتواى آن بالا و الفاظ زيباست كه هر كس پيرو هر مكتب و آيينى باشد اين كتاب را مطالعه كند،تحت تاثير محتواى عالى آن قرار مى‏گيرد،و اى كاش نه تنها مسلمانان كه غير مسلمانان نيز با آن آشنا مى‏شدند،تا به معارف بلند اسلام در توحيد و مبدا و معاد و مسائل سياسى و اخلاقى و اجتماعى آشنا شوند.

يكى ديگر از اين ميراثهاى بزرگ،كتاب صحيفه سجاديه است كه مجموعه‏اى است از بهترين و فصيحترين و زيباترين دعاها،با محتواى بسيار بلند و بالا و عميق كه در واقع كار همان خطبه‏هاى نهج البلاغه را از طريق ديگرى مى‏كند و جمله به جمله آن درس تازه‏اى به انسان مى‏آموزد،و به راستى طرز نيايش و مناجات با خداوند را به هر انسانى مى‏آموزد،و روح و جان آدمى را نور و صفا مى‏بخشد.

اين مجموعه چنان كه از نامش پيداست از دعاهاى چهارمين پيشواى مكتب شيعه،امام على بن الحسين بن على بن ابي طالب،مشهور به‏«سجاد» (ع) است و ما هر وقت‏بخواهيم روح دعا و نيايش و توجه بيشتر به درگاه خداوند و عشق به ذات پاكش در ما پيدا شود به سراغ اين دعاها مى‏رويم و همچون گياهان نو رس كه از ابر پر بركت‏بهارى سيراب مى‏شوند از آن سيراب مى‏گرديم.

بيشترين احاديث‏شيعه كه بالغ بر دهها هزار حديث مى‏شود از پنجمين و ششمين امام،يعنى محمد بن على الباقر،و جعفر بن محمد الصادق-عليهما السلام-نقل شده،و قسمت مهمى نيز از هشتمين امام،على بن موسى الرضا (ع) است،و اين به خاطر آن است كه اين سه بزرگوار در شرايطى از زمان و مكان بودند كه فشار دشمنان و حكام بنى اميه و بنى عباس بر آنها كمتر بود،به همين دليل توانستند احاديث زيادى كه از رسول خدا (ص) به وسيله پدران و اجدادشان به آنها رسيده بود،در تمام ابواب معارف و احكام فقه اسلام از خود به يادگار بگذارند و اين كه مذهب شيعه را مذهب جعفرى مى‏گويند به خاطر همين است كه بيشترين روايات آنها از امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) نقل شده است كه در دورانى مى‏زيسته كه بنى اميه رو به ضعف مى‏رفتند و بنى عباس نيز قدرت كافى براى فشار بر مردم پيدا نكرده بودند،و در كتب ما معروف است كه آن حضرت چهار هزار شاگرد در حديث و معارف و فقه تربيت كرد.

ابو حنيفه امام و پيشواى معروف حنفيه در سخن كوتاهى در توصيف امام جعفر بن محمد الصادق (ع) مى‏گويد:«ما رايت افقه من جعفر بن محمد،من فقيه‏تر از جعفر بن محمد (ع) نديدم!» (42)

مالك بن انس پيشواى ديگر فقه اهل سنت در يكى از سخنان خود چنين مى‏گويد:«من مدتى نزد جعفر بن محمد (ع) رفت و آمد داشتم،او را همواره در يكى از سه حالت ديدم،يا نماز مى‏خواند يا روزه مى‏گرفت،يا مشغول تلاوت قرآن بود،و به اعتقاد من مردى با فضيلت‏تر از جعفر بن محمد الصادق از نظر علم و عبادت كسى نديده و نشنيده است!» (43) و چون بنا بر نهايت اختصار و فشردگى مطالب است،از سخنان ساير علماى اسلام درباره امامان اهل بيت-عليهم السلام-چشم پوشى مى‏كنيم.

نقش شيعه در علوم اسلامى

ما معتقديم:شيعه،در پيدايش علوم اسلامى نقش مؤثرى داشته است،بعضى معتقدند كه علوم اسلامى از آنها نشات گرفته،حتى كتاب يا كتابهايى در اين زمينه نوشته شده و اسناد و مداركى ارائه داده‏اند،ولى ما مى‏گوييم حداقل،آنها در پديد آوردن اين علوم سهم بسزايى داشته‏اند،و بهترين شاهد و گواه اين مساله كتابهايى است كه از علماى شيعه در علوم و فنون اسلام ديده مى‏شود.هزاران كتاب در فقه و اصول،كه بعضى بسيار گسترده و در نوع خود بى نظير است،هزاران كتاب در تفسير و علوم قرآنى،و هزاران كتاب در عقايد و علم كلام،و هزاران كتاب در علوم ديگر،بسيارى از اين كتابها هم اكنون در كتابخانه‏هاى معروف دنيا موجود است و در معرض ديد همگان قرار دارد و هر كس مى‏تواند صدق اين ادعا را با مراجعه به اين كتابخانه‏ها بداند.

يكى از دانشمندان معروف شيعه اين كتابها را فهرست كرده و در 26 مجلد بزرگ فهرست آن را گرد آورى كرده است. (44) اين فهرست مربوط به دهها سال قبل است،و در اين چند دهه اخير از يكسو تلاش زيادى براى احياى آثار علماى پيشين شيعه،و كشف كتب خطى و چاپ آنها صورت گرفته،و از سوى ديگر براى تصنيف و تاليف كتابهاى جديد،كه هنوز دقيقا آمار آن را تهيه نكرده‏ايم ولى بطور مسلم،در هر رشته از علوم اسلامى صدها يا هزاران كتاب جديد به رشته تحرير در آمده است.

ما معتقديم:صدق و راستى و امانت از اركان مهم و اساسى اسلام است،قرآن مجيد مى‏گويد: «قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم،خداوند مى‏فرمايد امروز روزى است كه صدق راستگويان به آنها نفع مى‏بخشد». (45)

بلكه از بعضى از آيات قرآن استفاده مى‏شود پاداش اصلى روز قيامت پاداشى است كه در برابر صدق و راستى به انسان داده مى‏شود (صدق و راستى در ايمان،در عمل به پيمانهاى الهى،و در تمام شئون زندگى) (ليجزى الله الصادقين بصدقهم) . (46)

و همان گونه كه در گذشته نيز اشاره شد طبق دستور قرآن ما مسلمانان ماموريم كه در تمام دوران زندگى همگام و همنشين معصومان و راستگويان باشيم (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين) . (47) اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد از خدا بخواهد در هر كارى صادقانه وارد شود و صادقانه خارج گردد (و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق) . (48)

درست‏به همين دليل در روايات اسلامى مى‏خوانيم كه هيچ پيامبرى از سوى خدا مبعوث نشد مگر اين كه صدق و راستى و امانت در برنامه‏هاى اصلى او بوده (ان الله عز و جل لم يبعث نبيا الا بصدق الحديث و اداء الامانة الى البر و الفاجر) . (49)

ما نيز با الهام گرفتن از اين آيات و روايات نهايت‏سعى و كوشش را به كار گرفتيم كه در بحثهاى اين كتاب جز راه صدق و راستى نپوئيم و كلامى بر خلاف حق و امانت نگوييم و اميدواريم كه به لطف پروردگار در اداى اين رسالت توفيق يافته باشيم انه ولى التوفيق.

آخرين سخن

آنچه در اين مجموعه آمده،فشرده‏اى است از عقايد پيروان مكتب اهل بيت-عليهم السلام-و شيعيان،در اصول و فروع اسلام كه بدون كمترين تغيير و تحريف بيان شده،و به مدارك آن از آيات قرآن و روايات اسلامى و كتب مختلف دانشمندان اسلام اجمالا اشاره شده است،هر چند ذكر همه مدارك به ملاحظه اختصار و فشرده بودن بحثها ممكن نبود،و ما غير از بيان اجمالى و فشرده در اين كتاب هدفى نداشتيم.

ما معتقديم:اين بحث نتايج زير را در بر دارد:

1-منبع خوبى است كه در عين اختصار،عقايد شيعه را به روشنى و با نهايت دقت‏بيان مى‏كند و همه فرق اسلامى و حتى غير مسلمانان مى‏توانند با مطالعه اين جزوه كوچك،عقايد پيروان اين مذهب را به طور اجمال و از دست اول در اختيار بگيرند و براى گرد آورى آن زحمت زيادى كشيده شده است.

2-ما معتقديم:اين جزوه مى‏تواند اتمام حجت الهى باشد،براى كسانى كه گاهى ناآگاهانه درباره عقايد ما،داورى مى‏كنند يا آن را از افراد مشكوك و مغرض،و يا كتابهاى غير معتبر مى‏گيرند.

3-ما معتقديم:با ملاحظه عقايد بالا،روشن مى‏شود كه موارد تفاوت ميان پيروان اين مكتب و ساير فرق مسلمين چنان نيست كه مانع از همكارى مشترك،ميان پيروان اين مذهب و ساير مذاهب اسلامى گردد،چرا كه نقاط مشترك در ميان همه مذاهب اسلامى بسيار فراوان است و دشمنان مشتركى نيز همه را تهديد مى‏كنند.

4-ما معتقديم:دستهايى در كار است كه با بزرگ كردن اختلافات ميان مذاهب اسلامى،آتش نزاع و جنگ و خونريزى در ميان آنان روشن كنند،و اسلام را كه در عصر و زمان ما مى‏رود مناطق عظيمى از جهان را زير سايه پر بركت‏خود قرار دهد،و خلاهاى ناشى از فرو ريختن كمونيسم و مشكلات روز افزون و لا ينحل نظام مادى سرمايه‏دارى را پر كند،به ضعف بكشاند يا پيشروى اسلام را در جهان متوقف سازد.

مسلمانان نبايد به مخالفان امكان دهند كه در اين كار خود موفق گردند،و فرصتهاى بسيار پر ارزشى كه براى شناخت اسلام در جهان حاصل شده از دست‏برود.

5-ما معتقديم:اگر علماى مذاهب اسلامى،دور هم بنشينند و در محيطى آكنده از صفا و صميميت و دور از تعصب و لجاج،به بحث و بررسى در مسائل مورد اختلاف بپردازند،امكان كم شدن اختلافات بسيار زياد است،نمى‏گوييم همه اختلافات بر چيده مى‏شود،بلكه مى‏گوييم از دامنه آن كاسته مى‏شود،همان گونه كه در اين اواخر در كشور ايران گروهى از علماى شيعه و اهل سنت در شهر زاهدان در جلسات متعددى با هم نشستند و به قسمتى از اختلافات پايان دادند كه شرح آن در اين مختصر نمى‏گنجد. (50)

در پايان دست دعا به درگاه قادر متعال برداشته و عرض مى‏كنيم:«ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤف رحيم‏». (51)

پايان

 

پى‏نوشتها:

 

35-سوره بينه،آيه 7.

36-الدر المنثور،جلد 6،صفحه 379.

37-براى آگاهى بيشتر به پيام قرآن،جلد 9،صفحه 259 به بعد مراجعه فرماييد.

38-«تنقيح المقال فى علم الرجال‏»در ماده‏«عبد الله بن سبا»و ساير كتب مشهور و معروف رجال شيعه.

39-كتاب عبد الله بن سبا،نوشته علامه عسكرى.

40-هنگامى كه شيعيان شام در زمان بنى اميه دچار فشارهاى هولناك شدند،و در زمان عباسيان نيز آسوده نبودند،تا آنجا كه بسيارى از آنها در زندانهاى بنى اميه و بنى عباس جان سپردند،گروهى راه مشرق را پيش گرفتند و جمعى راه مغرب را،از جمله‏«ادريس بن عبد الله بن حسن‏»به طرف‏«مصر»رفت،سپس از آنجا به‏«مراكش‏» (مغرب) عزيمت نمود و به كمك شيعيان مراكش،حكومتى به نام‏«ادريسيان‏»تشكيل داد كه از اواخر قرن دوم تا اواخر قرن چهارم هجرى ادامه يافت و دولت ديگرى از شيعيان در مصر تشكيل شد.

اينها كه خود را از فرزندان امام حسين (ع) و از فرزندان فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) مى‏دانستند و با آمادگى كه در مردم مصر براى تشكيل حكومت‏شيعى يافتند دست‏به اين كار زدند و از قرن چهارم هجرى رسما اين حكومت تشكيل شد و شهر قاهره را آنها بنا كردند، خلفاى فاطمى مجموعا چهارده نفر بودند كه ده تن از آنها مركز حكومتشان مصر بود،و حدود سه قرن در مصر و ساير نقاط آفريقا حكومت داشتند،و مسجد جامع الازهر و دانشگاه الازهر نيز به وسيله آنها ساخته شد،و نام فاطميان از نام فاطمه زهرا (س) مشتق شده است (دائرة المعارف دهخدا،دائرة المعارف فريد و جدى،و المنجد فى الاعلام،واژه‏«فطم‏»و«زهر») .

41-به مقدمه‏«صحيح مسلم‏»و«فتح البارى فى شرح صحيح البخارى‏»مراجعه شود.

42-تذكرة الحفاظ ذهبى،جلد 1،صفحه 166.

43-تهذيب التهذيب،جلد 2،صفحه 104 (مطابق نقل اسد حيدر در كتاب الامام الصادق،جلد 1،صفحه 53) .

44-نام اين كتاب الذريعة الى تصانيف الشيعة نوشته مفسر و محدث معروف،شيخ آقا بزرگ تهرانى است،تعداد كتابهايى كه با نام و نشان و ذكر مؤلف،در اين فهرست‏بزرگ آمده بالغ بر 68 هزار جلد كتاب مى‏باشد،اين كتاب مدتى است چاپ و منتشر شده است.

45-سوره مائده،آيه 119.

46-سوره احزاب،آيه 24.

47-سوره توبه،آيه 119.

48-سوره اسراء،آيه 80.

49-اين حديث در بحار از امام جعفر صادق (ع) نقل شده است (جلد 68،صفحه 2) و همچنين در جلد 2،صفحه 104.

50-شرح آن را مى‏توانيد در مجله پيام حوزه علميه قم مطالعه فرماييد.

51-سوره حشر،آيه 10



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: تاريخچه تشيع,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 8 مهر 1392


زبان



هر موجودى سخن مى گويد 
بسم الله الرحمن الرحيم
بعضى ها خيال مى كنند كه تكلم فقط، اختصاص به انسان دارد و غير از بشر، موجودات ديگرى لب به سخن باز نكرده و با يكديگر گفتگو ندارند، از اسرار پيچيده اين جهان بى خبر بوده ، نمى دانند كه اين گيتى و جهان پهناور لبريز از عجائب ، و مملو از شگفتيهاست كه از جمله آنها تكلم موجودات مى باشد، مع الاسف از بعضى اعاظم انكار آن ديده مى شود، ولى با مطالعه در آيات و روايات بسيار و قضاياى تاريخى سخن گفتن غير انسان و تكلم اندامه ثابت خواهد گرديد، كه از باب نمونه به بعضى از شواهد اشاره مى شود:
در آن روز (زمين ) خبرهاى خود را بازگو كند بدينوسيله كه پروردگار تو، به آن وحى فرموده است (1)
در آن روز بر دهنهايشان مهر زده و دستهاى آنها را به سخن در آوريم و پاهايشان به آن چه كسب كرده گواهى دهند (2)
و به پوستهاى خود گويند براى چه ضرر ما گواهى داديد؟ گويند خداوند كه هر چيزى را به سخن در آورده ما را گويا نموده است (3)
خداوند بزرگ در خصوص خود چنين مى فرمايد: خداوند با موسى سخن گفت سخن گفتنى (4). و يا آن كه فرموده : خداوند در قيامت با كفار و منافقين سخن نگويد (5)
و درباره عظمت قرآن چنين مى فرمايد: اگر كتابى در جهان باشد كه به بركت آن كوهها به حركت در آيند يا به وسيله آن زمين شكافته گردد يا بسبب آن مردگان به سخن در آيند همانا اين قرآن است (6). كه از اين آيه سخن گفتن مردگان استفاده خواهد شد.
سخن گفتن شيطان در چندين سوره عنوان گرديده ، گاهى كه خدا حرف مى زند: وقتى كه پرودگار جهان به فرشتگان فرمان سجده براى آدم را مى دهد، بخدا مى گويد: مرا از آشت آفريدى و او را از خاك ، من از او بهترم (7) گاهى مى گويد: من بر سر راه مستقيم بندگانت مى نشينم . بدين سبب كه مرا بى بهره نمودى (8)
و در خصوص جن فرموده : پس ديوى بدهيات از طائفه جن گفت : من تخت بلقيس را مى آورم قبل از آن ؟ از جايت برخيزى (9)
اين موضوع در داستان حضرت سليمان و اطرافيانش نوشته شده كه در اين قضيه ، تكلم هدهد نيز بيان گرديده ؛ وقتى آن حضرت حال هدهد را مى پرسد كه كجا بودى ؟ مى گويد: من در شهر سبا به خبر درستى مطلع شدم ، آنگاه داستان خود را بيان مى كند.
داستان سخن گفتن حيوانات با پيمبران بويژه با خاندان محمد و آل (صلوات الله عليهم اجمعين ) از قرآن و روايات بطور كامل استفاده خواهد شد كه قضيه مورچه و حضرت سليمان روشنگر آنست :
هنگامى كه قشون آن حضرت به وادى مورچگان رسيدند، رهبر آنها با صداى رسا گفت : اى مورچگان !در خانه هاتان اسكان يابيد، تا آن كه سليمان و قشونش شما را پايمال ننمايند (10)
تكلم مرده با سليمان ، شير با ابوذر، و گرگ و آفتاب با على (ع )، جمجمه با آن حضرت و آهو با حضرت ثامن الحجج (ع ) و عصا با حضرت جواد و گواهى دادن آن بر حقانيت آن بزرگوار، و صدها نمونه ديگر كه براى هر متمتعى شبهه و ترديدى باقى نخواهد گذاشت روشنگر مدعاى ماست .
بنابراين ، هيچ اشكالى ندارد كه زبان در هر صباحى بر اندامها اشراف پيدا كرده از آنها احوالپرسى كند و اندامها نيز متقابلا پاسخ آن را گفته اما بالحن شديدى با چنين تعبيرى : تو را به خدا سوگند كه ما در خصوص تو عذاب شويم .
احوال پرسى اندامها
آرى هر روز صبح كه مى شود اندامهاى ما به هم سركشى كرده احوال يكديگر را از هم مى پرسند، ولى چنان كه از روايات بلكه از عقل استفاده مى كنيم ، همه اندامها ما به اهميت زبان نخواهند رسيد، زيرا پست آن حساس تر و موقعيت آن از همه مهمتر و وظيفه اش از همه سنگين تر مى باشد.
محيط فعاليت اعضاء
اينجا جاى سوال است كه در علم وظايف الاعضاء، دانشمندان چشم و گوش را از همه مهمتر دانسته و وظائف آنها را سنگين تر مى دانند، چطور مى شود كه زبان از همه بالاتر بوده و موقعيت آن حساس تر باشد؟
پاسخ آن با مختصر دقتى روشن خواهد شد كه قدرت تصرف گوش فقط در شنيدنى هاست ، از آن كه بگذر به اندازه بال مگسى ارزش ندارد، و همچنين چشم ميدان فعاليتش تنها در ديدنى هاست ، از آن كه بگذرد چشم با غير خودش مساوى است .
اما زبان ، منطقه حكومتش دامنه دار و وسعت جولانش پهناور و دخالت او در منطقه هر يك از آنها آشكار است ؛ علاوه بر اين كه در مناطق اندامهاى ديگر نيز تصرف كامل دارد.
به عبارت ديگر چشم هر چه ببيند، از سير در افلاك و ستارگان در عالم بالا و سر در جهان ريز و ذره بينى و ديدن بر و بحر، درختان و گياهان ، جماد و حيوانات ، انسان و غير آن از صنعت و اختراع ، اكتشافات و صدها موضع ديگر، همين زبان آن را از چشم گرفته و بازگو مى كند و همچنين هر چه گوش بشنود از آوازها، آهنگها، نغمه ها، صداهاى مختلف و سخن هاى گوناگون علمى و غير علمى ، شرعى و غير شرعى و صدها موضوع ديگر، همه را زبان پياده كرده و بازگو مى نمايد.
و از همين زبان است كه تمام اعضاء و اندامها به بهترين وجه زندگانى كرده و در بدترين صورت هم گرفتار مى شوند، روى همين جهت است كه زبان در يك طرف قرار گرفته و بقيه اعضاء در طرف ديگر و با هم به مباحثه و گفتگو پرداخته و احوال يكديگر را مى پرسند و مذاكره آنها هر صبحگاه شروع مى شود، و در روايات ديده نشده كه بغير از زبان ساير اعضاء با يكديگر نزاعى داشته و يا گله مند شوند، آن چه مسلم است سركشى زبان است به همه آنها، و احوالپرسى و اعتراض اندامهاست نسبت به زبان .
آرى ، صبح كه مى شود هر فردى كه از خواب بلند گشته و چشم او باز مى شود، بلافاصله احوال پرسى اندامهاى او شروع مى گردد.
اعتراض اندامها به زبان 
زبان : آقاى چشم حالت چطور است ؟ چشم : خيلى خوب است اگر تو مرا بگذارى .
زبان : آقاى گوش چطورى ؟ گوش : خوب است ، اگر تو ما را سالم بگذارى .
زبان : آى دست و پا حالتان چطور است ؟ دست و پا: بسيار خوب اگر از دست شما جان سالم بدر بريم .
زبان : آى شكم !آى عورت !اى ساير اندامها!شما چگونه هستيد؟ شكم و ساير اندامها: بسيار عالم !اگر از شر تو محفوظ بمانيم .
جواب زبان به اندامها 
زبان : عجب ، عجب !؟ مگر من كه هستم و چه مى باشم كه همه از شتر من ناراحتيد، راستى من اهل شرم و در حقيقت من زيان آورم ، آيا من بد همسايه اى هستم ، و يا تا به حال اين اندامها از من بدى ديده اند، و يا از طرف من به آنها شرى رسيده ؟ و يا ضررى از جانب من به آنها متوجه شده و من وسيله خسران براى آنها شده ام ؟ خوبست من از آنها بپرسم مبادا در حق من سوءظن داشته و خيالى از من به خود راه داده باشند.
اى اندامها چه خبر است ؟ از هر كدام شما احوال مى پرسم عوضى جواب مى دهيد، گناه كرده ام كه از شما خبر گرفتم ، بد كردم به شما سركشى نمودم ؟
اندامها: بله ، بله گناه كردى !
زبان : گناهم چيست ؟
چشم : معلوم مى شود كه شما به آيات و روايات اهلبيت عصمت و طهارت مراجعه نكرده و با آنها سر و كار نداريد؟
زبان : چطور؟
چشم : براى اين كه اگر مطالعه اى داشتيد، اين اعتراض را نمى كرديد؛ خوبست مقدارى به كلمات بزرگان دين و رهبران بزرگ مراجعه مى كرديد تا بدى خود را بدست مى آورديد.
فائده زبان 
زبان : من چه بديى دارم ؟ من موجودى هستم پر قيمت ، داراى ارج و بها من پديده اى هستم كه خداوند به دوش شما منت نهاده كه مرا به شما ارزانى داشته ،و در حق من چنين فرموده :
انسان را آفريد سخن گفتن را به او آموخت (11) شما خوب است به قرآن و روايات مراجعه كنيد. لااقل در فضيلت كلام و سخن گفتن ، روايات را بررسى كنيد.
گوش : ممكن است شما كه مطالعه كرده ايد از باب نمونه بعضى از آنها را ذكر كنيد؟
زبان : البته ، كار من اين است و بدان نيز مفتخرم . على (ع ) فرموده : زبان آلت سنجشى است كه خرد آن را سنگين سازد و كم عقلى آن را سبك (12)
و نيز فرموده : زبان مترجم عقل است . (13)
و فرموده : زبان ترازوى سنجش انسان است . (14)
و مى فرمايد: آگاه باشيد بدرستى كه زبان راستگوئى كه خداوند براى انسان در ميان مردم قرار مى دهد، از مالى كه آن را به ميراث دهد بكسى كه او را ستايش نمى كند، بهتر مى باشد. (15)
چشم : اينها كه بطور كلى فضيلت تو را نمى رساند بلكه مقام فضل تو را با شرائطى مى رساند كه اگر آن شرائط مراعات گردد، البته تو يكى از نعمتهاى بزرگ الهى خواهى بود، ولى احراز آن بسيار مشكل و معلوم نيست آنها را مراعات نمائى .
زبان : البته با حفظ شرائط، چنان كه طبرسى در كتاب احتجاج نقل مى كند.
برترى سخن بر سكوت 
از امام زين العابدين (ع ) پرسيده شد: سخن گفتن و سكوت كدام برتر خواهد بود؟ حضرت فرمود: براى هر كدام از آنها آفت هائى است ، پس اگر از آفت ها سالم بمانند سخن گفتن بالاتر است . از سبب آن پرسيده شد؟ فرمود: براى اين كه خداوند بزرگ و با عظمت پيمبران و جانشينان آنان را به سكوت مبعوث نفرموده ، بلكه به سخن گفتن برانگيخته است و بهشت با سكوت به كسى داده نمى شود و ولايت خدا به سكوت واجب نگشته و از آتش بسبب سكوت نگهداشته نشده است . من چنين نيستم كه ماه را معادل آفتاب قرار دهم بدرستى كه تو برترى سكوت را به سخن گفتن و صف مى كنى و چنين نيستى كه فضل كلام را بر سكوت بيان نمائى (16)
بنابراين بايد گفت : بطور كلى در بسيارى از روايات فضيلت من (زبان ) بيان شده است چنان كه امام صادق (ع ) در مجلس درس خود اهميت مرا به شاگرد ارزنده خود مفضل معرفى كرده و فرمود: اى مفضل در آن چه خداوند پاك و منزه بر انسان از سخن گفتن مرحمت كرده تامل نما! سنى كه بسبب آن از آن چه در نهاد خود است و آن چه در دل خويش ‍ مى گذراند و انديشه او به نتيجه مى رسد خبر مى دهد و بوسيله آن آنچه در دل ديگرن است مى فهمند (چون تاكسى سخن نگويد ديگرى ما فى الضمير او را نمى داند، با مكالمه است كه نيت و ماهيت ديگرى هم به دست مى آيد) و اگر سخن نبود انسان بمنزله چهار پايان بى فائده اى بود، كه نه از نفس خود به چيزى خبر مى داد و نه چيزى را از ديگرى مى فهميد (17)چشم : آرى ، ما هم ، چنين رواياتى را ديده و يا لااقل از افراد بزرگ روحانى شنيده ايم ، بلكه شايد به روايات ديگرى هم در فضل و رتبه شما برخورد كرده باشيم چنان كه در تعريف ايمان از امام صادق (ع ) روايت شده كه ايمان عبارت از اقرار به زبان و ره زدن در دل و عمل كردن به اعضاء و جوارح است . (18)
و يا آن كه از على (ع ) نقل شده كه فرمود: تمام نيكى در سه خصلت جمع گرديده است : نظر كردن ، سكوت نمودن ، حرف زدن (19)
ولكن بايد روايات ديگرى را هم ديد، مثلا در همين روايت چنين دارد: پس هر نظرى كه در آن اعتبار و پند گرفتنى نباشد، آن غفلت است و هر سكوتى كه در آن انديشه و فكر نباشد بيخبرى است و هر سخنى كه در آن يادى از خدا نباشد لغو و بيهوده است .
و نيز از آن حضرت روايت شده : خيرى در خاموشى از حكم نيست ، چنان كه خيرى در سخن گفتن با نادانى نيست . (20)
و يا در روايات ديگرى تعبيرهاى عجيبى از تو شده است : زمانى كه على (ع ) براى فرزند خود محمد حنفيه نقش تو را در اجتماع بيان مى كند چنين مى فرمايد: بدان كه زبان سگى است گزنده ، اگر آن را واگذارى ، مى گزد و چه بسا كلمه اى كه نعمتى را بگيرد، پس زبان خود را نگهدار چنان كه طلا و اسكناس خود را نگه مى دارى . (21)
زبان ، چرا جسارت مى كنيد؟ شما داريد از بديهاى من سخن مى گوئيد خود كه بدتر از من هستيد.
چشم : ما از خود چيزى نگفته و يا جسارتى نكرده ايم آن چه از بزرگان دينى خود بما رسيده است براى شما بازگو كرده ايم .
در قرآن هم بسيار ديده شده كه از افراد پس ، و رذل و كسانى كه عمل به علمشان نمى كنند و يا به خدا معتقد نيستند، تعبيرهاى جالب كه ظاهرا زشت به نظر مى آيد گرديده است .
مثلا در حالات بلعم باعور كه از دانشمندان و از كسانى بود كه اسم اعظم را مى دانست و بر اثر گناه مرتد شد، خداوند در حق او چنين تعبيرى دارد: صفت او در دنائت مثل سگى است كه اگر بر آن حمله كنى زبان از دهان بيرون مى افكند، و اگر آن را واگذارى ، باز هم زبان از دهان بيرون مى افكند. (22)
و يا مى فرمايد: مثل آنها مثل الاغ است كه كتابها را بر پشت مى كشد: بد است مثال كسانى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند (23)
زبان : آيا باز هم در خصوص من مطلبى داريد؟
دست : سخن درباره تو زياد است ناچار بايد به بعضى از آنها اشاره نمائيم :
اندامها زبان را سوگند مى دهند: 
از امام زين العابدين (ع ) نقل شده كه فرمود: بدرستى كه زبان آدمى هر روز بر اندامهاى او سركشى مى نمايد، آنگاه مى گويد: چگونه صبح كرديد، حالتان چطور است ؟ آنها مى گويند: خوب است !
اگر تو ما را واگذارى !و مى گويند الله الله را در حق ما مراعات كن و آن را قسم مى دهند و مى گويند: همانا ما بوسيله تو پاداش داده مى شويم و بسبب تو مواخذه خواهيم شد (24)
و در كافى از امام صادق (ع ) بدين گونه روايت شده : كه هيچ روزى نيست جز آن كه هر عضوى از اعضاى بدن زبان را تكفير مى نمايد يا اظهار ذلت و خضوع مى كند، التماس كنان مى گويد: تو را به خدا سوگند مى دهم كه كارى نكنى تا ما به خاطر تو عذاب شويم (25) يعنى از شر تو به خدا پناه مى بريم ، خود را نگهدار تا ما از عذاب سالم مانده بسبب تو معذب نگرديم .
زبان : ممكن است بفرمائيد چرا در هر روزى همه شما اين چنين به من التماس مى كنيد و تملق مى نمائيد؟ اگر قدرت ضرر و زيان مرا بازگو كنيد؟
اندامها: علت تملق ما از شما، سالم ماندن ماست از شرور تو و ما بدون تعارف از تو مى ترسيم و از وصاياى پيغمبر اكرم به على (ع ) اين است : كسى كه مردم از زبانش بترسند، از اهل آتش است (26)
بديهاى زبان 
زبان : مگر شرور من چيست ؟
چشم : بديهاى تو بسيار است و آنقدر زياد است كه روايات بسيارى در لزوم حفظ تو وارد شده است .
گاهى على (ع ) از آن چنين تعبيرى دارد: هيچ چيزى به زندان طولانى از زبان سزاوارتر نيست . (27)
و گاهى مى فرمايد: نگهداشتن زبان ، پادشاهى و رها كردن آن هلاكت و نابودى است . (28)
و گاهى فرموده : گرفتارى انسان در زبان اوست (29) و نيز فرموده : تيزى سر نيزه پيوندها را مى برد و تيزى زبان عمرها را (30)
و يا فرموده : روزه دل بهتر از روزه زبان و روزه زبان بهتر از روزه شكم است . (31)
روايات در لزوم نگهدارى تو بسيار است . براى اين كه سخن ما خيلى طولانى نشود. به همين اندازه اكتفا مى كنيم ، اما بدان كه شعراء هم در مورد شما اشعار فراوانى سروده اند.
زبان : خواهش مى كنم !اگر در شر و بدى من روايتى را در نظر درآيد بيان كنيد، شايد من ارشاد شوم و بدى را از خود دور سازم .
چشم : عرض شد كه روايات بسيارى است ولى نظر به اين كه تقاضاى بيشترى نموده ايد، به يك روايات بسيارى است ولى نظر به اين كه تقاضاى بيشترى نموده ايد، به يك روايت تكان دهنده اى شما را متذكر مى نمايم ولى خيال نمى كنم كه در وجودتان تاثيرى كند، زيرا آن چه گفتيم براى هر فرد عاقل كفايت مى نمايد.
زبان : اختيار داريد مگر من چه هستم ؟

چشم : درباره تو!نمى دانم چه بگويم و چگونه تو را توصيف كنم !
زبان : بفرمائيد خجالت نكشيد.
چشم : خجالت ندارد زيان تو بسيار است زبان من توانائى گفتن آن را ندارد.
گوش : (باخنده ) حالا بفرمائيد!
عذاب زبان 
چشم : سكونى از امام صادق (ع ) نقل كرده است كه پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: خداوند زبان را به عذابى مبتلا مى سازد كه هيچكدام از اندامها را به آن عذاب نمى كند؛ زبان مى گويد: خدايا مرا به عذابى مبتلا ساختى كه هيچ چيزى را به آن معذب نساختى ؟ پس خدا به او چنين مى فرمايد: از تو سخنى بيرون آمد كه به مشرق و مغربيهاى زمين رسيد پس ‍ با آن خون حرام ريخته و مال حرام به غارت برده شد و ناموس حرام به باد رفت ؛ سوگند به عزت و جلال و بزرگى خودم كه همانا تو را به عذابى معذب نمايم كه هيچ يك از اندامها را به آن عذاب نمى كند؛ زبان مى گويد: خدايا مرا به عذابى مبتلا ساختى كه هيچ چيزى را به آن معذب نساختى ؟ پس خدا به او چنين مى فرمايد: از تو سخنى بيرون آمد كه به مشرق و مغربهاى زمين رسيد پس با آن خون حرام ريخته و مال حرام به غارت برده شد و ناموس حرام به باد رفت ؛ سوگند به عزت و جلال و بزرگى خودم كه همانا تو را به عذابى معذب نمايم كه هيچ يك از اندامها را (اندامهاى تو را) به آن عذاب ننمايم (32)
زيان زبان 
زبان : ممكن است كاملا حديث مذكور را شرح دهيد تا بدانم زيان من چيست شايد تنبيه شوم ؟
چشم : گمان نمى كنم .
زبان : بفرمائيد شايد موثر واقع شود.
چشم : آرى ، بسيار ديده شده كه با يك فرمان ميليونها جمعيت از خانه هاى خود آواره گشته و هزاران نفر به هلاكت رسيده و صدها نفر به بدبختى هاى دنيا و آخرت كشيده شده اند.
با يك سخنرانى ، مملكتى سقوط كرد و جدائى خانمانسوزى در ميان مردم افتاده و تفرقه و تشتت در اجتماع بشرى قرار گرفته ، فاصله ها، جنگ و خونريزى ها، در بديها، سلب امنيت ، زندآنها و شكنجه ها، كشت و كشتارهاى بى حد، بى دينى ها، بى بند و باريها ، هرج و مرج ها، قحطى ها، كمبودها، مرض ها، نقص عضوها خسارتها، و هزران زيان ديگر پديدار گشته است .
زبان : مگر اين ضررها تنها از ناحيه من است . از جانب همه شما هم در اجتماع پديدار خواهد شد.
اندامها: نه نه همه اش مربوط به شماست .
زبان : چرا چرند مى گوئيد؟ هر كدام از شما ضررتان بيش از من است .
چشم : تا به حال از ما بى ادبى ديده ايد ولى شما الان بى ادبانه صحبت كرديد. زبان : بايد ببخشيد ولى خواستم بگويم تنها من نيستم كه در اجتماع به شما ضرر مى زنم ، زيان شما هم زياد و به من هم خواهد رسيد.



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، داستان، ،
:: برچسب‌ها: زبان,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 8 مهر 1392


آيات نازله در باره على عليه السلام

آيات نازله در باره على عليه السلام

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (سوره مائده آيه 55)

بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه آيات زيادى (بيش از سيصد آيه) در باره ولايت على عليه السلام و فضائل و مناقب آنحضرت در قرآن كريم آمده است كه نقل همه آنها از عهده اين كتاب خارج است لذا ما در اينجا فقط بنقل چند مورد از كتب معتبره اهل سنت اشاره مينمائيم كه جاى چون و چرا براى آنان باقى نماند.

1ـ آيه تبليغـ ابو اسحق ثعلبى در تفسير خود و طبرى در كتاب الولاية و ابن صباغ مالكى و همچنين ديگران نوشته‏اند كه آيه تبليغ يعنى آيه 67 سوره مائده يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...در باره على عليه السلام نازل شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و فرمود:من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه.... (1)

چون در باره نزول اين آيه و جريان غدير خم در فصل ششم بخش يكم توضيحات كافى داده شده لذا در اينجا از تكرار آن صرفنظر ميشود.

2ـ آيه ولايتـ عموم مفسرين و محدثين مانند فخر رازى و نيشابورى و زمخشرى و ديگران از ابن عباس و ابوذر و سايرين نقل كرده‏اند كه روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و كسى چيزى باو نداد،على عليه السلام كه مشغول نماز و در حال ركوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آيه انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (2) .نازل گشت يعنى ولى و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنينى هستند كه نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكوة ميدهند. (اگر چه مؤمنين را بصيغه جمع آورده كه در حال ركوع صدقه ميدهند ولى در خارج مصداق واقعى آن منحصر بفرد بوده و على عليه السلام ميباشد،بعضى هم گفته‏اند چون ائمه ديگر نيز داراى مقام ولايت بوده و اولاد معصومين على عليه السلام ميباشند لذا بصيغه جمع قيد شده است.) .

 

در آنحال رسول اكرم صلى الله عليه و آله از سائل پرسيد آيا كسى بتو چيزى داد؟سائل ضمن اشاره بعلى عليه السلام عرض كرد اين انگشتر را او بمن داد (3) .

 

علماى اهل سنت با اينكه بنزول اين آيه در باره ولايت على عليه السلام اقرار دارند اما بعضى از آنها مانند ابن حجر و غيره در اينجا طفره رفته و ميگويند كلمه ولى بمعنى دوست و ناصر است نه بمعنى اولى بتصرف در صورتيكه از ظاهر كلام كاملا معلوم است كه ولى بمعنى زعيم و صاحب اختيار است زيرا آيه شريفه با انما كه افاده حصر ميكند شروع شده است يعنى صاحب اختيار و اولى بتصرف شما فقط خدا و رسول او و كسى است كه در حال ركوع صدقه داده است اگر ولى بمعنى دوست باشد انحصار آن بخدا و رسول او و شخص راكعى كه صدقه داده است بى معنى و دور از منطق خواهد بود چون در اينصورت مؤمنين جز خدا و رسول و على عليه السلام دوست ديگرى نخواهند داشت در حاليكه مؤمنين همه دوست و ناصر يكديگرند و دوستى چيزى نيست كه خداوند آنرا در انحصار خود و اوليائش قرار دهد،در اين مورد حسان بن ثابت حضرت امير عليه السلام را مدح كرده و چنين گويد:

 

فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا     فدتك نفوس القوم يا خير راكع‏

فانزل فيك الله خير ولاية     و بينها فى محكمات الشرايع (4)

 

يعنى تو آن كسى هستى موقعيكه در ركوع بودى بخشش نمودى پس جانهاى مردم فداى تو باد اى بهترين ركوع كننده.خداوند هم در شأن تو بهترين ولايت را نازل كرد و آنرا در قرآن كريم ضمن شرايع محكم دين بيان فرمود و معلوم و واضح است كه مقصود از بهترين ولايت همان زعامت و رهبرى است نه يارى و دوستى و معانى ديگر.

3ـ آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول.و اولى الامر منكم (5) .

(اى مؤمنين خدا و رسول او صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد) .شيخ سليمان بلخى و ديگران نوشته‏اند كه اين آيه در باره امير المؤمنين نازل شده و منظور از اولى الامر ائمه عليهم السلام از اهل بيت‏اند. (6)

اهل سنت هر رئيس و زعيمى را كه نسبت بمسلمين رياست داشته باشد اولوـالامر گويند و اطاعت او را بموجب اين آيه واجب ميدانند ولى اين قول بهيچوجه صحيح نميباشد زيرا در اينصورت بايد اطاعت معاويه و يزيد و عبد الملك و متوكل عباسى و امثال آنها كه ستمگر و فاسق بودند بر مردم واجب باشد در صورتيكه آيات ديگرى هست كه خداوند از اطاعت چنين اشخاصى نهى فرموده است چنانكه فرمايد:و لا تطيعوا امر المسرفين،الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون (7) .

(امر اسراف كنندگان را كه در روى زمين فساد نموده و اصلاح نميكنند اطاعت نكنيد) بنا بر اين اطاعت آن اولوا الامرى واجب است كه پاك و معصوم بوده و دستورات وى همان اوامر و نواهى خدا و پيغمبر باشد و چنين كسانى جز على (ع) و يازده فرزندش‏كه جانشينان پيغمبر اكرم‏اند كس ديگرى نميباشد چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون (8) .

يعنى من و على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين پاك و معصوم هستيم.

4ـ آيه مباهله ـگروهى از نصاراى نجران در مدينه خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمده و در باره موضوعات متفرقه و خلقت حضرت عيسى عليه السلام از آنجناب مطالبى پرسيدند و چون در مباحثه راه مغالطه مى‏پيمودند آيه مباهله نازل شد كه:

فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين (9) .

يعنى اى پيغمبر هر كس با تو در امر عيسى پس از آنكه ترا در باره او علم و اطلاعى حاصل شد مجادله كند بگو بيائيد تا ما و شما پسران و زنان و نزديكان خود را كه بمنزله خود ما هستند بخوانيم و سپس بدرگاه خدا ناله و نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

بدينطريق رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنها را بمباهله دعوت فرمود و فرادى آنروز نصارا با علماى خود بيرون آمده و اسقف نصارا بدانها گفت اگر محمد صلى الله عليه و آله با نزديكان و اقوامش بيايد مباهله نكنيد (زيرا اگر او بر حق نباشد نزديكانش را در معرض نفرين و بلا نميآورد) و اگر با اصحاب و مسلمين بيايد مباهله كنيد در آنحال پيغمبر اكرم با على و فاطمه و حسنين عليهم السلام حاضر شد اسقف پرسيد اينها كيستند؟گفتند آن جوان پسر عم و داماد اوست و آن زن يگانه دختر مورد علاقه اوست و آندو كودك هم نواده‏هاى او هستند .اسقف گفت بخدا سوگند من چهره‏هائى مى‏بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهها را از جا ميكند خوبست از مباهله خود دارى كنيد و با او مصالحه نمائيد لذا گفتند يا ابا القاسم ما مباهله نميكنيم و حاضر بمصالحه هستيم حضرت نيز پذيرفت.

 

ابن ابى الحديد و ابن مغازلى و ديگران نوشته‏اند كه منظور از ابنائنا حسنين و مقصود از نسائنا فاطمه و منظور از انفسنا على عليه السلام ميباشد (10) .

بنا بر اين در اين آيه خداوند حضرت امير را از شدت اتحاد نفسانى با پيغمبر (البته بطور مجاز) نفس پيغمبر خوانده است.

 

5ـ آيه تطهيرـدر تفسير طبرى و فخر رازى و همچنين در كتب ديگر اهل سنت نقل شده است كه آيه تطهير:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (11) .در خانه‏ام سلمه بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده و آنحضرت فاطمه و حسنين و على عليهم السلام را جمع كرد سپس گفت:اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا (خدايا اينها اهل بيت من هستند پليدى را از اينها دور گردان و بتطهير خاصى پاكشان فرما) ام سلمه گفت يا رسول الله من هم جزو آنها هستم؟حضرت فرمود تو جاى خود دارى و زن خوبى هستى (اما مقام اهل بيت مرا ندارى.) (12)

برخى از علماى اهل سنت مانند زمخشرى و غيره گفته‏اند كه اين آيه در مورد زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است زيرا صدر و ذيل آيه در باره آنها است!

 

پاسخ اينست كه اگر اين آيه در باره زوجات پيغمبر صلى الله عليه و آله بود ضمير مخاطب بصيغه جمع مؤنث ميآمد و آيه چنين ميشد ليذهب عنكن الرجس و يطهركن تطهيرا زيرا بكار بردن صيغه مذكر در جمع مؤنث بر خلاف قواعد زبان عرب و بكلى غلط است و علت اينكه با وجود حضرت زهرا عليها السلام در آن انجمن‏ضمير مخاطب را جمع مذكر آورده است از جهت تغليب است همچنانكه در آيه 73 سوره هود نيز با اينكه مخاطب زن است (ساره) ولى چون ابراهيم در رأس آن خاندان قرار گرفته از نظر تغليب ضمير جمع مذكر آمده استـقالوا اتعجبين من امر الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت...و گذشته از اين همه جا منظور از اهل بيت،على و فاطمه و حسنين عليهم السلام‏اند نه كسان ديگر زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فقط بآنها اهل بيت خطاب ميكرد چنانكه در كتب معتبره از انس بن مالك نقل شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله براى نماز صبح كه ميرفت مدت ششماه از در خانه فاطمه عليها السلام عبور ميكرد و آنها را صدا ميزد و ميفرمود الصلوة يا اهل البيت و آنگاه اين آيه را تلاوت ميفرمود انما يريد الله... (13)

همچنين پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه اين آيه در باره پنج نفر نازل شده است در باره من و على و حسن و حسين و فاطمه (14) .

در كتاب قاموس الصحيفه از صاحب رياض السالكين نقل شده است كه جمهور علماء عامه گفته‏اند زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله جزو اهل بيت او ميباشند و من بحديثى برخوردم كه سيوطى در كتاب (الجامع الصغير) از ابن عساكر از واثله نقل كرده كه مضمونش صراحت دارد بر عقيده مذهب اماميه كه زنهاى آنحضرت در شمار اهل بيتش نيستند و آن گفتار او است كه (بدخترش) فرمود نخستين كسى كه از اهل بيت من بمن ملحق ميشود توئى اى فاطمه و اول كسى كه از زنانم بمن ملحق ميشود زينب است (15) .

6ـ بنقل علماء و مورخين فريقين چون آيات سوره برائت در مورد عهد شكنى‏و مذمت مشركين نازل گرديد رسول اكرم صلى الله عليه و آله آيات اوائل سوره مزبور را بابو بكر داد كه بمكه برده و در موسم حج بمشركين ابلاغ نمايد،پس از آنكه ابو بكر براه افتاد و قدرى راه رفت جبرئيل نازل شد و ضمن ابلاغ سلام خداوند به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد خداوند فرمايد:لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك.يعنى كسى از جانب تو اداء رسالت ننمايد مگر خودت يا مردى كه از خودت باشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فورا على عليه السلام را طلبيد و فرمود شتر مرا سوار شو و دنبال ابو بكر برو هر كجا باو رسيدى آيات را از او بگير و بمكه ببر و بمشركين قرائت كن،حضرت امير فورا حركت كرد و در راه بابوبكر رسيد و آيات را از او گرفته و بمكه برد و ابو بكر خدمت پيغمبر مراجعت نمود و در حاليكه از اين امر محزون و متأسف بود عرض كرد يا رسول الله مگر در باره من چيزى نازل شده حضرت فرمود خداى تعالى دستور داد كه آيات را كسى ببرد كه از خود من باشد و من هم على را براى انجام اين مأموريت اعزام نمودم (16) .

در اينجا سه مطلب مورد توجه و بررسى است:

اول اينكه على عليه السلام از خود پيغمبر صلى الله عليه و آله است و ابو بكر چنين خصوصيتى را ندارد.

دوم اينكه خداى تعالى ابو بكر را براى ابلاغ چند آيه در يك شهر شايسته نديد و به پيغمبرش دستور داد كه براى اينكار على عليه السلام را بفرستد در اينصورت چگونه حزب سقيفه چنين كسى را براى جانشينى پيغمبر انتخاب كردند كه با تمام احكام قرآن در تمام شهرهاى اسلامى خلافت نمايد؟

سوم اينكه اعزام ابو بكر در وهله اول و عزل او در وهله ثانى و نصب على (ع) بجاى وى براى اثبات و نشاندادن فضيلت و شايستگى على عليه السلام بود زيرا اگر از اول آنحضرت بچنين مأموريتى منصوب ميشد بنظر همه عادى ميآمد و چندان‏اهميتى نداشت ولى وقتى ابو بكر براه افتاد و سپس على عليه السلام بدان سمت گمارده شد اين امر دليل بر فضيلت و شايستگى على عليه السلام براى جانشينى پيغمبر و انجام وظائف او ميباشد.

7ـ آيه مودتـقل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (17) .

(اى پيغمبر در برابر زحمات تبليغ رسالت بمردم) بگو من از شما اجر و مزدى نميخواهم مگر دوستى نزديكانم را.

زمخشرى در تفسير كشاف و گنجى شافعى در كفاية الطالب و ديگران نوشته‏اند كه چون آيه مزبور نازل شد به پيغمبر صلى الله عليه و آله گفتند يا رسول الله:و من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟قال على و فاطمة و ابناهما (18) .

يعنى نزديكان شما كه دوستى آنها بر ما واجب است چه كسانى‏اند؟فرمود على و فاطمه و دو پسرشان.

8ـ آيه قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (19) .

كافران رسالت پيغمبر اكرم را انكار كرده و گفتند تو پيغمبر نيستى اين آيه در پاسخ آنان بحضرتش نازل شد كه بگو (من براى رسالت خود دو شاهد دارم يكى) خدا است كه براى شهادت ميان من و شما كافى است و ديگرى كسى است كه علم كتاب در نزد اوست.ثعلبى در تفسير آيه مزبور مينويسد آنكه علم كتاب در نزد اوست على بن ابيطالب است (20) .

همچنين ابو سعيد خدرى گويد از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم آنكس كه علم كتاب در نزد اوست كيست؟فرمود آنكس برادرم على بن ابيطالب است (21) .

شيخ سليمان بلخى از ابن عباس نقل ميكند كه گفت آنكه علم كتاب در نزداوست على عليه السلام است زيرا او بتفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ آن عالم بود (22) .

9ـ آيه افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه (23) .... آيا كسيكه (رسول خدا صلى الله عليه و آله براى صحت گفتار خود) حجتى (قرآن) از طرف پروردگار خود داشته و پشت سر او شاهد و گواهى از خود او باشد....

در اين آيه نيز مفسرين و مورخين عامه و خاصه نوشته‏اند كه منظور از شاهد و گواهى از خود پيغمبر على عليه السلام است (24) .

ابراهيم بن محمد حموينى در كتاب فرائد السمطين از ابن عباس نقل ميكند كه اين آيه در شأن على عليه السلام است و احدى با او در آن شريك نيست و خوارزمى هم در مناقب خود مينويسد كه عمرو عاص در نامه‏اى كه بمعاويه نوشته بود اشاره بآياتى در شأن على عليه السلام كرده بود كه از جمله آنها آيه مزبور بوده است (25) .

 

10ـ آيه الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (26) .

كسانيكه اموالشان را در شب و روز و نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنان در نزد پروردگارشان پاداشى است و آنان خوف و اندوهى ندارند.

خوارزمى و ثعلبى و مالكى و ابو نعيم و ديگران از ابن عباس نقل كرده‏اند كه على عليه السلام چهار درهم داشت يكى را شب (در راه خدا) صدقه داد و يكى را روز و يكى را پنهانى و يكى را آشكارا آنگاه اين آيه در باره او نازل گرديد (27) .

 

11ـ آيه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (28) .و از مردم كسى هست كه جان خود را ميفروشد (بذل ميكند) در راه بدست آوردن رضاى خدا.

ثعلبى در تفسير خود از ابن عباس روايت ميكند كه در شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام در فراش وى خوابيد و اين آيه در شأن آنحضرت نازل گرديد (29) .

12ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية (30) .

كسانيكه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام دادند آنان بهترين مردمند.

قاتل بن سليمان از ضحاك از ابن عباس نقل كرده است كه اين آيه در شأن على عليه السلام و اهل بيت او نازل شده است (31) .

 

13ـ وقفوهم انهم مسئولون (32) .آنها را نگهداريد كه مورد سؤال خواهند بود.    

ابو سعيد خدرى از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل ميكند كه آنچه مورد سؤال خواهد بود ولايت على بن ابيطالب است (33) .

14ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا (34) .كسانى كه ايمان آورده و عمل‏هاى نيك انجام دادند بزودى خداوند دوستى آنها را در دلهاى مردم قرار ميدهد.

گنجى شافعى از قول خوارزمى مينويسد كه على عليه السلام فرمود مردى مرا ملاقات كرد و گفت يا ابا الحسن بدانكه بخدا من ترا در راه خدا دوست دارم على عليه السلام فرمود من برسول خدا صلى الله عليه و آله مراجعه كرده و سخن‏آنمرد را باو خبر دادم.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود شايد در باره او احسان و نيكى نموده‏اى،گفتم بخدا من در باره او احسانى نكرده‏ام،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود خدا را سپاس كه دلهاى مؤمنين را بدوستى تو واد داشته است آنگاه آيه بالا نازل شد (35) .

15ـ آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا (36) .و همگى بريسمان خدا چنگ زنيد.

صاحب كتاب مناقب الفاخرة از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه ما در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم عربى آمد و عرض كرد يا رسول الله شنيدم كه ميفرمودى اعتصموا بحبل الله حبل خدا كدام است كه باو تمسك جوئيم؟رسول خدا صلى الله عليه و آله دست خود را بر دست على عليه السلام زد و فرمود باين شخص تمسك جوئيد كه اين حبل المتين است (37) .

 

16ـ آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد (38) هر آينه تو بيم دهنده‏اى و براى هر قومى هدايت كننده‏اى است.از طريق اهل سنت هفت حديث نقل شده است كه مقصود از منذر پيغمبر صلى الله عليه و آله و از هادى على عليه السلام ميباشد از جمله مالكى در فصول المهمه مينويسد كه چون آيه مزبور نازل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:انا المنذر و على الهادى و بك يا على يهتدى المهتدون.

يعنى من انذار كننده‏ام و على هدايت كننده و بوسيله تو يا على هدايت يافتگان هدايت مى‏يابند (39) .

17ـ آيه و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (40) .زمانيكه ابراهيم (بدرگاه خداى تعالى دعا كرد) و گفت پروردگارا اين شهر را (مكه) محل امن قرار بده و من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان.

 

ابن مغازلى شافعى بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود دعاى ابراهيم كه عرض كرد پروردگارا من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان بمن و على منتهى شد كه هيچيك از ما هرگز به بت سجده نكرديم در نتيجه خداوند مرا نبى و على را وصى قرار داد (41) .

18ـ آيه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير (42) .

البته خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين يارى كننده او (پيغمبر صلى الله عليه و آله) هستند و فرشتگان پس از نصرت خدا پشتيبان اويند.مفسرين و علماى بزرگ اهل سنت نوشته‏اند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود در آيه مزبور منظور از صالح المؤمنين على بن ابيطالب است (43) .

19ـ آيه لا يستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون (44) .يعنى دوزخيان با بهشتيان برابر نيستند اصحاب بهشت آنانند كه رستگار هستند.

 

موفق بن احمد بسند خود از جابر روايت كرده است كه گفت ما در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه على عليه السلام داخل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود قسم بآنكه جان من در دست اوست كه اين مرد و شيعه‏اش در روز قيامت رستگارانند (45) .

20ـ آيه و تعيها اذن واعية (46) .و نگهدارد،آن پند را گوش نگاهدارنده.

طبرى و سيوطى در تفسير خودشان نوشته‏اند كه وقتى آيه مزبور نازل شد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد خدايا آنگوش را گوش على قرار بده و على عليه السلام فرمود از آنگاه چيزى نشنيدم كه فراموش كرده باشم (47) .

21ـ آيه افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستون (48) آيا كسى كه مؤمن است مانند كسى است كه فاسق است (اين دو) در نزد خدا يكسان نيستند.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن كثير در تفسير خود و خطيب بغدادى در تاريخ بغداد و ديگران نوشته‏اند كه وليد بن عقبه در مقام مفاخره بعلى عليه السلام گفت من از تو زبانم گوياتر و نيزه‏ام تيزتر و در جنگ شجاع‏ترم!على عليه السلام فرمود ساكت شو اى فاسق.آنگاه خدا بتصديق كلام آنحضرت آيه مزبور را نازل فرمود (49) .

22ـ القيا فى جهنم كل كفار عنيد (50) .بيفكنيد در دوزخ هر نا سپاس ستيزه جو را.

 

حاكم حسكانى در شواهد التنزيل بسند خود از ابو سعيد خدرى نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود چون روز قيامت شود خداى تعالى بمن و على ميفرمايد هر كس دشمن شما است او را در آتش بيفكنيد و هر كه دوست شما است او را داخل بهشت گردانيد و اينست فرموده خداى تعالى القيا فى جهنم كل كفار عنيد (51) .

23ـ آيه و اركعوا مع الراكعين (52) و ركوع كنيد با ركوع كنندگان.موفق بن احمد و ابو نعيم اصفهانى باسناد خود از ابن عباس نقل كرده‏اند كه اين آيه در خصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام نازل شده و آنها اول كسى بودند كه نماز گزاردند و ركوع كردند (53) .

24ـ آيه ثم لتسألن يومئذ عن النعيم (54) .آنگاه در آنروز از نعمتها پرسيده شوند.

ابو نعيم و حاكم حسكانى بسند خود از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده‏اند كه فرمود مقصود از نعيم در اين آيه ولايت امير المؤمنين و ما است كه از آن پرسيده خواهد شد (55) .

 

25ـ آيه سأل سائل بعذاب واقع (56) .خواست سؤال كننده‏اى عذابى را كه واقع شد.

ثعلبى و ابن صباغ و ديگران نوشته‏اند كه چون در روز 18 ذيحجه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بجانشينى خود منصوب نموده و فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه .حارث بن نعمان پس از شنيدن اين خبر خدمت آنحضرت آمد و گفت ما را بشهادت يگانگى خدا و نبوت خود از جانب خدا امر كردى قبول نموديم و سپس به نماز و زكوة و حج و جهاد و روزه دستور دادى پذيرفتيم باينها قناعت نكردى در آخر كار اين جوان را كه پسر عموى تست بولايت نصب كردى آيا اين كار از جانب تست يا بدستور خدا است؟رسول اكرم فرمود قسم بخدائى كه جز او خدائى نيست كه اين امر بدستور خدا است حارث بن نعمان در حاليكه بسوى ناقه خود ميرفت گفت خدايا اگر اين مطلب صحيح است بر ما از آسمان سنگ بفرست يا بعذابى دردناك معذب گردان هنوز بناقه‏اش نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر سرش افتاد و فورا هلاكش نمود آنگاه اين آيه نازل شد كه‏سأل سائل بعذاب واقع (57) .

آياتى كه در باره ولايت و فضائل على عليه السلام نازل شده خيلى بيش از اينها است و ما براى نمونه فقط به 25 آيه از آنها اشاره نموديم و بطوريكه مفسرين و محدثين نوشته‏اند متجاوز از سيصد آيه در باره امامت و مناقب آنحضرت در قرآن وجود دارد چنانكه گنجى شافعى و ثعلبى بسند خود از ابن عباس نقل كرده‏اند كه نزلت فى على بن ابى طالب اكثر من ثلاثمائة آية (58) . اكنون بايد از آقايان (اهل سنت) پرسيد با وجود اينهمه آيات كه دلالت بر ولايت و برترى على عليه السلام دارد و خود شما در صورت مراجعه بكتب معتبرهـتان صحت اين مطلب را خواهيد پذيرفت چگونه ابو بكر را بجاى على عليه السلام خليفه ميدانيد آيا سخن و عقيده شما در اينمورد موضوع كوسه و ريش پهن نيست؟

 

در خاتمه اين فصل از تذكر اين مطلب ناگزير است كه ممكن است بنظر بعضى چنين برسد كه خداوند چرا صريحا نام على عليه السلام را در قرآن نياورده كه او جانشين پيغمبر است تا مسلمين دچار اختلافات نشوند؟

پاسخ اين اشكال يا اعتراض اينست كه اولا موضوع ولايت على عليه السلام مورد آزمايش است و بايستى مردم بوسيله آن آزمايش شوند چنانكه از جمله آياتى كه مؤيد اين مطلب است آيه شريفه الم أحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون (59) ؟ (آيا مردم چنين پندارند كه با گفتن اينكه ايمان آورديم رها كرده شوند و آنان آزمايش نخواهند شد؟) كه بنا بنقل علماء و مفسرين عامه و خاصه ولايت على عليه السلام است كه مورد آزمايش مسلمين قرار گرفته است (60) .

ثانيا بفرض اينكه نام على عليه السلام نيز در قرآن ذكر ميشد باز مردم از روى‏حب جاه و طمع دنيوى با آن مخالفت ميكردند همچنانكه با برخى از آيات قرآن مخالفت نمودند كه در فصول آتى بدين مطلب اشاره خواهد شد.

ثالثا قرآن كريم شامل احكام كلى است و جزئيات آن بوسيله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله توضيح داده شده است و اصل ولايت و امامت هم چنانكه در اين فصل گذشت در چندين آيه با قرائن روشن گفته شده و نبى اكرم نيز طبق بياناتى مضمون و مفاد آنها را كه بر على عليه السلام تطبيق ميكرد بمردم ابلاغ نموده است و اين مطلب را علماء و مفسرين اهل سنت نيز قبول دارند ولى عملا با آن مخالفت ميكنند.

 

پى‏نوشتها:

(1) شواهد التنزيل جلد 1 ص 189ـفصول المهمه ص 27   (2) سوره مائده آيه 55   (3) كفاية الطالب ص 250ـمناقب خوارزمى ص 178ـتفسير طبرى جلد 6 ص 165ـتفسير رازى جلد 3 ص 431 و كتب ديگر.

(4) كشف الغمه ص 88       (5) سوره نساء آيه 59    (6) ينابيع المودة ص 114ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 149ـغاية المرام باب 58

(7) سوره شعراء آيه 151ـ 152   (8) ينابيع المودة ص 445     (9) سوره آل عمران آيه 61    (10) مناقب ابن مغازلى ص 263ـكفاية الخصام ص 309ـفصول المهمه ص 8

(11) سوره احزاب آيه 33ـاراده خدا است كه از شما اهل بيت پليدى را دور كند و شما را بتطهير خاصى پاك گرداند.

(12) كفاية الطالب ص 372ـتفسير فخر رازى جلد 6 ص 783

(13) شواهد التنزيل جلد 2 ص 11   (14) تفسير ابن جرير طبرى جلد 22 ص 5

(15) قاموس الصحيفه ص 25ـاين كتاب اخيرا بوسيله جناب حجة الاسلام حاجى سيد ابو الفضل حسينى بسبك جالب و زيبا در شرح لغات صحيفه سجاديه تأليف شده و تعليقات او اضافاتى نيز از نظر نقل حديث و مطالب سودمند با استفاده از منابع ارزنده در آن منظور گرديده است مطالعه اين كتاب نفيس براى محققين و اهل علم توصيه ميشود.

(16) ذخائر العقبى ص 69ـكفاية الطالب ص 242ـينابيع الموده ص 88ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 17

(17) سوره شورى آيه 23   (18) كفاية الطالب ص 91ـتفسير كشاف جلد 2 ص 339ـذخائر العقبى ص 25 (19) سوره رعد آيه 13

(20) غاية المرام باب 126   (21) شواهد التنزيل جلد 1 ص 307   (22) ينابيع المودة ص 104   (23) سوره هود آيه 17

(24) تفسير ابو الفتوح رازىـينابيع المودة ص 99

(25) غاية المرام باب 128    (26) سوره بقره آيه 274   (27) مناقب ابن مغازلى ص 280ـذخائر العقبى ص 88

 (28) سوره بقره آيه 207 (29) ينابيع المودة ص 92ـكفاية الطالب ص 239  (30) سوره بينة آيه 8   (31) غاية المرام باب 94 حديث 9  (32) سوره و الصافات آيه 24  (33) شواهد التنزيل جلد 1 ص 107ـصواعق المحرقه ص 89

(34) سوره مريم آيه 96 (35) كفاية الطالب ص 249ـمناقب خوارزمى ص 188ـالغدير جلد 2 ص 56

(36) سوره آل عمران آيه 103   (37) كفاية الخصام ص 343  (38) سوره رعد آيه 7

(39) فصول المهمه ص 122 (40) سوره ابراهيم آيه 35  (41) مناقب ابن مغازلى ص 276  (42) سوره تحريم آيه 4

(43) شواهد التنزيل جلد 2 ص 255ـصواعق محرقه ص 144  (44) سوره حشر آيه 20  (45) كفاية الخصام ص 422

 

(46) سوره الحاقة آيه 12(47) مناقب ابن مغازلى ص 265   (48) سوره سجده آيه 18  (49) غاية المرام باب 152ـمناقب ابن مغازلى ص 324

(50) سوره ق آيه 24     (51) شواهد التنزيل جلد 2 ص 190

(52) سوره بقره آيه 43     (53) غاية المرام باب 176     (54) سوره تكاثر آيه 8

(55) غاية المرام باب 48ـشواهد التنزيل جلد 2 ص 368 (56) سوره معارج آيه 1

(57) فصول المهمه ص 26ـكفاية الخصام ص 488    (58) كفاية الطالب ص 231ـصواعق محرقه ص 76ـينابيع المودة ص 126    (59) سوره عنكبوت آيه 1  (60) شواهد التنزيل جلد 1 ص 438ـغاية المرام باب .125



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: آيات نازله در باره على عليه السلام,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 7 مهر 1392


1 ( فضيلت توبه )

1 ( فضيلت توبه )  

 

محبوب ترين كس در نزد خداوند متعال كسى است كه از گناهانش توبه كننده باشد، چنانچه در قرآن مى خوانيم :
اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوابين .( 1)
البتّه خداوند متعال توبه كنندگان (از گناه ) را دوست دارد.
آقا خاتم الانبياء (ص ) فرمود: هيچ موجودى در پيشگاه حقتعالى محبوبتر از مرد و زن توبه كننده نيست ( 2)
و همچنين آن حضرت فرموده :
النّائبُ حَبيبُ اللّه توبه كننده از گناه محبوب خداست .( 3)
حضرت باقر (ع ) فرمود:
اگر مردى در شب تاريك شتر با توشه اش را در سفر گم كند و سپس ‍ پيدا كند چقدر خوشحال مى شود، همينطور است در ارتباط با انسانى كه راه اصلى حق را گم كرده و گناه و معصيت خدا را انجام داده و حال توبه كرده خداوند متعال هم بيشتر از او نسبت به توبه كنندگان فرحناك و خورسند و خوشحال مى شود.( 4)
و در جاى ديگر مى فرمايد:
خداوند متعال به توبه بنده اش خوشحال تر است از مرد عقيمى كه بعد داراى فرزند شود و از كسى كه گمشده اش را پيدا كند و از تشنه اى كه به آب مى رسند (آنها چقدر خوشحال مى شوند كه به فرزند برسند يا گمشده اش را پيدا كرده ، يا وقتى كه به آب مى رسد چه حالت فرحناكى دارد.) خدا هم وقتى ببيند بنده اش توبه كرده از اينها بيشتر خوشحال مى شود زيرا خدا بنده اش را خيلى دوست دارد.( 5) -



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، داستان، ،
:: برچسب‌ها: فضيلت توبه ) ,

ادامه ی مطلب

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در جمعه 5 مهر 1392


قوم حضرت يونس پيامبر، بيش از صد هزار

قوم حضرت يونس پيامبر، بيش از صد هزار نفر در شهر نينوى بودند، هر چه يونس آنها را دعوت به خدا و دين كرد، گوش ندادند، سرانجام يونس به ستوه آمد و براى آنها نفرين كرد، و نشانه هاى عذاب آشكار شد، و يونس از ميان قوم خود بيرون آمد و به كنار دريا رفت و سوار بر كشتى شد تا از آن ديار به ديار ديگر برود، ولى اگر استقامت مى كرد و در ميان قوم مى ماند، بهتر بود، اما او اين ترك اولى را بجا آورد، هوا طوفانى شد، بار كشتى سنگين بود، طبق معمول آن زمان بنابراين شد كه شخصى را به دريا بيندازند تا كشتى سبك شود چند بار قرعه زدند، بنام يونس درآمد، او را به دريا انداختند، ماهى (بزرگى ) او را بلعيد، و اين كيفر او از طرف خدا بود كه چرا ترك اولى كرده است .

نقل شده امام باقر (عليه السلام ) فرمود: يونس (عليه السلام ) سه روز در شكم ماهى بود، و در ميان تاريكيها (تاريكى شكم ماهى و تاريكى شب و تاريكى داخل آب دريا) راز و نياز مى كرد و مى گفت : ((خدائى جز خداى يكتا نيست ، اى خدا تو پاك و منزه هستى و من از ستمگرانم ))

خداوند، دعاى او را به استجابت رساند، و آن ماهى او را به ساحل دريا آورد، و به خشكى انداخت ، خداوند درخت كدوئى در آنجا روياند، و يونس از سايه و ميوه آن استفاده مى كرد، و او شب و روز به ذكر و تسبيح خداوند اشتغال داشت ، وقتى كه يونس قوت پيدا كرد، خداوند كرمى را فرستاد، آن كرم برگهاى قسمت پائين آن درخت كدو را خورد و اين باعث شد كه آن گياه ، خشك گرديد. اين پيش آمد يونس را ناراحت و دلتنگ نمود، خداوند به او وحى كرد: چرا اندوهگين شدى ؟، عرض كرد: از اين درخت استفاده مى كردم ، كرمى را بر آن مسلط كردى و آنرا خشك كرد، خداوند فرمود: اى يونس تو از خشك شدن درختى كه خودت آنرا نكاشتى و پرورش ندادى ، محزون شدى آن هم در زمانى كه ديگر نيازى به آن نداشتى ، - ولى براى ساكنان شهر نينوى كه بيش از صد هزار نفر بودند، اندوهگين نشدى كه عذاب بر آنها فرود آيد، ولى (بدان ، آنها در غياب تو بر اثر توبه و ايمان و تضرع از عذاب ايمن شدند) به سوى آنها برو(58)

حضرت يونس به سوى نينوى رهسپار گرديد، وقتى كه نزديك شهر رسيد، شرمنده شد كه چگونه وارد شهر شود، چوپانى را در بيابان ديد، به او گفت : برو به مردم نينوى بگو: ((يونس را ديدم به سوى شما مى آيد))

چوپان گفت : خجالت نمى كشى چرا دروغ مى گوئى ، يونس در دريا غرق شد و از ميان رفت .

حضرت يونس (ع ) به او گفت : به اذن خداوند اين گوسفند گواهى مى دهد كه من يونس هستم ، آن گوسفند گواهى داد، چوپان يقين كرد كه او يونس ‍ است ، به سوى مردم آمد و جريانرا خبر داد، مردم او را گرفتند و كتك زدند كه اين چه حرفى است مى زنى ؟ او گفت : من دليل دارم ، گفتند: دليل و گواه تو چيست ، گفت : اين گوسفند گواهى مى دهد، آن گوسفند گواهى داد، مردم فهميدند او راست مى گويد، و خداوند حضرت يونس را برگردانده است ، به استقبال يونس (ع ) از شهر بيرون آمدند، وقتى به او رسيدند ايمان آوردند و (با سلام و صلوات ) حضرت يونس (ع ) را وارد شهر كردند، و از آن پس ، از حضرت يونس پيروى نيك نمودند، و مراقب اعمال خود شدند، در نتيجه خداوند تا پايان عمرشان آنها را از مواهب و نعمتهاى سرشارش ‍ بهره مند ساخت ، و از عذاب ها دور نمود.(59)

و به اين ترتيب توبه و تضرع و راز و نياز در درگاه خداى بى نياز، هم يونس ‍ (ع ) و هم قومش را نجات بخشيد. 58-  جريان از اين قرار بود: كه پس از رفتن يونس ، و آشكار شدن عذاب الهى ، دانشمندى در ميان مردم بود، آنها را به تضرع و گريه و توبه ، دعوت كرد، آنها پذيرفتند، و سرانجام خداوند عذابرا از آنها برطرف نمود.

59-  تفسير صافى ذيل آيه 147 و 148 سوره صافات (و ارسلناه الى ماة الف او يزيدون فآمنوا فمتعنا هم الى حين )



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، داستان، ،
:: برچسب‌ها: قوم حضرت يونس پيامبر، بيش از صد هزار ,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در پنج شنبه 4 مهر 1392


وقتی شاهرخ سیبیل شهید ضرغام شد
وقتی شاهرخ سیبیل شهید ضرغام شد اپیزود اول : کاباره صبح یکی از روزها با هم به" کاباره پل کارون "رفتیم . به محض ورود ،نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟ زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟ اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!! اپيزود دوم : انقلاب -- هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که بر گشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قد، قوت قلبی برای دوستانش بود . البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می دهد. ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم اپيزود سوم : جنگ -- دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟ خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا. ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم.... اپيزود آخر -- نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم . آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟ بچه ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد ،سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم. کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود. سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است منبع :وبلاگ هندوانه سر باز

:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، داستان، ،
:: برچسب‌ها: شهیدان خدایی,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در پنج شنبه 4 مهر 1392


سكوت على(ع) و بيعت با ابوبكر؟!
سكوت على(ع) و بيعت با ابوبكر؟! پرسش: اگر على(عليه السلام) خليفه بر حق و بلافصل رسول الله(صلى الله عليه وآله) بود پس چرا با آن همه شجاعت و شهامتى كه خاص خود او بود، قيام به حق ننموده و سكوت اختيار كرد و بعد از مدتى نيز بيعت نمود؟ پاسخ: اين يك اصل و قاعده كلى است كه آنچه را انبيا و اوصياى الهى، مطابق دستورات پروردگار، وظيفه خود تشخيص دهند، عمل مى نمايند. على(عليه السلام) نيز كه خاتم الاوصيا و خيرالوصيين است از اين قاعده مستثنى نيست. بنابراين نمى توان به ايشان ايراد گرفت كه چرا قيام به شمشير ننموده است، بلكه بايد علت اين سكوت را جويا شد. با مراجعه به تاريخ انبيا، مى توان موارد مشابهى را يافت كه همانند على(عليه السلام)چاره اى جز سكوت نداشته اند. قرآن مجيد، شرح حال نوح پيامبر را چنين مى گويد: } فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر{; «به درگاه حق تعالى دعا كرد كه بارالها! من مغلوب شدم، پس تو به لطف خود مرا يارى نما».(1) در سوره مريم نيز خداوند از زبان ابراهيم مى گويد: وقتى از عمويش «آزر» استمداد طلبيد و از او پاسخ منفى شنيد، گفت: } وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَأَدْعُوا رَبِّي{; «از شما و بت هايتان دورى نموده، كنج عزلت اختيار كرده و پروردگارم را مى خوانم.»(2) امام فخر رازى در جلد پنجم تفسير خود مى گويد: «منظور ابراهيم از كلمه اعتزلكم، جدا شدن و دورى جستن از مكان و روش آن ها است.» در تاريخ آمده است كه بعد از آن، حضرت ابراهيم از بابل به سوى كوه هاى فارس مهاجرت كرد و هفت سال در اطراف آن كوه ها زندگى كرد و كنج عزلت برگزيد. سپس دوباره به بابل برگشت و با شكستن بت ها دعوت خويش را آشكار نمود. در سوره ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . قمر (54): 10 2 . مريم (19): 49 ________________________________________ صفحه 196 ________________________________________ قصص نيز داستان فرار همراه با ترس و خوف حضرت موسى را چنين بيان مى كند: } فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ{از شهر و ديار خود با ترس و خوف خارج شد و گفت پروردگارا! از اين قوم ستمكار نجاتم ده.»(1) همچنين در سوره اعراف، جريان قوم بنى اسرائيل را كه در غياب حضرت موسى ـ با فريب سامرى ـ گوساله پرست شدند و سكوت حضرت هارون را بيان مى كند. بالاخره خداوند در جاى ديگرى از قرآن مجيد مى فرمايد: ; } وأخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي{ از شدت خشم، سر برادرش هارون را گرفت و گفت: اى جان برادر و اى فرزند مادرم! آن ها مرا خوار و زبون داشتند و نزديك بود مرا به قتل برسانند.»(2) هارون كه خليفه حضرت موسى بود در مقابل فريبكارى سامرى ـ كه مردم را منحرف و گوساله پرست كرده بود ـ قيام نكرد و دست به شمشير نبرد. قبلاً گفتيم كه رسول الله(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام) را نيز به منزله هارون براى خود مى دانست. بنابراين وقتى در مقابل كار انجام شده اى قرار گرفت، همانند هارون صبر و تحمل پيشه كرد. زمانى كه به زور، او را به مسجد آوردند تا از او بيعت گيرند، خود را به قبر پيامبر رساند و همان كلمات هارون را به پيامبر فرمود: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي{; اين امت مرا تنها گذارد و ضعيف نمود و نزديك بود مرا بكشند.»(3) به طورى كه ابن مغازلى ـ فقيه شافعى ـ و خطيب خوارزمى در مناقب نقل كرده اند، اين واقعه هم براى پيامبر و هم براى على(عليه السلام)، قابل پيش بينى بود و حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)آن را اين چنين به امام على(عليه السلام) تذكر داده بود: «اين امت از تو كينه ها در دل دارد و به زودى بعد از من آنچه را كه در دل دارند ظاهر مى سازند. من تو را به صبر و بردبارى سفارش مى كنم تا خداوند تو را جزا و عوض خير عنايت كند.» اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز الزام خود به سكوت را، در پاسخ به حضرت فاطمه(عليها السلام) در قضيه غصب فدك يادآورى مى كند. در آن زمان حضرت فاطمه(عليها السلام) پس از ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . قصص(28): 21 2 . اعراف (7): 150 3 . اعراف (7): 149 ________________________________________ صفحه 197 ________________________________________ آن كه حقش را غصب كردند و نوميدانه به خانه برگشت، به امام على(عليه السلام) گفت: «چون جنين در شكم مادر، پرده نشين و چون متهم و مظنون، در كنج خانه پنهان گشته اى! پس از آن كه شاه پرهاى بازها و عقاب ها را در هم شكستى، اينك از پرهاى مرغان ضعيف، عاجز شده اى و قدرت توانايى بر آن ها را ندارى!! اينك پسر ابى قحافه ـ ابوبكر ـ عطاى بخشيده پدرم و قوت و معيشت فرزندانم را به زور مى ستاند. با من دشمنى و در سخن گفتن مجادله مى كند و... .» پس از پايان خطابه حضرت فاطمه(عليها السلام)، امام با صبر و حوصله با پاسخ كوتاهى، دليل سكوت خو را چنين بيان مى كند: «من در امر دين و احقاق حق تا جايى كه ممكن بود، كوتاهى نكرده ام. آيا مايلى كه اين دين، باقى و پايدار بماند و نام پدرت دائم در مناره مساجد برده شود؟» فاطمه پاسخ داد: به راستى اين منتهاى آمال و آرزوى من است. سپس على(عليه السلام) گفت: «بنابراين بايد صبر و تحمل كنى كه پدرت خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله) چنين سفارش نموده و گرنه من، قدرت آن را دارم كه حقت را بگيرم. ولى بدان! كه آن وقت ديگر دين محمد(صلى الله عليه وآله) از ميان ما رخت بر مى بندد. پس براى خدا و حفظ دينش صبر كن كه ثواب آخرت براى تو، از برگرداندن حق غصب شده ات بهتر مى باشد.» همين مطلب را امام با بيانى ديگر به ابوسفيان فرمود: پيامبر ابوسفيان را براى جمع آورى صدقات به بيرون از مدينه فرستاده بود و او پس از رحلت پيامبر به مدينه بازگشت. زمانى كه مطلع شد ابوبكر زمام امور خلافت را به دست گرفته است، نزد على(عليه السلام) رفت و گفت: «چنانچه بخواهى مدينه را از سواره و پياده بر عليه ابوبكر پر مى كنم.» امام على(عليه السلام)در پاسخ وى گفت: «دير زمانى است كه تو در صدد ضربه زدن به اسلام و مسلمين هستى، ولى كارى از پيش نبرده اى. ما را به سواره و پياده تو نيازى نيست.» امام سپس ادامه داد: «تو در پى انجام كارى هستى كه ما اهل آن نيستيم. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)با من عهدى نموده است كه من بدان پاى بندم.»(1) ملاحظه مى شود كه امام در اينجا نيز دلايل سكوت خود را به روشنى بيان مى دارد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص44 ________________________________________ صفحه 198 ________________________________________ ابراهيم ابن محمد ثقفى، ابن ابى الحديد و على بن محمد همدانى آورده اند: وقتى كه طلحه و زبير بيعت خويش با امام را شكستند و به سوى بصره حركت كردند اميرالمؤمنين(عليه السلام) از مردم خواست در مسجد جمع شوند و در اجتماع آنان خطبه اى خواند. پس از حمد و ثناى پروردگار، دلايل سكوت بيست و چند ساله خود را چنين اظهار نمود: «پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ما اهل بيت عترت، خويشان و اولياى حضرت مى دانستيم كه سزاوارترين و محق ترين افراد به رتبه و مقام ايشان هستيم. مشكلى هم براى رسيدن به حق و خلافت نداشتيم. گروهى، دست به دست يكديگر داده و خلافت را از ما گرفته و به ديگرى دادند. به خدا سوگند كه چشم ها گريان، دل ها آزرده و سينه هايمان از خشم و كينه و نفرت اين كار پر بود. اگر خوف تفرقه مسلمانان نبود ـ كه به كفر و قهقرا بر گردند ـ به خدا قسم كه هر لحظه خلافت را تغيير مى دادم. لكن سكوت اختيار نمودم و آنان مشغول خلافت شدند، تا اين كه مسلمانان خود با من بيعت نمودند و... .»(1) بنابراين، سكوت و تسليم اجبارى آن حضرت به خلافت ابوبكر و عمر، دليل بر رضايت ايشان نبوده و صرفاً به جهت حمايت از دين اسلام بوده است. مساعدت ايشان به خليفه اول و دوم نيز، هرگز به معناى تأييد آن ها نبوده است، بلكه در حقيقت، مساعدت به دين مقدس اسلام و حفظ آن بوده است امام على(عليه السلام) اين مطلب را در نامه خود به اهالى مصر كه توسط مالك اشتر، ارسال شد يادآورى نموده است. ترجمه قسمتى از آن نامه مطابق جلد چهارم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد چنين است «.. چون رسول الله(صلى الله عليه وآله)درگذشت، مسلمانان براى خلافت نزاع كردند. به خدا سوگند اصلاً به ذهنم خطور نمى كرد و باور نمى كردم كه عرب، پس از ايشان و با وجود آن همه سفارشات پيغمبر و نصوص آشكار، خلافت را از اهل بيت و خاندانش گرفته و به ديگرى واگذارد، و آن را از من دريغ ورزد. آنچه مرا آزرده ساخت، عجله مردم براى بيعت با ابوبكر بود. ابتدا دست ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . بحار الانوار، ج 32، ص111 ; الكافئه، ص19 ; شبهاى پيشاور، ص840 «و خشنت و اللّه الصدور، و ايم اللّه لو لا مخافة الفرقة من المسلمين أن يعودوا إلى الكفر، و يعود الدين، لكنّا قد غيّرنا ذلك ما استطعنا، و قد ولي ذلك ولاة و مضوا لسبيلهم و ردّ اللّه الأمر إليّ، و قد بايعاني و قد نهضا إلى البصرة ليفرّقا جماعتكم، و يلقيا بأسكم بينكم». ________________________________________ صفحه 199 ________________________________________ خود را از بيعت نگه داشتم تا آن كه ديدم گروهى از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتند و مى خواستند دين محمد(صلى الله عليه وآله) را از بين ببرند. پس نگران شدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان نپردازم، رخنه و شكافى در دين افتد كه مصيبت و اندوه آن در مقايسه با از دست دادن حكومت و ولايت بر شما بيشتر است (كه كالاى چند روزه اى است و آنچه به دست آيد مانند سراب از دست رفتنى است). لذا در ميان آن همه پيشامدها و تبهكارى ها برخاستم، تا جلو آن تبهكارى ها و نادرستى ها گرفته شد و از ميان رفت و دين آرام گرفت.»(1) ابن ابى الحديد، شيخ محمد عبده و شيخ محمد خضرى نقل مى كنند كه ايشان در قسمتى از خطبه شقشقيه مى فرمايد: «پسر ابى قحافه در حالى كه مى دانست موقعيت من براى خلافت به سان محور وسط آسيا مى باشد، خلافت را چون پيراهن به تن كرد... پس من جامه خلافت را رها كرده و در كار خود انديشيدم كه آيا بدون دست (يار وياور) حمله برده و حق خود را بستانم يا آن كه بر ظلمت (كورى و گمراهى خلق) صبر كنم تا پيران فرتوت; جوانان پژمرده و پير و مؤمن رنج كشند تا خدا را ملاقات كنند. هنگامى كه تشخيص دادم خردمندى در صبر كردن است، در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود و ميراث خود را به غارت و تاراج رفته مى ديدم، صبر نمودم... .» ايشان در خطبه ديگرى كه براى اصحاب خويش پس از سقوط مصر و شهادت محمد بن ابى بكر ايراد نمود، در قسمتى از آن دلايل امتناع از بيعت ابوبكر را چنين بيان نمود «.. من دست نگه داشتم، چون خود را براى تصدى اين منصب از ابوبكر شايسته تر ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . شرح نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62 ; شبهاى پيشاور، ص841 «قسمتى از نامه اميرالمؤمنين به اهالى مصر ـ «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِْسْلاَمِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ». ________________________________________ صفحه 200 ________________________________________ مى ديدم. مدتى اين چنين گذشت و ديدم كه گروه هايى از اسلام برگشته و به آيين محمد(صلى الله عليه وآله) پشت نهادند. آنان در پى نابودى دين خدا و امت محمد(صلى الله عليه وآله) بودند. پس نگران شدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمين برنخيزم، شكافى در آن پديد آيد كه مصيبت آن برايم از مصيبت از دست رفتن ولايت بر شما ـ كه متاع چند روزه دنيا بود و چون سراب از بين رفتنى و چون ابر ناپايدار است ـ بزرگتر بود. لذا نزد ابوبكر رفته و با او بيعت نمودم، و بر رفع آن فتنه ها و تنگناها همت گماردم تا اين كه باطل از بين رفت و كلمه الله برترى يافت; گرچه كافران را خوش نيامد.»(1) ايشان درباره بيعت با عثمان چنين مى فرمايد: «از روى اكراه با او بيعت نمودم و اين مصيبت را در راه خدا به حساب آوردم. به اطراف خويش نگريستم، يار و ياورى و مدافعى جز اهل بيت خويش براى خود نيافتم. از اين كه آن ها را در كام مرگ افكنم دريغ نمودم و خار در چشم، ديده بر هم نهاده و استخوان در گلو آب دهان را فرو بردم و خشم خود را كه تلخ تر از زهر بود، فرو خوردم. مصيبتى كه در دل، دردناك تر از ضربه كارى بود تحمل نمودم.»(2) بنابراين قيام نكردن و دست به شمشير نبردن، و بيعت با خلفاى اول و دوم، وظيفه اى بود كه على(عليه السلام) تشخيص داد. نگرانى از زوال دين، تفرقه مسلمانان، شروع جنگ داخلى و در نتيجه غلبه يهود و نصارى و مشركين بر جامعه نو ظهور مسلمين، دليل اصلى سكوت آن حضرت بود. از آنجايى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)ايشان را از اين جريان با خبر كرده بود، كه اصل دين از بين نمى رود و مثل آفتابى است كه ممكن است مدتى در پس ابرها پنهان بماند، دين محمد(صلى الله عليه وآله) نيز ممكن است مدتى در پس پرده جهل و عناد باقى بماند ولى، عاقبت آشكار و هويدا مى گردد. لذا به اقتضاى مصلحت دين، صبر و تحمل نمود تا باعث تفرقه مسلمانان نگردد. از طرفى نهال نو پاى اسلام را با مساعدت هاى خويش آبيارى نمود و فرصت را از دشمن گرفت. در پاسخ به عده اى كه مى گويند «اگر اين شيوه، مصلحت اسلام و مسلمين بود و ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . الغارات ; شبهاى پيشاور، ص842 ; شرح ابن ابى الحديد، ج6 ، ص95 2 . الغارات ; شبهاى پيشاور، ص843

:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در جمعه 29 شهريور 1392


حجاب



:: موضوعات مرتبط: عکس، کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: حجاب,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در شنبه 15 تير 1392


شبهات

پايان بحث شرك ، مناسب ، بلكه لازم است به برخي شبهات كه بر عليه شيعيان و عقايد و اعمال آنها القا مي گردد پاسخ گفته شود.

اخيرا وهّابي ها، تبليغات سوئي را بر عليه شيعه به راه انداخته و برخي اعمال شيعيان را شرك دانسته و آنها را مشرك معرّفي مي كنند. با صرف ميليون ها دلار وريال ، صدها كتاب بر عليه شيعه و معتقدات آنها تاليف و در حدّ پاسخ به چند شبهه

در وسيعي چاپ و در ميان مسلمانان ، خصوصا در ايّام حج توزيع كرده اند.

وهّابي ها توسّل را شرك مي دانند، روضه خواني و برگزاري مراسم جشن و عزا را بدعت مي دانند. به سلام ها و لعن هايي كه در زيارتنامه ها وارد شده است معترضند.

طواف به دور ضريح ائمه را بدعت مي دانند. و اعتراض مي كنند كه چرا ((ياحسين )) مي گوييد!

قبل از ورد به بحث ، تذكّر اين نكته ضروري است كه فرق است ميان وهّابي و سنّي ، ما با برادران مسلمان خود از اهل سنت ، مساله اي نداريم . تمامي مسلمانان همانند انگشتان يك دست هستند. هر چند انگشتان يك دست ، هر يك داراي خاصّيت و امتيازي است ، امّا همه در برابر تجاوز دشمن ، جمع شده و مشتي مي گردند بر سينه او.

ما در اينجا به ياري خداوند، برخي از اين شبهات را مطرح كرده و به آنها پاسخ مي گوييم.

 

توسّل

آيا توسّل به پيامبر و اهل بيت او: شرك است ؟ با اندكي دقّت در اطراف خود، متوجّه مي شويم كه گردش امور هستي ، بر اساس اسباب و وسايل و به تعبيري ديگر توسّل است . آب و مواد غذايي از طريق ريشه ، تنه و شاخه درخت ، به برگ آن مي رسد و ريشه درخت از طريق برگ ، نور و هوا را دريافت مي كند.

باران كه مي بارد، به واسطه ابر است وابر به وسيله گرم شدن آب دريا در اثر نور خورشيد ايجاد مي شود.

در حديثي از امام صادق (ع) مي خوانيم : ((ابي اللّه ان يجري الاشيأ الاّ بالاسباب )) (226) خداوند از اين كه كارها بدون سبب و علّت جريان پيدا كند، ابا دارد. خداوند براي هر كاري واسطه و علّتي قرار داده است.

هر چند شفا و درمان از خداست ، (و اذا مرضت فهو يشفين ) (227) امّا همين شفا را خداوند در عسل قرار داده است ; (فيه شفأ للنّاس ) (228) هر چند خداوند كارها را تدبير مي كند، (يدبّر الامر) (229) امّا فرشتگان واسطه تدبير او هستند. (فالمدبّرات امرا) (230) در مورد توسّل قرآن مي فرمايد: (و ابتغوا اليه الوسيلة) (231) وسيله اي براي نزديكي به خدا جستجو نماييد. حال ، آن وسيله كدام است ؟ خداوند در اين آيه ، نوع وسيله را براي ما مشخّص نكرده و به صورت مطلق فرموده است . لذا وسيله ، شامل هر چيزي كه ما را به خدا نزديك كند، مي شود.

توسّل حضرت آدم حضرت آدم پس از آنكه از بهشت اخراج گرديد، سالياني را به گريه ، زاري ، توبه و انابه گذراند، سپس كلماتي را از طرف پروردگارش دريافت كرد و به آن كلمات متوسّل شد. قرآن مي فرمايد: (فتلقّي آدم من ربّه كلمات فتاب عليه ) (232) فخر رازي و بسياري از مفسران اهل سنت گفته اند كه مراد از ((كلمات )) كه حضرت آدم به آنها متوسّل گرديد، نام پيامبر و اهل بيتش بوده است . و آن كلمات اين چنين بود:

((الهي يا حميد بحقّ محمّد، يا عالي بحقّ عليّ، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحقّ الحسن ، يا قديم الاحسان بحقّ الحسين و منك الاحسان ))

واسطه قراردادن پيامبر و اوليا

وهّابيون مي گويند: اگر نام كسي را در كنار نام خدا ببريد شرك است !

در حالي كه اگر اين سخن آنها درست باشد، خداوند نعوذ باللّه خود مشرك است.

زيرا در آيه 74 سوره توبه مي فرمايد: (وما نقموا الاّ اغناهم اللّه ورسوله من فضله ) خداوند و پيامبرش آنها را بي نياز نمودند. و در جاي ديگر مي فرمايد: (اللّه يتوفّي الانفس ) (233) خداوند جان ها را مي گيرد. و در جاي ديگري مي فرمايد: (يتوفّاكم ملك الموت ) (234) ملك الموت جان شما را مي گيرد. بنابراين واسطه داشتن ، نه تنها شرك نيست ، بلكه اساس هستي بر مبناي واسطه است.

 

توسّل به پيامبر و اهل بيت او

وهّابي ها مي گويند: پيامبر كه مرد، مرد، خاك شد و جماد گرديد!

در پاسخ مي گوييم :

اوّلا ما اين مطلب را قبول نداريم . ثانيا، بر فرض محال ، قبول كرديم ، ما به مقام پيامبر متوسّل مي شويم و مقام زنده و مرده ندارد. مقام ابوعلي سينا محفوظ است چه زنده باشد و چه نباشد.

علاوه بر آن كه ما معتقديم كه پيامبر و اهل بيت او ائمّه ما زنده اند، قرآن مي فرمايد: (و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احيأ عند ربهم يرزقون ) (235) و گمان مبريد كساني را كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند، بلكه آنها زنده و در پيشگاه خداوند روزي مي خورند.

شهدا نه تنها زنده اند، بلكه قرآن مي فرمايد: (فرحين بما اتاهم اللّه من فضله ) آنها به خاطر نعمت هايي كه خداوند به آنها داده است ، خوشحالند.

(236) سالي در مدينه باران نباريد، خليفه دوّم به عبّاس عموي پيامبر براي نزول باران متوسّل شد و گفت : خداوندا! ما در زمان پيامبر به او مراجعه مي كرديم و حالا به عموي او متوسّل مي شويم.

دليلي ديگر بر جواز توسّل علاوه بر آيات قرآن و استدلال هاي فوق كه توسّل را جايز مي داند، يك دليل تجربي هم بر جواز توسّل داريم و آن بر آورده شدن حوائج است . ميليون ها انسان مومن و معتقد، با توسّل به اهل بيت : حاجات خود را از خداوند مي خواهند و خداوند حاجت هاي آنها را برآورده كرده و مشكلاتشان را برطرف مي سازد. اگر انجام اين گونه كارها شرك است ، پس چرا حاجت ها برآورده شده و اينگونه دعاها مستجاب مي شود؟ چرا آنها ما را كمك مي كنند؟ آيا خداوند متعال و آن بزرگواران ، ما را به شرك سوق مي دهند!؟

نوشتن نام بر روي سنگ قبور

وهّابي ها اعتقاد دارند نوشتن نام بر روي قبور شرك است . مثلا وقتي به آنها پيشنهاد مي كنيم كه نام مبارك ائمّه بزرگوار بقيع را روي قبور مطهرشان بنويسيد، مي گويند: اين كار شرك است ! آيا نوشتن نام شرك است ؟ در پاسخ آنها بايد بگوييم ، چگونه نام فلان پادشاه را روي سنگ يادبود احداث و يا تعمير و توسعه فلان مسجد مي نويسيد! آيا به نظر شما اين عمل شرك نيست !؟ چطور شما نام يك خيابان را در ابتداي آن خيابان مي نويسيد؟ براستي كجاي نوشتن نام و نشاني و مشخّصات شرك است !؟

گريه بر مردگان و شهدا

آنان گريه بر مرده را خلاف مي دانند، اگر پدر يك وهّابي فوت كرد، انگار نه انگار كه پدرش فوت كرده است !

بالاخره عاطفه انساني و مهر پدري كجاست !؟ مگر پيامبر در مرگ فرزندش ابراهيم نگريست !؟

سلام و لعن در زيارتنامه ها

وهّابي ها معتقدند سلام و يا نفرين بر مردگان شرك است ! شنيدم كه امام جماعت مسجدالنّبي گفته است : افتخار مي كنم كه چهل سال است به پيامبر، سلام نكرده ام !

خوب ، اگر سلام به انبيا شرك است ، پس نعوذ باللّه خدا هم مشرك است ، چون خود خداوند به پيامبرانش سلام مي كند; (سلام علي نوح ) (237) ، (سلام علي ابراهيم ) (238) ، (سلام علي موسي و هارون ) (239) ، (سلام علي ال ياسين ) (240) ، (سلام علي المرسلين ) (241) .

در قرآن ، هم سلام داريم و هم لعن ; در آيات متعدّد خداوند ظالمان را لعن كرده است و ما نيز در زيارتي همچون زيارت عاشورا، كساني را كه در حقّ اهل بيت پيامبر ظلم كرده اند، لعن مي كنيم . (لعنهم اللّه ) (242) ، (قاتلهم اللّه ) (243)

تبرّك

آنها مي گويند تبرّك شرك است !

در حالي كه اگر تبرّك شرك است ، پس چرا خليفه اوّل و دوّم را در كنار بدن مطهّر پيامبر دفن كردند؟ اگر شرك است ، پس چرا در مراسم حج ، استلام حجرالاسود و بوسيدن آن مستحبّ است ؟ مگر حجرالاسود، سنگي بيش نيست ؟

طواف دور قبور

آنها مي گويند به دور قبرها چرخيدن شرك است !

يك پاسخ ظريف و لطيفي در اينجا وجود دارد و آن اينكه در كنار كعبه ، حجراسماعيل واقع است كه در داخل آن قبور حضرت اسماعيل ، حضرت هاجر و تعدادي از انبيا قرار دارد. در اعمال حج و عمره ، به ما دستور داده اند كه هنگام طواف به دور خانه كعبه ، به دور حجر اسماعيل هم بگرديم . به راستي اگر چرخيدن دور قبر شرك است ، پس چرا خداوند به ما دستور داده كه به دور قبر بچرخيم و طواف كنيم ؟

سجده بر مّهر

آنها مي گويند: شما در هنگام نماز سر بر مهر مي گذاريد، بنابراين شما بت پرست و مشرك مي باشيد!

آيا هر كس پيشانيش را روي هر جا گذاشت ، يعني آن را مي پرستد!؟ اگر كسي سر بر روي مهر گذاشت ، خاك پرست مي شود، پس شما هم مشرك هستيد و شرك شما بيشتر است ، چون سر بر هر چيزي مي گذاريد. بنابراين شما هم موكت پرست هستيد، هم فرش پرست و هم ... .!

در حالي كه چنين نيست ، بلكه در حقيقت ، سجده براي خداوند است و هركس سر بر مهر مي گذارد، خدا را مي پرستد. (وانّ المساجد للّه ، فلاتدعوا مع اللّه احدا) (244) البتّه برخي از عوام كارهاي غلطي انجام مي دهند، كه مربوط به مذهب شيعه نيست . مثلا هنگام وارد شدن به حرم مطهّر امام رضا (ع) ، پاشنه درب ورودي را سجده مي كنند. بوسيدن اشكال ندارد، ولي سجده ، مخصوص خداست.

 

روضه خواني و يادبود

وهّابي ها مي گويند: روضه خواني و مراسم يادبود، بدعت است !

حال آنكه خداوند در قرآن ، روضه خواني مي كند. آنجا كه مي فرمايد: (و كايّن من نبيّ قاتل معه ربّيّون كثير فما وهنوا و ما استكانوا) (245) يكي از اعمال حج وعمره ، سعي بين صفا و مروه است . حاجي بعد از طواف خانه خدا و بعد از آنكه دو ركعت نماز طواف را به جاي آورد، بايد هفت بار بين صفا ومروه سعي كند. چرا بايد هفت بار بين اين دو كوه را پيمود؟ به ياد حماسه فداكاري يك مادر! هاجر همسر ابراهيم ومادر اسماعيل :.

هاجر، براي يافتن آب ونجات كودك شيرخوار خود، هفت بار اين مسير را پيمود. خداوند مي خواهد اين خاطره همچنان در اذهان زنده بماند. لذا قرآن مي فرمايد: (انّ الصّفا و المروة من شعائر اللّه ) (246) و در پايان اين آيه مي فرمايد: (فانّ الله شاكر عليم ) خداوند سپاسگذار و داناست . يعني اي خانم ! اي هاجر! اگر تو يك روزي به خاطر خدا مشكلات فراواني را تحمّل كردي ، من هم نمي گذارم نام و خاطره ات ، فراموش شود. در حقيقت شكرگزاري خدا به اين نحو است كه نام و خاطره او را زنده نگه مي دارد.

 

جشن ها

مي گويند: برگزاري مراسم جشن و سرور به مناسبت ميلاد پيامبر: و ديگران شرك است ! و به شيعيان و ساير مسلمانان اعتراض مي كنند كه چرا براي ميلاد پيامبر و امامان جشن مي گيريد!؟ اين عمل شما شرك است !

پاسخ آنها را قرآن مي دهد. قرآن مي فرمايد: حضرت عيسي (ع) به خدا عرض كرد:

(ربّنا انزل علينا مائدة من السمأ تكون لنا عيدا لاوّلنا و آخرنا) (247) خداوندا! يك غذاي آسماني بر ما نازل فرما، تا عيدي براي تمامي ما باشد. ما از آنان سوال مي كنيم : آيا تولّد يك پيامبر و امام ، به اندازه يك مائده آسماني ارزش ندارد؟ اگر مثلا دو تا گلابي از آسمان نازل شود، عيد است ، امّا تولّد پيامبر به اندازه دو تا گلابي براي ما مايه جشن و سرور و شادماني نيست ؟ چه قدر انسان بايد كج سليقه باشد!؟

بوسيدن ضريح

خدا رحمت كند علامه سيّد شرف الدّين جبل عاملي ، صاحب كتاب المراجعات را، ايشان يك بار به مكه مشرف مي شوند. پادشاه عربستان هر ساله در ايّام حج ، يك ميهماني با شكوه با حضور علماي تمامي مذاهب برگزار مي كرد. در آن سال ، ايشان هم به عنوان عالم بزرگ شيعي ، به آن مجلس دعوت مي شود. علامه هنگامي كه وارد مجلس مي شود، قرآني را به شاه عربستان هديه مي كند، شاه نيز قرآن را مي گيرد و مي بوسد.

علامه سيد شرف الدين بلافاصله به او مي گويد: تو چرم پرست هستي و مشركي !

پادشاه با تعجب مي پرسد براي چه ؟ علامه جواب مي دهد: براي اينكه جلد اين قرآن را كه چرم است بوسيدي ! پادشاه مي گويد: من به خاطر چرم نبوسيدم ، كفش هاي من هم چرمي است ، ولي آن را نمي بوسم ! من چرمي را كه جلد قرآن است مي بوسم.

سيّد شرف الدّين جواب مي دهد: ما هم هر آهني را نمي بوسيم . آهني را كه ضريح پيامبر است مي بوسيم ، ولي شما به ما مي گوييد: مشرك ! پادشاه اندكي تامّل كرده و مي گويد: شما درست مي گوييد!

روزي در مسجد النّبي خواستم ضريح پيامبر را ببوسم . يكي از وهّابي ها گفت : ((هذا حديد)) اين آهن است وهيچ فايده اي براي تو ندارد. به او گفتم : پيراهن حضرت يوسف نيز پنبه بود، ولي قرآن مي گويد: هنگامي كه اين پيراهن را بر روي صورت يعقوب (ع) انداختند، او بينا گرديد. (فارتدّبصيرا) (248) آري آن پيراهن از پنبه بود، ولي چون با بدن يوسف (ع) تماس پيدا كرده بود، با ساير پيراهن ها تفاوت پيدا كرده و توانست انسان نابينايي را بينا كند. در بني اسرائيل صندوق مقدّسي وجود داشت كه مورد احترام آنان بود. ماجراي اين صندوق بر مي گردد به زمان تولّد حضرت موسي .

هنگامي كه آن حضرت به دنيا آمد، مادرش از ترس ماموران و خبرچينان فرعون و با الهامي كه از طرف پروردگار دريافت كرد، كودك خود را در اين صندوق نهاد و در رود خروشان نيل رها كرد. اين صندوق بعدها مورد احترام و تقديس بني اسرائيل واقع شد و در هر حركت مهمّي ، اين صندوق ، همانند پرچم در جلو جمعيّت بني اسرائيل به حركت در مي آمد.

در اين صندوق مقدّس يادگارهايي از حضرت موسي (ع) و خاندان او قرار داشت . در يكي از جنگ ها اين صندوق به تصرّف دشمنان درآمد و دست بني اسرائيل از آن كوتاه شد. اين اتّفاق ، آثار بسيار سوءرواني در ميان بني اسرائيل بجاي گذاشت.

پس از مدّت ها و در جريان فرماندهي طالوت ، خداوند بازگشت آن را به بني اسرائيل نويد داد.

قرآن در اين ارتباط مي فرمايد: نشانه فرماندهي او بر شما بازگشت صندوق معهود است ، كه در آن آرامشي است از طرف پروردگار شما و يادگارهاي بجا مانده از دودمان حضرت موسي .

(249) خوب ، اگر صندوقي كه يادگارهايي از پيامبر خدا، حضرت موسي (ع) و خاندان او در آن قرار دارد، مايه آرامش است ، آيا صندوقي كه در آن يادگاري از پيامبر اسلام (ص ) باشد، مايه آرامش نيست ؟ به همين دليل ، هر جا فرزندي از فرزندان پيامبر مدفون باشد، قبر و ضريح او، مايه آرامش است و ما آن را مي بوسيم و افتخار هم مي كنيم.

 

احترام بقيع

اگر در قبرستان بقيع ، به احترام ائمّه معصومين : و ساير بزرگان آرميده در بقيع ، كفش هاي خود را در آورده و با پاي برهنه حركت كنيم ، به ما مي خندند! آيا اگر به احترام مكان و زمين مقدّسي پابرهنه شويم ، اشكالي دارد؟ مگر خداوند به حضرت موسي (ع) نمي فرمايد: (فاخلع نعليك انّك بالواد المقدّس طوي ) (250) كفش هاي خود را در آور، چون در سرزمين مقدّسي هستي !

حضرت صالح به قومش فرمود: (هذه ناقة اللّه ... لا تمسّوها بسوءفيائخذكم عذاب اليم ) (251) اين ماده شتر الهي است ، مبادا گزندي به او بزنيد كه خداوند شما را عذابي سخت خواهد كرد.

هنگامي كه يك شتر، به بركت انتساب به حضرت صالح واعجاز الهي مقدّس مي شود، آيا يك قطعه زمين نمي تواند به بركت در آغوش گرفتن پيكر اولياي خدا مقدّس شود!؟

ذكر يا عليّ و يا حسين

وهّابي ها مي گويند: هر ذكري جز ((يا اللّه ))، شرك است ، گرچه ((يا محمّد)) باشد!

اصولا هر گونه استمدادي از غير خدا شرك است.

بايد پرسيد: اگر يا حسين گفتن شرك است . پس اين سخن فرزندان حضرت يعقوب (ع) كه آمدند خدمت پدر و گفتند: (يا ابانا استغفر لنا) (252) پدر جان از خداوند بخواه ما را ببخشد، حكمش چيست ؟ اگر بگوييد: حضرت يعقوب (ع) زنده بود كه از او استمداد كردند، مي گوييم : حسين بن علي 8 نيز زنده است ، زيرا قرآن مي فرمايد: (و لاتحسبنّ الّذين قتلوا في سبيل اللّه امواتا بل احياءعند ربّهم يرزقون ) (253) و گمان نكنيد كساني كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زنده ودر پيشگاه پروردگار خود روزي مي خورند.

 

گنبد و بارگاه

مي گويند: ساخت گنبد و بارگاه شرك است !

مي گوييم : اوّلا ما گنبد را نمي پرستيم ، اگر گنبدي را مي سازيم مي خواهيم اعلام كنيم كه زير آن مردي الهي و موحّد مدفون است . گنبد علامت بندگي خداست ، نه علامت شرك.

ثانيا ساختن مسجد و بارگاه بر مزار و قبور بزرگان الهي در متن قرآن آمده است.

قرآن در نقل ماجراي اصحاب كهف مي فرمايد: هنگامي كه ماجراي اصحاب كهف بر ملا شد، مردم براي ديدن آنها شتافتند، ولي آنها را مرده يافتند، هر كس پيشنهادي كرد; يكي پيشنهاد كرد كه بر روي آنها، بناي يادبودي ساخته شود. ديگري پيشنهاد كرد كه مسجدي بر روي غار بنا كنيم . اين پيشنهاد پذيرفته شد. (254) اين خود الگوي خوبي است براي همه ما كه اگر بناست ، بناي يادبودي بسازيم ، چه بهتر كه بناي مفيد و ارزنده اي بسازيم.

در برخي شهرها بناي يادبودي مي سازند كه داراي مفهوم روشني نيست و با فرهنگ ما سازگاري چنداني ندارد.

حال كه ساختن مسجد كنار قبور اوليا، در متن قرآن آمده است ، بنابراين ساخت مساجد و حرم ، كه محلّ عبادت و راز و نياز و تلاوت قرآن است ، در كنار و بر روي قبور ائمه ، چه اشكالي دارد!؟ ثالثا ساختن گنبد به جاي سقف مسطّح ، كاري عقلائي و منطقي و هنري است . زيرا گنبد از زيباترين و بهترين و بااستحكام ترين نوع معماري است .

طلاكاري گنبد و ضريح نيز نشان دهنده عشق به اهل بيت : است ، خداوند به پيامبرش مي فرمايد: (قل لا اسئلكم عليه اجرا الاّ المودّة في القربي ) (255) بگو:

من چيزي به عنوان مزد رسالت از شما مطالبه نمي كنم ، مگر دوستي با اهل بيت من.

در واقع طلا كاري گنبد و ضريح ، نوعي ابراز علاقه و محبّت به اهل بيت پيامبر و تعظيم شعائر و تشكّر از آنهاست . علاوه بر آنكه نوعي زينت وزيبايي است و زيبايي نيز هيچ ايراد و اشكالي ندارد، بلكه امري پسنديده است.

الحمدللّه ربّ العالمين

 

                       

                         

226- بحار، ج 2، ص 90.
227- شعراء، 80.
228- نحل ، 69.
229- يونس ، 3.
230- نازعات ، 5.
231- مائده ، 35.
232- بقره ، 37.
233- زمر، 42.
234- سجده ، 11.
235- آل عمران ، 169.
236- آل عمران ، 170.
237- صافّات ، 79.
238- صافّات ، 109.
239- صافّات ، 120.
240- صافّات ، 130.
241- صافّات ، 181.
242- نساء، 52.
243- توبه ، 30.
244- جنّ، 18.
245- آل عمران ، 146.
246- بقره ، 158.
247- مائده ، 114.
248- يوسف ، 96.
249- بقره ، 248.
250- طه ، 12.
251- اعراف ، 73.
کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: قرایتی,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در شنبه 15 تير 1392


گذرى بر زندگى امام اوّل حضرت على (ع )

 

 

گذرى بر زندگى امام اوّل حضرت على (ع )
ويژگيهاى زندگى على (ع )
1-على (عليه السلام ) نخستين امام مؤ منين و رهبر مسلمانان واوّلين خليفه بعد از رسول خدا، پيامبر راستين و امين اسلام محمّد بن عبداللّه خاتم پيامبران - صلوات خدا بر او و دودمان پاكش باد است (1)او كه برادر و پسر عمو و وزير پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) و داماد آن حضرت ؛ يعنى شوهر دخترش حضرت فاطمه زهرا (س) سرور بانوان دو جهان است ، اميرمؤ منان على بن ابيطالب بهترين صلوات و سلام بر او باد

2-كنيه على (عليه السلام ) ابوالحسن است ، او در روز جمعه سيزدهم رجب سال سى ام((عام الفيل)) ده سال قبل از بعثت  در مكه در بيت الحرام داخل كعبه خانه خدا، ديده به اين جهان گشود كه هيچ كس قبل از او و بعد از او، در اين خانه خداتولّد نيافت و نمى يابد و اين نشانگر موهبت و احترام و توجّه خاصّ خداوند به وجودعلى (عليه السلام ) است و بيانگر مقام بسيار ارجمند اوست .
3
- على (عليه السلام ) نخستين فردى بود كه قبول اسلام كرد و به خدا و رسولش ‍ ايمانآورد و هيچ كس از اهل بيت رسول خدا و از اصحاب ،در اين جهت به او نرسيد و او نخستين مردى بود كه پيامبر (ص ) او را دعوت به اسلام كرد و او آن را پذيرفت و همواره از دين اسلام حمايت میكرد و با مشركان مبارزه مى نمود و از حريم ايمان دفاع مى كرد و گمراهان و سركشان راسركوب مى نمود و دستورات دين و قرآن را منتشر مى ساخت و به عدالت ، حكم مى كرد و بهكارهاى نيك دستور مى داد.
4- على (عليه السلام ) بعد از بعثت رسول خدا (ص ) تا رحلت آن حضرت يعنى در طول 23 سال ، همواره همراه ،همراز و همكار پيامبر (ص ) بود، در سيزده سال قبل ازهجرت (در بحران مبارزه شديد با مشركان ) شريك تنگاتنگ غمهاى پيامبر (ص ) بود، بيشترين دشواريها و رنجهاى اين دوره را تحمّل نمود و دهسال بعد از هجرت به سوى مدينه ، يگانه مدافع اسلام و پيامبر (ص ) از شر مشركان بود و براى حفظ جان پيامبر (ص ) با كافران جنگيد و در اين راستا جانش را در طبق اخلاص نهاد و فداى پيامبر ص ) و سپر بلا براى اسلام نمود و اين شيوه ادامه داشتتا آن هنگام كه رسول خدا (ص ) رحلت كرد و خداوند او رابه سوى بهشت خود برد و در ارجمندترين جايگاه بهشتى ، جايش داد، هنگام رحلت رسول خدا (ص ) ، على (عليه السلام ) 33 سال داشت .
امت اسلام درباره امامت على (عليه السلام ) در همان روز رحلت پيامبر (ص ) اختلاف نمودند، شيعيان او يعنى همه بنى هاشم و (افراد برجسته اى مانند:) سلمان ، عمّار، ابوذر، مقداد، خزيمة بن ثابت (ذوالشّهادتين )، ابوايّوب انصارى ،جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى . و امثال آنان از بزرگان مهاجر و انصار،معتقد بودند كه على (عليه السلام ) خليفه رسول خدا (ص)بعد از آن حضرت است و امام برحق مى باشد؛ زيرا او در فضايل و راءى و كمالات برهمگان سبقت و برترى دارد، هم در ايمان و هم در علم و آگاهى به احكام و هم در جهاد ومبارزه با دشمنان ، بر همه پيشى گرفته است و در زهد و پارسايى و خير و صلاح ، بيناو و ديگران ، فاصله بسيار بود و اصلاً ديگران را نمى شد با او مقايسه كرد و در قربمنزلت و خويشاوندى به پيامبر (ص ) هيچ كس چون اونبود.
آيه ولايت صرف نظر از اين امور، خداوند درقرآن ، به ولايت و امامت او تصريح كرده ، آنجا كه مى خوانيم :
(اِنَّماوَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذيِنَ يُقِيمُونَالصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ (.2)
))سرپرست و رهبرشما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردند و نماز را برپا مى دارند و درحال ركوع ، زكات مى پردازند((و (برمطلعين ) آشكار است كه غير از على (عليه السلام ) كسى نبود كه در ركوع ، صدقه بدهد3)و به اتفاق ارباب لغت ، واژه((ولىّ((به معناى))برتر و سزاوارتر((است و وقتى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) به حكم قرآن برترين و سزاوارترين بوده و بر خود مردم اَوْلى و سزاوارتر باشد - زيرا به تصريح قرآن (در آيه فوق ) اين موهبت به او داده شده - در اين صورت بدون هرگونه ابهام واجب است كه همه مردم از او اطاعت كنند، چنانكه اطاعت آنان از خدا و رسول خداواجب مى باشد.
آيه انذار دليل ديگر حديث-يومُ الدّار-است كه پيامبر (ص ) فرزندان ونوادگان عبدالمطلب را (در آغاز بعثت ) براى دعوت به اسلام در خانه اش جمع كرد(4)آنان در آن روز چهل مرد و سپس به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! خداوندمرا به پيامبرى بر همه مردم جهان برانگيخت و بخصوص مرا پيامبر شما نمود، وفرمود:
)
وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاقْرَبِينَ ((5)؛ و خويشاوندان نزديكت را انذار كن.
و من شما را به دو كلمه اى كه گفتن آندر زبان آسان است ، ولى در ميزان گران و سنگين مى باشد و شما در پرتو اين دو كلمه ،سرور عرب و عجم خواهيدشد و همه امّتها به خاطر اين دو كلمه مطيع شماخواهند گرديد وشما در پرتو آن وارد بهشت مى شويد و از آتش دوزخ ، نجات مى يابيد، دعوت مى كنم و آندو كلمه عبارت است از:
الف : گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا. ب : گواهى بهاينكه من رسول خدا هستم .
هر آن كس پاسخ مثبت به اين دعوتم بدهد و در پيشبرد ايندعوت مرا يارى كند، او برادر، وصىّ و وزير و وارث من ، بعد از من است .
در ميانآن جمعيّت (چهل نفر) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نداد تنها امير مؤ منان على (عليهالسلام ) از ميان آن جمعيت ، در پيش روى رسول خدا)ص) برخاست ، با اينكه كوچكترين آنان از نظر سال6)بود و ساق پايش ازساق پاى همه آنان نازكتر و ناتوانترين آنان به چشم مى خورد7)، گفت : اى رسولخدا! من تو را در اين راستا يارى مى كنم.
پيامبر (ص ) به اوفرمود :اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِىوَوَصِيّى وَوَزِيرِى وَوارِثى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى.
))بنشين كه تو برادر من و وصىّ من و وزير و وارث و جانشين من بعد از من هستى((.
و اين ، گفتار صريح و روشنى است در موردجانشينى على (عليه السلام.
حديث غدير 
دليل ديگر، گفتاررسول خدا (ص ) در ماجراى غدير خُمّ استكه همه امّت اسلامى براى شنيدن سخن آن حضرت در سرزمين غدير، اجتماع كردند.(8پيامبر( ص ) در ضمن گفتارش به آنان فرمود اَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْكُمْ بِاَنْفُسِكُمْ؛ آيا من به شما از خودتان به خودتان برتر و سزاوارتر نيستم ؟)همه در پاسخ گفتند:( آرى ، خدا را گواه مى گيريم.
پيامبر (ص ) به دنبال اين سخن ، بدون فاصله فرمود:))مَنْ كُنْتُمَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ؛((هركس كه من مولا و رهبر او هستم ، پس على (عليه السلام ) مولا و رهبر اوست.
پيامبر (ص)با اين سخن ، اطاعت از على (عليه السلام ) و ولايتش (يعنى رهبرى و فرمانروائيش ) رابر اُمّت واجب كرد چنانكه اطاعت و فرمانروايى خودش بر آنان واجب ، بود و در اين مورد از آنان اقرار گرفت و آنان انكار نكردند. و اين جريان نيز دليل روشنى بر امامتو جانشينى على (عليه السلام ) است و هيچ گونه ابهامى در آن نيست .
حديث مَنْزلَت 
دليل ديگرحديث مَنْزِلَت است كه پيامبر (ص ) هنگامى كه با سپاه اسلام روانه سرزمين تبوك (در سال نهم هجرت ) بود به على (عليه السلام ) روكرد و فرمود:
اَنْتَ مِنِّىبِمَنْزَلَةِ هارُونُ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدِى.
نسبت مقام تو به من ، همانند نسبت مقام هارون به موسى (عليهالسلام ) است ، با اين فرق كه بعد از من ، پيامبرى نخواهد بود.
با اين بيان ، مقام وزارت و اختصاص در دوستى و برترى بر همگان و جانشينى آن حضرت در زمان حيات پيامبر (ص ) وبعد از حياتش را فرض و ثابت كرد، چنانكه قرآن به همه اين ويژگيها در مورد هاروننسبت به موسى (عليه السلام ) گواهى مى دهد، خداوند در اين باره مى فرمايد موسى گفت :

خدايا! وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ،برادرم هارون را، به وسيله او پشتم را محكم كن ، او را در كار من شريك گردان تا تورا بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيار ياد كنيم ، چرا كه تو هميشه از حال ما آگاهبوده اى.
خداوند در پاسخ به درخواست موسى (عليه السلام ) فرمود:(... قَدْ اُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى(9)؛ آنچه را خواستهاى به تو داده شد اى موسى.
مطابقاين آيات ، شركت هارون (عليه السلام ) با موسى (عليه السلام ) در نبوّت و وزارتبراى اجراى رسالت و پشتيبانى محكم هارون از موسى (عليه السلام ) ثابت شد.
و موسى در مورد خلافت و جانشينى هارون ، به خدا عرض كرد:... اخْلُفْنِى فِى قَوْمِىوَاَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ.(10)
جانشين من درميان قوم من باش (و آنان را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما.
به اين ترتيب ، خلافت هارون از جانب موسى (عليه السلام ) مطابق آيات روشن قرآن ، ثابت شد.
با توجّه به اين جريان ،وقتى كه پيامبر اسلام (ص ) براى امير مؤ منان على (عليهالسلام ) همه ويژگيهاى هارون ، نسبت به موسى (عليه السلام ) را قرار داد و على (عليه السلام ) را همچون هارون (جز در مقام نبوّت ) دانست ، معنايش ‍ در حقيقت ايناست كه بر على (عليه السلام ) عهده دارى وزارت و پشتيبانى استوار از رسول خدا (ص ) واجب مى گردد و برترى على (عليه السلام ) بر ديگران روشنمى شود و پيوند ناگسستنى پيامبر (ص ) با على (عليهالسلام ) آشكار مى گردد، سپس خلافت و جانشينى على (عليه السلام ) از پيامبر (ص ) به ثبوت مى رسد؛ زيرا به استثناى خصوص نبوّت نه غير آن همه مقامات هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) براى على (عليه السلام ) نسبت به پيامبر اسلام (ص ) كه از جمله آن جانشينى هارون نسبت به موسى باشد، ثابت مى گردد، خلافت در زمان حيات پيامبر (ص) طبق صريح گفتار پيامبر (ص ) ثابت مى شود و خلافت بعداز رحلت آن حضرت نيز از استثناء خصوص نبوّت ، استفاده مى شود (زيرا پيامبر (ص ) )فرمودبعداز من پيامبرى نخواهد آمد
مفهومشاين است كه على (عليه السلام ) غير از مقام نبوّت ، تمام مقامات ديگر، از جمله جانشينى - حتى بعد از پيامبر (ص ) - را دارد (اين بودچند نمونه از دلايل روشن كه بيانگر حقّانيت امامت و خلافت على (عليه السلام ) بود) و امثال اين دلايل بسيار است كه براى رعايت اختصار، از آنها خوددارى شد.
نگاهى به فراز و نشيبهاى زندگى على (ع ) بعد از پيامبر (ص)
امامت على (عليه السلام ) بعد ازپيامبر (ص ) سى سال طول كشيد، در اين سى سال ، 24 سال وچند ماه بر اساس تقيّه و مدارا با آنان كه برسر كار بودند، بسر برد، و از دخالت دراحكام و بيان حقايق ، ممنوع بود و پنج سال و چند ماه كه (زمام امور مسلمين را به دست گرفت ) اشتغال به جهاد با منافقين از بيعت شكنان (مانند طلحه و زبير) و منحرفين از حقّ (مثل معاويه و پيروانش ) و خارج شدگان از دين (مانند خوارج ) داشت و گرفتارآشوب گمراهان بود، چنانكه پيامبر اسلام (ص ) سيزده سالدر دوران نبوّتش (در مكّه ) همواره در ترس و زندان و فرار و دورى از اجتماع بود ونمى توانست با كافران ، پيكار كند و قدرت آن را نداشت كه مسلمين را از آزار و شكنجهآنان محافظت نمايد، سرانجام (از مكّه به سوى مدينه ) هجرت كرده و ده سال در مدينه به جهاد با مشركان پرداخت و گرفتار كارشكنيهاى منافقين بود تا اينكه از دنيا رحلت كرد و خداوند او را در بهشت برين ساكن نمود.
جريان شهادت على (ع  )
حضرت على (عليه السلام ) قبل از سپيده دم شب جمعه 21 ماه رمضان سالچهلم هجرت ، دار دنيا را وداع كرد، و بر اثر ضربتى كه بر فرقش زدند به شهادت رسيد،اين ضربت را)ابن ملجم مرادى –( لعنت خدا بر او باد - در مسجد كوفه بر آنحضرت وارد ساخت ، امام على (عليه السلام ) سحر شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت ،از خانه به سوى مسجد روانه شد، ابن ملجم از آغاز آن شب در كمين آن حضرت بود، آنحضرت (طبق معمول ) به مسجد آمد و مثل هميشه خفتگان را براى نماز بيدار مى كرد، ابنملجم در ميان خفتگان بيدار بود وى خود را به خواب زده و كارش را پنهان نموده بود كهناگهان برخاست و به على (عليه السلام ) حمله كرد و شمشير زهرآگين خود را بر فرقمقدّس على (عليه السلام ) وارد نمود. على (عليه السلام ) پس از اين حادثه ، بسترىشد تا اينكه در ثلث آخر شب بيست و يكم ، مظلومانه به لقاى حق پيوس

:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: گذرى بر زندگى امام اوّل حضرت على (ع ),


نوشته شده توسط اسماعیل بامری در شنبه 15 تير 1392


نظام خانواده در اسلام

 نظام خانواده در اسلام

خانواده نخستين نهاد اجتماعي است كه در زندگي جمعي انسان شكل گرفته و مهم ترين نقش را در توسعه و رشد مراحل حيات بشر در امتداد تاريخ انسان از خود نشان داده است و از ابتدا تا فرجام زندگي، نسبت به ساير نهادهاي اجتماعي از ارزش و اهميت خاصي برخوردار بوده و خواهد بود.

 

مقدمه
اول ذي الحجه سالروز ازدواج مبارك امير المؤمنين علي علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است. آغاز اين زندگي مشترك در خانه اي ساده؛ اما پر از نور و مهر بود. ياد خدا چلچراغ خانة آنان بود و غير از جلب رضايت حق خواستة ديگري آنها را به خود مشغول نكرد. حضرت زهرا علیها السلام رازدار و كفو علي علیه السلام بود و علي علیه السلام پناهگاه و تكيه گاه فاطمه علیها السلام . اين خانوادة ساده و بي آلايش براي جهانيان ماية بركت شد و زيباترين گلهاي وجود در همان خانه پرورش يافت.
امام خميني قدس سرّه در توصيف اين خانه مي فرمايد:
«يك كوخ چهار ـ پنج نفري در صدر اسلام داشته ايم و آن كوخ فاطمه علیها السلام است، بركات اين كوخ چند نفري آن قدر زياد است كه عالم را از نورانيت پر كرده است، كوخ نشينان اين كوخ محقّر در مراتب معنوي آن قدر بالا بودند كه دست ملكوتيها هم به آ نها نمي رسد. جنبه هاي تربيتي اين كوخ آن قدر والا بوده است كه همة بركات بلاد مسلمين، خصوصاً در مثل بلاد ما، همه از بركات آنها است.»1
به همين مناسبت بنا داريم در طي سلسله مباحث و مقالاتي به موضوع نظام خانواده در اسلام بپردازيم، بدان اميد كه با الهام گرفتن از مباني نوراني قرآن و عترت خانواده اي موفق داشته و يا تشكيل بدهيم.


خانواده و اسلام
خانواده نخستين نهاد اجتماعي است كه در زندگي جمعي انسان شكل گرفته و مهم ترين نقش را در توسعه و رشد مراحل حيات بشر در امتداد تاريخ انسان از خود نشان داده است و از ابتدا تا فرجام زندگي، نسبت به ساير نهادهاي اجتماعي از ارزش و اهميت خاصي برخوردار بوده و خواهد بود. تأثير خانواده بر رشد، تعالي و شكوفايي افراد و جامعه به حدّي است كه هيچ انديشمندي آن را انكار نمي كند، از اين رو تمام صاحب نظران علوم انساني از ابتداي تاريخ دربارة خانواده توصيه هايي داشته اند.
اديان الهي نيز به جهت نقش مهم خانواده در اخلاق و معنويت انسانها، در اين زمينه آموزه هاي مهمي ارائه كرده اند و در همين راستا آخرين دين الهي؛ يعني اسلام، خانواده را از مهم ترين و ا ساسي ترين واحدهاي اجتماعي مي داند. كه بناي آن بر اُلفت، همدلي و خوشي استوار گشته و اين بنا محبوب ترين بناها در پيشگاه خداوند است كه روابط آن بر مودّت و رحمت پايه گذاري شده؛ لذا نهاد خانواده از منظر اسلام، داراي حيات و قداست ويژه اي است كه قابل قياس با هيچ نهاد اجتماعي ديگري نيست.
پيامبر صلی الله علیه و آله مي فرمايد: «مَا بُنِيَ بِنَاءٌ فِي الْإِسْلَامِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنَ التَّزْوِيج ؛2 در اسلام بنيادي نهاده نشده است كه نزد خدا از ازدواج محبوب تر باشد.»
منابع اسلامي به اين نكته تأكيد مي ورزند كه تشكيل خانواده، زمينه ساز رشد و كمال است و عزوبت، زمينه ساز انحطاط و عقب ماندگي. از پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده است: «رَكْعَتَانِ يُصَلِّيهِمَا مُتَزَوِّجٌ أَفْضَلُ مِنْ رَجُلٍ عَزَبٍ يَقُومُ لَيْلَهُ وَ يَصُومُ نَهَارَهُ؛3 دو ركعت نمازي كه مرد متأهل مي خواند، برتر از (عمل) مرد مجردي است كه شبش را به عبادت و روزش را به روزه داري مي گذراند.»
با توجه به متون ديني، عمده آثاري را كه خانوادة سالم مي تواند در رشد و ارتقاي اعضا و پويايي جامعه ايفا كند، مي توان چنين بر شمرد:
1. خانواده، بهترين پايگاه تلاقي ويژگيهاي مكمل زن و مرد است، و اين پيوند مي تواند تعادل روحي و رواني را براي كليّة اعضا به ارمغان آورد و اين بهترين راه كسب توشه براي پيمودن مسير كمال است.
2. ارضاي صحيح قواي جنسي در خانواده، علاوه بر اينكه زمينه ساز سلامت جسم و روان است، سلامت اجتماعي و مصونيتهاي اخلاقي جامعه را نيز در پي دارد.
3. خانواده بهترين محيط براي شكل گيري شخصيت فرزند است، و در انتقال ارزشهاي اخلاقي بيشترين نقش را ايفا مي كند و زمينه ساز سلامت اخلاقي نسل آينده است.
4. خانواده بهترين محل براي بروز استعدادهاي زن و مرد، و تربيت فرزند و كار آمد نمودن اعضا و بهترين خدمتي است كه خانواده به جامعه ارائه مي كند.


هدف از تشكيل خانواده
از نگاه قرآن و روايات، تشكيل خانواده داراي حكمتها و دلايل متنوع رواني، اخلاقي، اجتماعي و ديني است و اين علل در واقع، اصول و پايه هاي تأكيد اسلام بر تشكيل خانواده و ضرورت تقويت و تحكيم اين نهاد شمرده مي شود كه در اين مجال به چند نمونه از آنها اشاراتي مي رود:
1. امنيت و آرامش: نخستين و اساسي ترين حكمتي كه قرآن مجيد با صراحت بدان مي پردازد، رسيدن انسان به آرامش روحي و رواني در پرتو تشكيل خانواده است:
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛4«از نشانه هاي او اين است كه از (جنس) خودتان همسراني براي شما آفريد تا در كنارشان آرام گيريد و ميانتان دوستي و مهر نهاد. براستي كه در اين (نعمت) براي مردمي كه مي انديشند، قطعاً نشانه هايي است.»
در واقع آرامش و مودّت، جان ماية تحكيم پيوند خانوادگي است و هر قدر اين جان مايه تقويت شود، نهاد خانواده مستحكم تر مي گردد و آرامش بيشتري بر زندگي حاكم مي شود.
از سنن آفريدگار جهان اين است كه مرد و زن را به گونه اي آفريده است كه مكمل يكديگرند و از اين رو، تا در كانون خانواده و در كنار هم قرار نگيرند، آرامش پيدا نمي كنند و به يقين سعادت زن و مرد در ا ين است كه از سنتهاي آفرينش خارج نشوند و تحت تأثير جذبه هاي سطحي و زودگذر قرار نگيرند و در پي آن گونه جاذبه اي باشند كه تمام وجود آنها را به يكديگر پيوند دهد و آنها را در اعماق جان و دل متحد سازد.
مرحوم علامه طباطبايي رحمه الله در ذيل آية فوق الذكر مي فرمايد: «هر يك از زن و مرد به دستگاه خاصي مجهز شده است، به گونه اي كه در عمل، هر يك كار ديگري را تكميل مي كند، و توليد نسل، برآيندي از مجموع آن دو است، پس هر يك از زن و مرد في نفسه ناقص و نيازمند ديگري است و از مجموع آن دو يك واحد تام به وجود مي آيد كه مي تواند توليد نسل را موجب شود، به دليل همين نقص و نيازمندي است كه هر يك از آن دو به سوي ديگر كشيده مي شود تا با پيوند با او آرامش يابد؛ زيرا هر ناقصي مشتاق كمال خويش است و هر نيازمندي به كسي يا چيزي مايل است كه نياز او را برطرف سازد.»5
خانواده فقط محيط آميزش جسمها نيست؛ بلكه والاتر از آن، محيط آميزش روحها و جذب باطني زن و مرد به يكديگر و پر شدن خلأ روحي هر يك به ديگري است و اين همان چيزي است كه با خلقت و آفرينش زن و مرد هماهنگ است، و آنها بدين وسيله به مرحله اي مي رسند كه خود را جداي از يكديگر نمي بينند و حتي به جرأت مي توان گفت كه علاقة هر يك از آنها به خود، عين علاقه به يكديگر و علاقة به ديگري، عين علاقه به خويش است و از اين رو است كه مولوي مي گويد:
من كيم ليلي و ليلي كيست، من

هر دو يك روحيم اندر دو بدن

و به درستي اگر چنين نباشد، عيب و نقص انسانها است كه با دور ماندن از اقتضاي آفرينش و الهام نگرفتن از وحي الهي، گرفتار دامها و تاريكيهايي شده اند كه خود مسبّب آن بوده اند.
مردي خدمت پيامبر صلی الله علیه و آله رسيد، با تعجب و شگفتي عرض كرد: «اِنَّ الرَّجُلَ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأة وَمَا رَآهَا وَمَا رَأتْهُ قَطُّ حَتَّي اِذَا ابْتَنَي بِهَا اِصْطَحَبَا وَمَا شَيءٌ اَحَبَّ اِلَيْهِمَا مِنَ الْآخَرِ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»؛6 چگونه است كه مردي با زني ازدواج مي كند كه هرگز پيش از آن، نه او آن زن را ديده، و نه آن زن، او را؛ اما همين كه ازدواج صورت مي گيرد و مرد بر زن وارد مي شود و همدم مي گردند، هيچ چيز براي آنها دوست داشتني تر از يكديگر نيست؟! پيامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ او (به اين بخش از آية 21 سورة روم بسنده كرد و) فرمود: خداوند ميان شما دوستي و مهر قرار داده.»
مرحوم علام طباطبايي رحمه الله درباره نقش دوستي و مودّت در خانواده مي نويسد: «خانواده يكي از بارزترين جلوه گاه هاي مودّت و رحمت است كه از يك طرف دو زوج را به يكديگر پيوند مي دهد و از طرف ديگر، موجب مي شود كه هر دو به ويژه زن، بر فرزندان خردسال خود كه در تأمين نيازهاي جسماني و حياتي خويش عاجز و ضعيف اند، مهر بورزند و به پناه دادن، نگهداري، پوشش، تغذيه و تربيت آنها اقدام كنند و اگر اين مهرورزي نبود، نسل بشر منقرض مي شد و نوع انسان هيچ گاه امكان تداوم حيات نمي يافت.»7
2. زن و مرد لباس يكديگرند: از نگاه قرآن، تشكيل خانواده به معناي تهية لباس تقوا از سوي پسر و دختر براي يكديگر است. در فرازي از آيات خداوند در كنار لباس و زيورهاي مادي براي تن و جسم، تقوا را به عنوان لباس و زيور روح مطرح مي فرمايد: «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْر»؛8 «لباس تقوا بهترين لباسها است.»
از سوي ديگر تصريح مي فرمايد كه زن و شوهر لباس يكديگرند: «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن »؛9 «آنها لباس شما و شما لباس آنها هستيد.»
اگر اين دو آية نوراني را در كنار هم قرار دهيم، به روشني دلالت دارند كه تشكيل خانواده يكي از بارزترين مصاديق لباس تقوا است، از اين رو پيامبر اعظم صلی الله علیه و آله مي فرمايند: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ فِي النِّصْفِ الْبَاقِي؛10 هر كس ازدواج كند، نصف دينش را احراز كرده است، پس نصف باقي مانده را نگهداري كند.»
صاحب «تفسير تسنيم» آيت الله جوادي آملي(دام ظله) در ذيل آية فوق مي گويد: «در اين تشبيه لطيف (تشبيه همسر به لباس)، نكات تربيتي دقيقي است كه برخي از آنها بدين شرح است:


جامه یکدیگر
الف) لباس مانع از آسيب است؛ ازدواج هر چند اطفاي غريزه را به همراه دارد؛ ليكن صبغة ملكوتي آن صيانت از گناه و حراست از نگاه آلوده است. مهم ترين بهره اي كه از ازدواج نصيب همسران مي شود، صيانت گوهر دين از غارت ابليس از خارج و چپاول هوس از داخل است.
ب) لباس، عيوب انسان را مي پوشاند و آبرو را حفظ مي كند؛ زن و شوهر نيز بايد عيوب هم را بپوشانند و آبروي اجتماعي يكديگر را حفظ كنند.
ج) لباس، انسان را از گرما و سرما و.... حفظ مي كند؛ زوجين نيز بايد در حوادث تلخ و شيرين، گرم و سرد زندگي، موجبات دلگرمي هم را فراهم كنند.
د) ميان لباس و كسي كه آن را پوشيده رابطه اي تنگاتنگ و صميمي است كه بيگانه ميان آن دو راه ندارد، رابطة زوجين نيز بايد چنين باشد تا بيگانه اي به درون زندگي آنان راه نيابد كه به اسرارشان پي برده، احياناً فتنه گري كند.
هـ) اعضاي بدن با لباس در تماس است و لباس از تماس مستقيم آنها با بيرون ممانعت مي كند؛ زوجين نيز بايد در همان ارتباط صميمي زناشويي خويش تماس غريزي برقرار كنند؛ زيرا نه مي توان زن و شوهر را از داشتن تمايل جنسي برحذر داشت و نه مي توان جلوي آن را براي بيگانه بازگذارد؛ بلكه بايد غرايز را بدون تعطيل، محدود و تعديل كرد، چنان كه لباس انسان را محدود مي كند.
و) انسان پوشيدن لباس آلوده و وصله دار را خوش ندارد؛ در انتخاب همسر نيز بايد چنين دقت هايي اعمال شود.
ز) لباس ماية آرامش انسان است؛ زن و شوهر نيز موجب آرامش يكديگرند.
ح) لباس آراية انسان است، و به وي زينت مي بخشد؛ زن و شوهر نيز بايد زينت يكديگر باشند.»11
3. خانواده، كمال جامعه: از جمله پيامدهاي مثبت تشكيل خانواده، آثار مطلوب و مفيد آن بر جامعة انساني است.
امام هادي علیه السلام مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الصِّهْرَ مَأْلَفَةً لِلْقُلُوبِ وَ نِسْبَةَ الْمَنْسُوبِ أَوْشَجَ بِهِ الْأَرْحَامَ وَ جَعَلَهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالَمِين ؛12 خداوند وصلت (ازدواج) را ماية اُلفت دلها و پيوستگي نَسبي قرار داده و ]به واسطة آن[ رشته هاي خويشاوندي را به هم پيوست و آن را مايه مهر و محبت ساخت و در اين ]پديده[ براي مردمان، نشانه هايي از ]قدرت و رحمت[ خداوند است.»
نقش خانواده در پويايي و تحكيم جامعه انساني به اندازه اي است كه امام رضا علیه السلام ضمن خطبه اي مي فرمايد: «اگر هيچ دليل روشني از كتاب و سنت به اهميت تشكيل خانواده وجود نداشت، آثار و بركاتي كه به سبب اين امر نصيب اجتماع مي شود، تنها براي ترغيب و تشويق انسانها بر ايجاد كانون خانواده كافي بود.»13
4. بقاي نسل بشر: يكي از عمده تأكيدات اسلام بر تشكيل خانواده، بقاي نسل انسان است. پسر و دختري كه تشكيل خانواده مي دهند، طالب اين هستند كه با مشاهدة ثمرة وجود خويش، خود را بر مسند پرافتخار مادري و پدري بنگرند و در حقيقت فرزند، جلوة وحدت ثمرة پدر و مادر است.
قرآن كريم مي فرمايد: «نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُم »؛14 «همسران شما همچون كشتزارهاي شما هستند، پس در آنها بكاريد هر چه را كه مي خواهيد.»
صاحب تفسير «تسنيم» ذيل اين آيه مي گويد: «زنان براي بقاي نوع و تكثير نسل بشر، كشتزار مردان اند. اين آيه در مقام بیان مسئله زناشويي و توليد نسل براي بقاي نوع انسان، مرد را مانند كشاورز بذرافشان و زن را چون كشتزاري مي داند كه نطفة مرد در رحم او رشد مي كند، و زن با توليد فرزند ماية بقاي نسل آدمي است. براي تأكيد بر حفظ نسل كه هدف اصيل عمل زناشويي است، واژة «حرث» در آيه تكرار شده است. هدف از آميزش جنسي كه مي تواند هر وقت و به هر گونه و در هر جا باشد، تنها لذايذ جنسي نيست؛ بلكه لذت جنسي مُزدي نقد براي تحمل زحمات طاقت فرساي توليد فرزند و پرورش او است. خداوند براي ترغيب به هدفدار كردن آميزش جنسي مي فرمايد كه از رهگذر مباشرت با زنانتان فرزندان شايسته اي براي آخرت خود بفرستيد، پس توليد مثل و بقاي نسل مهم است... .»15
پيامبر صلی الله علیه و آله در حديثي كه به اين حكمت مهم اشاره دارد، مي فرمايد: «مَا يَمْنَعُ الْمُؤْمِنَ أَنْ يَتَّخِذَ أَهْلًا لَعَلَّ اللَّهُ أَنْ يَرْزُقَهُ نَسَمَةً تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ؛16 چه چيزي مانع مي شود كه انسان مؤمن زن بگيرد؟! شايد خداوند به او فرزنداني روزي كند كه زمين را از «لا اله الا الله» سنگين كنند.»


پی نوشت:

1) صحيفه امام خمينیR، مجموعه آثار، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، چاپ چهارم، 1385ش، ج‏‏17، ص‏373.
2) من لا يحضره الفقيه، ابن بابويه، شيخ صدوق، مترجم غفاري، انتشارات صدوق، بهارستان، 1368ش، ج‏‏5، ح‏4343.
3) همان، ج‏‏5، ح 4347.
4) روم / 21.
5) الميزان في تفسير القرآن، علامه طباطبايي، دار الكتب الاسلاميه، طهران، الطبعة الثمانية، 1390‏ق،‏‏ ج‏‏16، ص‏173.
6) دانشنامه قرآن و حديث، محمد محمدي ري‌شهري با همكاري جمعي از پژوهشگران، انتشارات پژوهشكده علوم و معارف، دار الحديث، قم، 1390ش، ج‏‏3، ص‏282.
7) الميزان في تفسير القرآن، علامه طباطبايي، ج‏‏16، ص‏166.
8) اعراف / 26.
9) بقره / 187.
10) بحار الانوار، علامه مجلسي، المكتبة الاسلامية، طهران، 1389ق، ج‏‏103، ص‏219، ح 14.
11) تفسير تسنيم، عبد الله، جوادي آملي، انتشارات اسراء، قم، 1385ش، ج‏‏9، ص‏462.
12) فروع كافي، محمد بن يعقوب كليني، دار الاضواء، بيروت، 1405‏ق،‏‏ ج‏‏5، ص‏372، ح 6.
13) دانشنامه قرآن و حديث، محمد محمدي ري‌شهري، ج‏‏3، ص‏286، ح 51.
14) بقره / 223.
15) تفسير تسنيم، جوادي آملي، ج‏‏11، ص‏186.
16) من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج‏‏5، ح 4340.

منبع: ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره1



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: نظام خانواده در اسلام,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 10 تير 1392


برترین اعمال در ماه رمضان چیست؟

 برترین اعمال در ماه رمضان چیست؟

شاید شما هم بارها با این سؤال مواجه شده اید و یا این پرسش در ذهن شما جوانه زده است که، راستی برترین کارها در ماه پر برکت رمضان چیست؟

 

البته این دغدغه ویژۀ ماه مبارک رمضان نیست، همیشه انسان در برابر آن قرار دارد، ولی گاهی به دلیل حساسیت زمان یا مکان خاص، این پرسش بيش تر خود نمایی می کند.
هر کس در ذهن یا زبان خویش به این پرسش که امروز یا این هفته و یا ماه جاری و امسال بهترین کارها چیست؟ جوابی خاص می دهد و گویی همین سؤال همچون قطب نمای زندگی، جهت گیری انسان را تعیین می کند. مبلّغان گرامی هم می توانند با طرح این پرسش فعالیتها و اقدامات خویش و برنامه های کاری خود را تنظیم کنند. و این سؤال را از مخاطبان خویش بپرسند و در یافتن بهترین پاسخ به آنان کمک کنند.
اگر سؤال فوق را در برابر مخاطبان قرار دهیم، با جوابهای گوناگونی مواجه می شویم.
یکی می گوید: برترین اعمال نماز است و دیگری می گوید: برترین اعمال خدمت به خلق است.
یکی می گوید: برترین اعمال جهاد است. یکی، امر به معروف و نهی از منکر را برترین فرائض می شمارد.
یکی پاسخ می دهد: انفاق و پرداخت زکات برترین اعمال است.
یکی در جواب می گوید: برترین اعمال اطاعت از والدین یا نیکی به بستگان و خانواده است.
برخی، برترین اعمال را زیارت خانه خدا می دانند.
گروهی زیارت سید الشهداء علیه السلام را برترین یا از برترین عبادات می شمرند.
جمعی تفکر و اندیشه دربارۀ انسان و جهان را از افضل اعمال می دانند.
هر کدام از این پاسخها در جایگاه خود درست است؛ ولی یافتن پاسخ جامع و دقیق و مطمئن برای این پرسش به دلایل فراوان آسان نیست و برای همه نمی توان به یک پاسخ واحد و یکسان بسنده کرد؛ زیرا:
اولاً: برترین اعمال برای اشخاص گوناگون متفاوت است. برترین عمل برای یک نوجوان و برترین عمل برای یک مادر، و بهترین کار برای یک روحانی و مبلّغ و برترین عمل برای یک مدیر و مسئول اجرایی در سطح کشور یا استان و شهرستان، بسیار متفاوت است و هر کس با توجه به ویژگیهای خویش باید پاسخ این پرسش را جستجو کند.
ثانیاً: برترین اعمال در شرایط و اوضاع و احوال متفاوت، فرق می کند؛ برای کسی که خانه اش به اشغال دشمن درآمده و نیروهای بیگانه در آنجا لانه کرده اند (مثلاً بحرین و افغانستان و بسیاری کشورهای اسلامی) برترین اعمال، اشتغال به ذکر و دعا و انجام عبادات و نمازهای نافله و روزه های مستحب و اکتفا به نماز و روزه های واجب نیست. برترین عبادات برای او بیرون راندن دشمن از خانه و زندگی و دفاع از جان و مال و نوامیس امّت اسلامی است.
ثالثاً: برخی کارها پیش نیاز کارهای دیگر است و بدون انجام آن نمی توان به فعالیتهای بعدی پرداخت و گامهای اساسی تر و بلندتر برداشت. برای کسی که مراحل قبل را نگذرانده، برترین اعمال برداشتن گامهای نخستین و آماده شدن برای قیام نهایی است. شاید مفهوم حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله که فرمود: «أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِي انْتِظَارُ الْفَرَجِ»1 همین باشد که انتظار توأم با اقدام به خود سازی و نشر فرهنگ قرآن و اهل بیت علیهم السلام و بیداری اسلامی افضل اعمال است.
رابعاً: کارها با توجه به انگیزه ها و اهداف و جهت گیریها ارزیابی می شود، اگر در ورای ظاهر یک عمل هدفی مقدس و مقصدی الهی و معنوی منظور نظر باشد، یک کار عبادت یا عبادت برتر شناخته می شود، ولی همان کار بدون انگیزه الهی و قصد قربت، گاهی مصداق لهو و لعب و یا نمونه ای از جرم و جنایت به حساب می آید. به قول معروف یکی چاه می کند که آبرسانی کند، دیگری چاه می کند که رهگذری را درون چاه بیافکند.
با توجه به تفاوت اشخاص و احوال و انگیزه ها و ارتباط و وابستگی برخی فعالیتها به پیش نیازها هرگز نمی توان «برترین اعمال» را یک عمل خاص معرفی کرد.
البته فعالیتهایی وجود دارد که همه، در همه احوال و شرایط بدان نیاز دارند و هرکس در هر جایگاه و هر شغل و تلاش فردی و اجتماعی باید آن را رعایت کند. خود سازی و گسترش فرهنگ توحید و عدالت و امامت از این نمونه هاست.
رسول گرامی صلی الله علیه و آله فرموده است:
«إِنَّ أَحَبَّكُمْ إِلَى اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ أَكْثَرُكُمْ ذِكْراً لَهُ وَ أَكْرَمُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَتْقَاكُمْ لَهُ؛2 به راستی محبوب ترین شما نزد خداوند کسی است که بيش تر به یاد خداست و گرامی ترین شما نزد خداوند عزّوجل کسی است که با تقواتر باشد.»
بدون تردید، یاد خدا و محبّت الهی همیشه و همه جا کاربرد دارد و در هر گونه فعالیت ارزشی جهت بخش تلاشها و موتور محرّک زندگی است و تقوای الهی در تمام اوضاع و احوال و برای همه سنین و مشاغل کارساز و ترمزی در برابر سقوط و انحراف است و یکی از دستاوردهای بزرگ روزه محسوب می شود.
امیر المؤمنین علی علیه السلام در زمینۀ برترین اعمال فرموده است:
«أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي الْأَرْضِ الدُّعَاءُ؛3 محبوب ترین اعمال در پیشگاه خدا در کل زمین، دعاست.»
دعا و نیایش و خواستن از خداوند، از عباداتی است که فرا زمانی و فرامکانی است و در همه احوال و شرائط انسان بدان نیاز دارد و همیشه امکان پذیر است و به مشاغل خاص و سنین و جنسیت ارتباط ندارد.
در مورد دیگر از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:
«أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ؛4 برترین اعمال مهر ورزی برای خدا و خشم و کینه در راه خداست.»
این گونه عبادات هم زمان و مکان ندارد و بخش خصوصی و دولتی نمی شناسد و شرایط گوناگون را در می گیرد و راه آن هرگز بسته نمی شود.
امّا همه عبادات و تلاشهای معنوی و الهی این گونه نیست، گاهی برخی عبادات از برخی دیگر باز می دارد. برخی کارهای جایز مزاحم فرائض می شود، برخی مستحبات مزاحم واجبات می گردد و یا برخی مستحبات با برخی دیگر ناسازگار است.
مثلاً درست است که زیارت خانه خدا یا زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام از افضل اعمال است، ولی آیا مدیران و مسئولان بخشهای مختلف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی حق دارند، وظایف اجتماعی و فردی و خانوادگی و تعهّدات اجتماعی و قانونی و اخلاقی خویش را رها کنند و به زیارت و عبادت و تلاوت قرآن و خواندن نمازهای مستحب بپردازند.
بدون تردید ترک معاصی و گناهان بر انجام اعمال واجب و مستحبی مقدّم است.

موانع تقوا و روزه داری
در تمام ایام سال و به ویژه ماه رمضان ترک معاصی و گناهان کوچک و بزرگ بر انجام عبادات مقدم است. ترک گناهان و انجام واجبات الهی و رعایت حقوق اجتماعی گام اول در خود سازی و شرط تکامل معنوی و اخلاقی است.
برای کسانی که واجبات الهی را نمی دانند یا انجام نمی دهند یا محرّمات الهی را مرتکب می شوند، سخن از «منشور اخلاقی» گفتن و احکام آداب و مستحبات دینی را بر شمردن سخنی بیهوده و آب در هاون کوبیدن است.
خانه از پای بست ویران است                      خواجه در فکر نقش ایوان است
شب زنده داری و سینه زنی و دعا و نیایشهای مستحبی اگر سبب قضا شدن فرائض و نمازهای واجب شود، مجاز نیست، حال تکلیف بازی و ورزش و تماشای مسابقات ورزشی روشن است؛ گرچه به دروغ یادواره شهدا و جام رمضان نام گیرد.
مسابقات ورزشی که مانع روزه شود، مسابقات ورزشی که از حضور در نماز جماعتها و نماز جمعه ها باز دارد، مسابقات ورزشی که با پول حرام برگزار شود و شرط بندی و برد و باخت در آن صورت گیرد، مسابقاتی که به جای مسابقه در دانش و خدمت و تولید، مسابقه در مصرف گرایی و تن نمایی و فساد و دنیازدگی باشد، رجس و پلید و شیطانی است، گرچه به بهانه نشاط و شادی و سلامت و عزّت و پرکردن اوقات فراغت برگزار شود. و هرچند نام شهیدان و عنوان جام رمضان را دستاویز قرار دهد.
برترین اعمال «ایمان»، «دانش اندوزی»، «پارسایی»، «جهاد و کار و تلاش» و «خدمت رسانی» به محرومان و گره گشایی از کار امت مسلمان است. تبلیغ بی اندازه و سرگرم کردن نسل جوان به انواع مسابقات ورزشی و غفلت آفرینی از نیازهای فرهنگی، اقتصادی و مبارزات دنیای اسلام با کفر جهانی، با بودجه بیت المال و امکانات عمومی، منکری بزرگ است که سکوت و سازش با آن دلایل دیگری دارد.
ورزش برای جهاد و دفاع، ورزش برای سلامت و بهداشت، ورزش برای کودکان و نوجوانان با رعایت موازین اسلامی و ورزش با بودجه شخصی با ورزش برای منافع تجاری و اقتصادی و سیاسی دشمنان اسلام تفاوت بنیادی دارد و حداقل عالمان دین و مبلّغان اسلام این حقیقت را می فهمند.
قرآن صریحاً هشدار می دهد و بسیاری از ائمه محترم جمعه در نماز جمعه ها هر هفته این آیه را بلند می خوانند:
«وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقينَ»؛5 «و چون تجارت و سرگرمی را ببینند، پراکنده می شوند و به سوی آن می روند و تو را ایستاده رها می کنند. بگو آنچه نزد خداست از لهو و تجارت بهتر است و خدا بهترین روزی دهندگان است.»
تمام حمایتها و تشویق و تقدیرها و تجلیل و بزرگداشتها و هدایا و مدالها و جایزه ها در جامعه اسلامی حقّ کسانی است که در میدان "دانش" و "جهاد" و "کار و تولید" و "خدمت" و "ایمان" و "عدالت" و "ابتکار" و "ایثار" گام بر می دارند و دردی از مشکلات امّت اسلامی را درمان می کنند و حرّاج بیت المال در ورزشهای کنونی از بزرگ ترین غفلتهای برخی مدیران و مسئولان کشور است که همه باید از آن در پیشگاه خدا و ماه خدا توبه کنیم.

افضل اعمال از نگاه نبوی
وقتی پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در آخرین جمعه ماه شعبان خطبه ای خواند و فضیلت و عظمت و پاداشهای فراوان الهی در این ماه را یادآور شد و فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ شَهْرٌ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَفْضَلُ الشُّهُورِ وَ أَيَّامُهُ أَفْضَلُ الْأَيَّامِ وَ لَيَالِيهِ أَفْضَلُ اللَّيَالِي وَ سَاعَاتُهُ أَفْضَلُ السَّاعَاتِ؛6 هان مردم، ماه خدا به سوی شما همراه با برکت و رحمت و آمرزش روی آورده است، ماهی است که نزد خدا برترین ماهها، روزهایش برترین روزها و شبهایش بهترین شبها و ساعتهایش بهترین ساعات است.»
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: در حین این سخنرانی رسول گرامی بپا خاستم و گفتم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله برترین اعمال در این ماه چیست؟
رسول اعظم صلی الله علیه و آله با احترام فرمود: ای ابوالحسن، برترین اعمال در این ماه پارسایی و دوری از محرمات الهی و کارهای حرام است. پیامبر گرامی پس از این پاسخ، گریه کرد.
گفتم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله چرا گریستی؟
فرمود: یا علی! چون حرمت و حق تو را دراین ماه پاس نمی دارند و گویا می بینم در حالی که در برابر پروردگارت به نماز ایستاده ای شقی ترین اولین و آخرین همتای کسی که ناقه ثمود را کشت، ضربتی بر فرق تو می زند، بدانگونه که محاسنت از آن رنگین می شود.
پرسیدم: آیا در آن روز دین من سلامت خواهد بود؟ فرمود: آری «فِی سَلَامۀٍ مِن دِینِکَ».
سپس رسول گرامی فرمود:
«يَا عَلِيُّ مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنِي لِأَنَّكَ مِنِّي كَنَفْسِي رُوحُكَ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ إِيَّاكَ وَ اصْطَفَانِي وَ إِيَّاكَ وَ اخْتَارَنِي لِلنُّبُوَّةِ وَ اخْتَارَكَ لِلْإِمَامَةِ فَمَنْ أَنْكَرَ إِمَامَتَكَ فَقَدْ أَنْكَرَ نُبُوَّتِي؛7 یا علی هر کس تو را بکشد گویا مرا کشته است، هر کس با تو دشمنی ورزد، با من دشمنی ورزیده است، هر کس تو را دشنام دهد، به راستی به من دشنام داده است، تو از من و جان منی، روحت روح من و سرشت تو، سرشت من است، براستی خدای تبارک و تعالی من و تو را با هم آفرید و با هم برگزید، مرا برای نبوت و تو را برای امامت. هر کس امامت تو را انکار کند، پیامبری مرا انکار کرده است.»
امروز عالمان دین و مبلّغان گرامی و نسل مؤمن کشور دغدغه سلامت دین، ایمان خود و فرزندان خویش دارند و از امیرالمؤمنین علیه السلام آموخته اند که در دشوارترین شرائط و در برابر بزرگ ترین خطر، باید به ایمان و عزّت و سلامت دین خود بیاندیشند. ماه رمضان فرصتی الهی برای بازگشت به فطرت خدایی و فرهنگ قرآنی است.
بیایید در صحنه های ورزش و اقتصاد و هنر و در همه بخشها، بیش از آنچه به رفاه و سلامت و تیپ و لباس فرزندانمان می اندیشیم، به فکر ایمان و اخلاق و شخصیت معنوی نسل جوان باشیم و با استفادۀ بهتر و بيش تر از مساجد و قرآن و روحانیت، پنجره ها را فرا روی «نسیم بهار» باز کنیم.


پی نوشت:
1) کمال الدین و تمام النعمۀ، شیخ صدوق، اسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1395ق، ج2، ص466.
2) بحارالانوار، علامه مجلسی، انتشارات اسلامیه، تهران، بی تا، ج74، ص88.
3) جامع الاخبار، تاج الدین شعیری، انتشارات رضی، قم، 1405ق، ص131.
4) بحار الانوار، ج66، ص252.
5) جمعه/11.
6) أمالی صدوق، شیخ صدوق، نشر اعلمی، بیروت، 1400ق، چاپ پنجم، ص386.
7) همان، ص95.


:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: برترین اعمال در ماه رمضان چیست؟,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 10 تير 1392


او خواهد امد



:: موضوعات مرتبط: عکس، کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: یا صاحب الزمان,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در پنج شنبه 30 خرداد 1392


امامت نیاز همیشه انسان

 

جایگاه امامت

امامت نیاز همیشه انسان

انسان بدون هدایت الهی، بدون کتاب آسمانی و بدون رهبری ملکوتی، راه رهایی از ظلمت و زندگی بهتر و سلامت و سعادت را نمی‌شناسد.

 

محمود مهدی پور

انسان بدون هدایت الهی، بدون کتاب آسمانی و بدون رهبری ملکوتی، راه رهایی از ظلمت و زندگی بهتر و سلامت و سعادت را نمی‌شناسد. انسان و جهان برای هدفی مقدس پدید آمده‌اند، و بدون رهبری الهی به فلسفه خلقت و پیدایش خویش نمی‌رسند.
در هر حرکت و اقدام و هر تفکر و اندیشه و هر گام، انسانها به هدف و آرمان نهایی نزدیک می‌شوند یا از آرمان و هدف اعلای خویش دور مي‌گردند.
چه کسی جز خداوند متعال مقصد نهایی آفرینش و جهان را می‌شناسد؟ و نقش هر گونه بینش و رفتار و اخلاق را در نزدیک شدن یا دور افتادن از فلسفه خلقت می‌داند.
امام در فرهنگ تشیع کسی است که رابط انسان و الله است. امام ترازوی عدالت در جهان است.
ظلم آن است که هر چیزی در جایگاه طبیعی و تکوینی خویش قرار نگیرد یا بیهوده مصرف شود و در جهت عکس مسیر بکار گرفته شود. و تشخیص این که هر سخن و عمل و اندیشه انسان در مسیر منفعت و مصلحت خود او و دیگران و جهان آفرینش قرار دارد، یا درجازدن و پیمودن گژراهه است، با چه کسی است؟ و چه کسی می‌تواند، بین انسان و هدف اعلای خلقت، نزدیک‌ترین راه را نشان دهد؟ چه کسی می‌تواند، مصادیق راستین ظلم و عدل را در تمام بخشهای زندگی نشان دهد؟ کسی که با اهداف عالی الهی کاملاً آشنا باشد.
انسان بطور فطری خواهان «صراط مستقیم» است؛ اما در نقطه شروع دوراهیها، سه راهیها، چند راهیها و هزار راه و شیوه موجود در جهان و فراروی زندگی، انسان، نشانی مقصد را از چه کسی بپرسد و به سخن چه کسی اعتماد کند و در پی چه گروهی برود؟
ادیان گوناگون، مذاهب فراوان، مکاتب فلسفی و اقتصادی و اجتماعی بی‌اندازه، نظامهای اجتماعی و اخلاقی و فکری بسیار متفاوت و متعدد و با تبلیغات بی‌حد و حصر در برابر انسان است. برای رهایی از حیرت و سرگردانی و پیشگیری از اتلاف امکانات و نیروها و دست‌یابی به اهداف و آرمانهای عالی و میانی و ابتدائی، از کدام دین و مذهب و مکتب و قانون و سیاست و روش پیروی کنیم؟ امام کسی است که بر اساس عقل و قرآن، دین و مذهب حق را برای شریعت تبیین می‌کند.
قانون شایسته و برتر کدام است؟ درستی تفکر و اندیشه را با کدام ترازو ارزیابی کنیم؟
صلاحیتهای لازم برای رهبری چیست؟ مدعیان رهبری جهان را با کدام معیار بسنجیم؟
قرآن با صراحت اعلام می‌کند:
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ»؛(1) «ما آسمان و زمین و آنچه بین آن دو است را برای بازیچه نیافریدیم.»
آفرینش برای سرگرمی نیست. خانه‌سازی کودکانه و عروسک بازی بچه‌ها نیست.
«لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلينَ»؛(2) «اگر می‌خواستیم لهو و بازی را اراده کنیم، این امر را از نزد خود انجام می‌دادیم؛ اگر انجام دهنده این کار بودیم.»
در جهان، حق و باطلی وجود دارد. شایسته و ناشایسته‌ای هست. بایدها و نبایدهایی و احکام و قوانینی برای فرد و جامعه وجود دارد. اندیشه‌ها، برخی حق‌اند برخی باطل، نظامها برخی حق‌اند، برخی باطل، دولتها برخی حق‌اند، برخی باطل، قوانین برخی حق‌اند، برخی باطل، رهبران برخی حق‌اند، برخی باطل. و این «حق و باطل» ریشه در هدفداری انسان و جهان دارد. انکار و تکذیب «حق و باطل» و تردید در آن و ترویج نسبیّت حق و باطل، انکار علم و حکمت الهی، انکار قیامت، هدفداری خلقت، انکار قوانین و کتب آسمانی و ترویج سکولاریسم و بی‌دینی مطلق، به عبارت دیگر تهاجم به تفکر توحیدی و انکار پیامبران الهی و کتب آسمانی است.
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ»؛(3) «بلکه ما حق را بر سر باطل می‌کوبیم تا آن را هلاک سازد و این‌گونه باطل محو و نابود می‌شود. امّا وای بر شما از توصیفی که [درباره خدا و هدف آفرینش] می‌کنید.»
نظام هستی و هر که در آسمان و زمین است از آن اوست، و آنها که نزد اویند از عبادت او سرکشی نمی‌کنند و هرگز خسته نمی‌شوند. شب و روز به تسبیح او مشغول‌اند و سست نمی‌شوند. حال چرا آدمیان و این موجودات دارای آگاهی و آزادی، خود را با نظام عالم هماهنگ نمی‌کنند.
آیا آنان (مخالفان حق) خدایانی در اين زمين برگزیده‌اند که آنها «موجودات» را می‌آفرینند و منتشر می‌سازند؟(4)
اگر در نظام آفرینش (آسمان و زمین) خدایانی غیر خدا بود، فاسد می‌شدند [و نظام جهان به هم می‌خورد،] منزه است خداوند پروردگار عرش از توصیفی که آنها می‌کنند.
برای نظام خلقت مقصدي ‌وجود دارد. و در برابر بشریت راهی وجود دارد. رهبرانی وجود دارند، که با راهنمایی و پیروی از آنان می‌توان به میهمان سرای الهی بار یافت و از نعمتهای جاوید او برخوردار گردید.
یکی راه است از اول تا به آخر                در او خلق جهان جمله مسافر
در این ره انبیاء چون ساربان‌اند              دلیل و رهنمای کاروان‌اند
انکار مقصد الهی، انکار راه الهی، انکار رهبری و رهبران آسمانی، بزرگ‌ترین خطا و مولود غرور علمی و خود بزرگ بینی برخی انسانهاست و گاهی به دلیل اغراض سیاسی و اقتصادی دنبال می‌شود. اهداف و برنامه‌ها و قوانین الهی کامل و مانع است و در تکوین و تشریع الهی کمبود نیست.
هیچ کس نمی‌تواند بر کار خداوند خرده بگیرد و او را بازپرسی نماید؛ ولی در کارهای متکبران و مغروران، جای ایراد و سؤال فراوان است: «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»؛(5) «از آنچه انجام می‌دهد بازخواست نمی‌شود؛ ولی آنها بازخواست می‌گردند.»
 

حقیقت این است که از دیدگاه کلامی و فقهی، اطاعت از ولی فقیه و حتی فقهای عظام، فراتر از تشخیص پزشک و مخالفت با اظهار نظر پزشکی است. ولیّ فقیه فقط یک خبره و کارشناس احکام و قوانین اسلامی نیست. او به نمایندگی از اولیای الهی مسئولیت پاسداری از دین و امت اسلامی و مصالح و منافع عمومی آنان را بر عهده دارد.

شناخت امام عصر(ع)
در احادیث متعدد شیعه و سنی، این مضمون از پیامبر اعظم وجود دارد که هر کس بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد، بر مرگ جاهلیت مرده است.
«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة؛».(6)
این احادیث شریف نشان می‌دهد که در هر عصری، امام و رهبری مشروع و بر حق وجود دارد. رهبری که هدایت تمام بشریت را بر عهده دارد و در صورت معرفت و اطاعت از وی می‌توان از زندگی عصر جاهلیت رهایی یافت.
از سوی دیگر نشان می‌دهد، فرق زندگی اسلامی و زندگی در عصر جاهلیت، داشتن و شناختن امام و رهبری مشروع و الهی است.
حال منظور از «امام زمان» در این روایات چه کسی است؟
پیشوایانی که از سوی خداوند منصوب و معرفی شده‌اند؟
زمامداران و حکامی که با انتخاب مردم قدرت را به دست گرفته‌اند؟
سلاطین و قلدرانی که با کودتا و قدرت گروهی و حزبی بر مردم مسلط شده‌اند؟ آیا منظور از «امام زمان» کسانی هستند که با حمایت کفار خارجی یا کودتای داخلی و یا تقلب انتخابانی، زمام امور کشور و مردمی را به‌دست می‌گیرند. آیا شناخت آنان و اطاعت آنان مایه رهایی از مرگ جاهلی است؟ این تفسیر برای مردم و پیشوای زمان را چه کسی می‌تواند باور کند؟ گاهی می‌گویند منظور از امام زمان «قرآن» است. در پاسخ باید گفت قید «زمانه» برای چیست؟ و چرا با همان واژه کتاب الهی و قرآن و کلام الهی، بیان نشده است. و آیا صرف عقیده به آسمانی بودن قرآن، یا وجود قرآن مشکل هدایتی بشر را حل می‌کند یا باید کسی باشد که هنگام اختلاف در فهم آیات الهی معیار و میزان و شاخص باشد و مسئولیت تبیین و تفسیر و حلّ اختلافات امت را بر عهده گیرد.
اگر راه رهایی از زندگی جاودانه و مرگ جاهلی، شناخت قرآن و عمل طبق دستورات آن است، چه کسی جز پیشوای معصوم می‌تواند، قرآن را درست تفسیر کند و درست اجرا نماید؟ بدون تردید، امام بدون قرآن کافی نیست و قرآن بدون امام معصوم هم مشکلات جامعه بشری را حل نمی‌کند. و این جاست که توجه به حدیث ثقلین اهمیت بیش‌تری می‌یابد.
حدیثی که مورد اتفاق همه مذاهب اسلامی است و امام خمینی قدس سره الشریف آن را در صدر وصیت نامه الهی، سیاسی خویش به همه فرزندان اسلام یادآوری کرد.
امامت و رهبری در تفکر قرآنی، مقامی دنیوی، قراردادی و تشریفاتی و موقّت نیست. مقام شجاع‌ترین انسانها، داناترین انسانها، و سخی‌ترین انسانها و پاک‌ترین انسانهاست. کسی که در شناخت کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) از همگان برتر است و راه زندگی اسلامی را بهتر از همه می‌شناسد، در دفاع از اسلام و قرآن و مسلمانان، بیش از دیگران احساس مسئولیت می‌کند، می‌کوشد و فداکاری و شجاعت نشان می‌دهد.
وابستگی روحی به مال و ثروت و خانه و امکانات زندگی مادی ندارد. زاهدترین فرد امت اسلامی است و از هر پلیدی عقیدتی و اخلاقی و نسبی پاک و پاکیزه است. شیخ کلینی خطبه‌ای از امام صادق(ع) نقل کرده که بهترین نشانه‌ها و علائم و صفات رهبران حق و پیشوایان از اهل بیت پیامبر(ص) را چنین بر شمرده است. (7)
براستی خداوند تبارک و تعالی به وسیله امامان هدایت از اهل بیت پیامبر(ص) پرده از چهره دین خود برگرفت و راه خود را نشان داد و چشمه‌سار دانش نهفته خود را گشود. پس هر کس از امت محمد(ص) حق امام خویش را بشناسد، حلاوت ایمان را می‌چشد و شکوه و زیبایی مسلمانی خود را می‌شناسد. به‌راستی خداوند امام را به عنوان پرچم هدایت خلق، برافراشته است و او را حجّت بر اهل طاعت و اهل زمانش قرار داده است. تاج وقار و عظمت بر سر او نهاده و با نور خدای مقتدر او را مهابت ‌داده است. پیوندی ناگسستنی با آسمان دارد. و جز از راه او نمی‌توان به نعمتهای الهی دست یافت. خداوند اعمال بندگان را تنها به شرط معرفت او می‌پذیرد.
او در برابر مشکلات علمی قرآن و وحی پاسخگو است و ابهامهای سنّت را می‌شناسد، و مسائل مشکل دینی را به‌خوبی می‌داند.
سلسله امامان را مدام خداوند از فرزندان [امام] حسین، صلوات الله علیه برمی‌گزیند و انتخاب می‌کند. و آنان را برای رهبری خلق و کار خویش می‌پسندد، هر گاه امامی از آنان از دنیا برود، خدای عزوجل پیشوایی دیگر که پرچم روشنگر راه و هادی و نوربخش است نصب می‌کند. امامی که نگهبان دین و امّت و حجّت آگاه به مسائل لازم باشد. امامانی که از سوی خدایند، مردم را به سوی حق رهبری می‌کنند و بر اساس حق داوری می‌نمایند. حجتهای خدا، داعیان خدا و نگهبانان او بر خلق‌اند، مردم با هدایت آنان دیندار می‌شوند، و شهرها با نور آنان روشن می‌گردد، و نسلها به برکت آنان رشد می‌کنند. خداوند ایشان را حیات بشریت و مشعل دار ظلمت و استوانه‌های دین قرار داده است. این سنت قطعی خداوند در مورد آنان است.
امام از نسلی برگزیده و مورد رضای خداست و هدایتگری انتخاب شده است و قیام کننده‌ای مایه امید است که خدا او را برای این امور در عالم ذر و بدو آفرینش ساخته است. و او را از دست راست عرش و اقتدار خود پدید آورده و به او بر اساس حکمت، دانش غیبی داده است. او را بر پایه علم خود گزینش کرده و با پاک نگهداشتن، نسل او را انتخاب کرد. یادگاری از آدم، برگزیده‌ای از تبار نوح، عصاره‌ای از آل ابراهیم و عطری از گلاب اسماعیل و زلال‌ترین قطره از تبار پاک محمد(ص) است.

مهدويت،‌ تداوم امامت
مهدویت و عقیده به رهبری برگزیده الهی که هم اکنون زنده است و سرانجام جهان را آکنده از عدالت خواهد نمود، چیزی جز عقیده به «امام معاصر» نیست. این اندیشه امروز در سه سطح باید مورد توجه قرار گیرد:
1. مهدویت و مخالفان جهانی آن؛
2. مهدویت در دنیای اسلام و مسلمین؛
3. مهدویت در دنیای شیعه.
در سطح جهانی نظام استکباری با مهدویت و یاران و دوستان و شیعیان آن بزرگوار در حال جنگ فرهنگی و نظامی و سیاسی است. چرا آمریکا و انگلیس و صهیونیزم، با تفکر و عقیده مهدویت با شدّت تمام و با همه وسائل مبارزه می‌کنند و در محو یا نسخ تفکر مهدویت می‌کوشند. مگر شعارهای امام مهدی(ع) چیست که اينان را چنین برآشفه و با تمام توان به جنگ او آمده‌اند؟
شعار امام مهدی(ع) چنین است.
1. آزادی بشریت از بند تمام سلطه‌گران جهانی و آزادی مستضعفان؛
2. استقرار عدالت اجتماعی؛
3. ایجاد حکومت الهی؛
4. حاکمیت توحید بر کل جهان.
آنها که بشر را برده خویش می‌خواهند، آنها که سالها بر جان و مال و نوامیس بشریت حاکم بوده‌اند، آنان که در بخشی از جهان سلطنت نامشروع داشته‌اند، از حضور و ظهور کسی که این بساط را بر چیند و آوای آزادی و عدالت و حکومت خدا سر دهد،‌ بسیار بیم دارند و عرش خویش را در خطر می‌بینند. راز، انکار، تکذیب، دروغ شمردن مهدی(ع)، خرافه دانستن مهدویت، خواب و خیال خواندن آن و مسخره کردن توسل و استمداد از امام عصر(ع) و حتی تخریب نشانه‌ها و گنبد و بارگاه پدر و مادر و زادگاه او و جلوگیری از زیارت پیامبر(ص) و اهل بیت او و کفر و شرک شمردن این گونه رفتار، همین بیم و وحشتی است که از ظهور و قیام او دارند. او که با ظهورش نظام سلطه کنونی را یکسره برهم می‌ریزد.
این تفکر در بین نظامهای سیاسی جهان، تنها یک نظام سیاسی را مشروع و محترم می‌داند؛ نظامی که از «پشتوانه توحید، نبوت، امامت و مهدویت» برخوردار باشد. «ولایت فقیه» تداوم این نظام است. ولایت فقیه، نماینده امروز ‌امام عصر است و راز قیام جهانی علیه تفکر «ولایت فقیه» همین است. فرعون می‌خواهد مردم را به خدمت گیرد و موسی مأمور نجات محرومان زمان است. شگفتا کسانی که خود امام زمان را قبول ندارند، وقتی مصلحت اقتضا کند افرادی را به عنوان امام زمان و «باب» و «نماینده» امام تبلیغ می‌کنند و در راه پلید خویش می‌پرورند و مزار و مرقد آنان را به عنوان کعبه و قبله در اسرائیل پاسداری می‌کنند.
آری صهیونیزم و آمریکا و انگلیس، امام زمان شیعه را قبول ندارد؛ ولی سران بهائیت و فرق ضاله را که به دستور خودشان ظهور می‌کنند و برای آنان در جهان «تشکیلات امری» و جاسوسی پدید می‌آورند و رو به قبله آنان نماز می‌خوانند و از آنان وحی می‌گیرند، کاملاً مورد حمایت مادی و تبلیغی و سیاسی قرار می‌دهند.
حمایتهای فراوان انگلیس، آمریکا و نهادهای بین المللی از «اغنام الها» و پیروان باب و بها در برابر انقلاب اسلامی و اندیشه «ولایت فقیه» ماهیّت مدعیّان و حامیان آنان را به‌خوبی نشان می‌دهد.
 


مهدویت و ولایت فقیه
عقیده و ارتباط عاطفی با امام عصر(ع) در میان شیعیان، بسیار نیرومند است و جشنهای نیمه شعبان نماد عشق مهدوی در قلب امت اسلامی است؛ ولی با کمال تأسف شناخت و معرفت عمومی از اهداف و آرمانهای مهدوی، و راهکارهای یاری آن بزرگوار و وظایف امروز نسبت به آن حضرت و شناخت دوستان و دشمنان امروز امام، اندک است و سازماندهی لازم با نظام ولایت فقیه و نیابت امام در بسیاری از نقاط جهان وجود ندارد.
حتی برخی طرفداران و دوستان و حامیان «ولایت فقیه» هم به جایگاه معنوی و ارتباط آن با امام عصر توجه ندارند و گویا ولی فقیه را وکیل مردم می‌دانند نه نائب امام زمان(ع). حقیقت این است که از دیدگاه کلامی و فقهی، اطاعت از ولی فقیه و حتی فقهای عظام، فراتر از تشخیص پزشک و مخالفت با اظهار نظر پزشکی است. ولیّ فقیه فقط یک خبره و کارشناس احکام و قوانین اسلامی نیست. او به نمایندگی از اولیای الهی مسئولیت پاسداری از دین و امت اسلامی و مصالح و منافع عمومی آنان را بر عهده دارد. او فرماندهی کل امت اسلامی است. «ولی فقیه» فقط «فقیه» نیست که اختیارات و وظایفی همانند دیگر فقهای عظام و مراجع بزرگوار داشته باشد. او در رأس عالمان شیعه است. و همه امت با هر تخصصی در مراحل اختلاف نظر با توجه به اینکه او به دیدگاههای همه احاطه دارد و مسائل را از دیگران می‌بیند، باید او را یاری کنند و با او بیعت کنند و معارضه و مبارزه با ولی فقیه عادل و برگزیده خبرگان امت، بر خلاف عقل و شریعت و در حکم مبارزه با امام زمان(ع) است.
امام صادق(ع) نپذیرفتن دیدگاه حاکم شرعی را بی‌احترامی به حکم الهی می‌داند و رد بر اهل بیت(ع) می‌شمارد و یادآوری می‌کند که «الرَّادُّ عَلَيْنَا كَالرَّادِّ عَلَى اللهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِالله؛(8) ردّ ‌بر ما همانند ردّ حکم خداوند و در حدّ شرک به خداست.»
 


(1) انبیاء/16.
(2) همان/17.
(3) همان/18.
(4) همان/22.
(5) همان/23.
(6) وسائل الشيعه، شیخ حر عاملی، مؤسسه آل البیت، قم، 1409 ق، ج 16، ص 246؛ کنزالعمال، احادیث 463 و 464.
(7) بحار الانوار، علامه مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، ج25، ص150.
(8) بحار الانوار، علامه مجلسی، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ق، ج101، ص261.

 



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: امامت نیاز همیشه انسان:یااباصااح,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در پنج شنبه 30 خرداد 1392


تمرکز بر هدف

تمرکز بر هدف

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد. می گوید آسمان را می بینم. ابرها را. درختان را. شاخه های درختان و هدف را. كمانگیر پیر می گوید كمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی. جنگجوی دومی پا پیش می گذارد .كمانگیر پیر می گوید: آنچه را می بینی شرح بده.جنگجو می گوید: فقط هدف را می بینم. پیرمرد فرمان می دهد: پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند. پیرمرد می گوید: عالی بود. موقعی كه تنها هدف را می بینید نشانه بریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.بر اهداف خود متمركز شوید. تمركز افكار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود. اما مهارتی است كه كسب آن امكانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.
نکته: ما از خداییم به سوی او باز می گردیم. دین به زندگی جهت، هدف و معنامی بخشد.امام باقر سلام الله علیه :
اَلكَمالُ كُلُّ الكَمالِ التَّفَقُّهُ فِي الدّينِ وَالصَّبرُ عَلَى النّائِبَةِ وتَقديرُ المَعيشَةِ؛
همه كمال در شناخت عميق دين و شكيبايى در پيشامدها و اندازه نگاه داشتن در زندگى است [1]


پی نوشت :
[1] . دانش‌نامه قرآن و حدیث: ج 9, ص 196, ح 193



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، داستان، ،
:: برچسب‌ها: تمرکز بر هدف,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در پنج شنبه 30 خرداد 1392


انتخاب

 



:: موضوعات مرتبط: عکس، کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: عمر:انتخاب,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392


یاعلی

 



:: موضوعات مرتبط: عکس، کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: یاعلی,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392


«ماه رجب»، ماه اميرمؤمنان و «ماه شعبان» منسوب به پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله است و «ماه رمضان» م

 

پرسش :

«ماه رجب»، ماه اميرمؤمنان و «ماه شعبان» منسوب به پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله است و «ماه رمضان» ماه خدا است كه مخصوص امت پيامبر مى‏ باشد؛ اين مسائل را توضيح دهيد.

پاسخ :

براساس روايات «ماه رجب»، ماه تقويت ارتباط با خداوند است و در «ماه شعبان» صلوات بر محمد و آل محمد و التزام به سنت پيامبرصلى الله عليه وآله بسيار سفارش شده است. در «ماه رمضان»، قابليت ضيافت الهى و بخشش امت در هر شبانه روز مطرح است كه نقطه اوج آن، شب قدر و شب عيد فطر است.

پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: «رجب ماه خدا، شعبان ماه من و ماه رمضان، ماه امت من است» شيخ صدوق، فضائل الاشهر الثلاثه، تحقيق ميرزا غلامرضا عرفانيان، (چاپ نجف)، ص 24، ح 12..

روايات در اين زمينه مختلف است؛ بعضى، ماه رجب و ماه رمضان، ماه خدا معرفى شده است. البته در حقيقت تمامى اين ماه‏ها، متعلق به خداوند است؛ لكن بعضى از ماه‏ها، ويژگى خاصى دارند. در برخى ديگر، ماه رجب به امام على‏عليه السلام نسبت داده شده و اين ممكن است به جهت تولد آن حضرت در اين ماه باشد و يا اشاره به مقام ولايت باشد. ارتباط صحيح و حقيقى با خداوند، جز از طريق ولايت ممكن نيست؛ زيرا «ولايت» انسان را به «نبوت» متصل مى‏گرداند و «نبوت» نيز ما را به «توحيد» مرتبط مى‏كند. اين حقيقت در «شب قدر» براى اولياى الهى كشف مى‏شود؛ به طورى كه ملائكه و روح، مقدّرات عالم را بر قلب مبارك امام زمان(عج) نازل مى‏كنند. در حديثى آمده است: «با سوره قدر بر ولايت ما ائمه استدلال كنيد»الكافى، ج 1، ص 249..

بنابراين چون اين امت با اقتدا به رسول خداصلى الله عليه وآله و حضرت على‏عليه السلام، مى‏توانند به بالاترين مقامات توحيدى و معنوى نايل شوند و اين معنا در ماه رمضان امكان‏پذيرتر است؛ لذا ماه رمضان به ماه خدا ناميده شده است و به جهت‏شرافت اين ماه براى امت و آمرزش گناهان و پاك شدن بندگان، به ماه امت نيز نسبت داده شده است

 

وسائل‏الشيعة، ج 10، (انتشارات آل البيت)، ص 475، ح 9 و ص 480، ح 16



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: رجب,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392


بیا

 



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392


فاطمیه



:: موضوعات مرتبط: عکس، کشکول، مذهبی، حضرت فاطمه علیها السلام ، ،
:: برچسب‌ها: فاطمیه :عکس,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در جمعه 23 فروردين 1392


اين زنان چه كرده بودند؟

اين زنان چه كرده بودند؟

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد:
روزى با فاطمه محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيديم، ديديم حضرت به شدت گريه مى كند.
گفتم:
پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله! چرا گريه مى كنى؟
فرمود:
يا على! آن شب كه مرا به معراج بردند، گروهى از زنان امت خود را در عذاب سختى ديدم و از شدت عذابشان گريستم. (و اكنون گريه ام براى ايشان است).
زنى را ديدم كه از موى سر آويزان است و مغز سرش از شدت حرارت مى جوشد.
زنى را ديدم كه از زبانش آويزان كرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوى او مى ريزند.
زنى را ديدم، گوشت بدن خود را مى خورد و آتش از زير پاى او شعله ور است.
و زنى را ديدم دست و پاى او را بسته اند و مارها و عقرب ها بر او مسلط است.
زنى را ديدم از پاهايش در تنور آتشين جهنم آويزان است.
زنى را ديدم، از سر خوك و از بدن الاغ بود و به انواع عذاب گرفتار است.
و زنى را به صورت سگ ديدم و آتش از نشيمنگاه او داخل مى شود و از دهانش بيرون مى آيد و فرشتگان عذاب عمودهاى آتشين بر سر و بدان او مى كوبند.
حضرت فاطمه عليهاالسلام عرض كرد:
پدر جان! اين زنان در دنيا چه كرده بودند كه خداوند آنان را چنين عذاب مى كند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
دخترم! زنى كه از موى سرش آويخته شده بود، موى سر خود را از نامحرم نمى پوشاند.
و زنى كه از زبانش آويزان بود، بدون اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت.
و زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد، خود را براى ديگران زينت مى كرد و از نامحرمان پرهيز نداشت.
و زنى كه دست و پايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او مسلط شده بودند، به وضو و طهارت لباس و غسل حيض اهميت نمى داد و نماز را سبك مى شمرد...
و زنى كه سرش مانند خوك و بدنش مانند الاغ بود، او زنى سخن چين و دروغگو بود.
و اما زنى كه در قيافه سگ بود و آتش از نشيمنگاه او وارد و از دهانش خارج مى شد، زنى خواننده و حسود بود.
سپس فرمود:
واى بر آن زنى كه همسرش از او راضى نباشد و خوشابحال آن زن كه همسرش از او راضى باشد. (1)

------------------
پاورقی:
1-  ج 8، ص 309 و ج 18، ص 351 و ج 103، ص 245 با اندكى تفاوت .

منابع:
1. داستانهاى بحارالانوار جلد 5 - محمود ناصرى

برگرفته شده از نرم افزار قصه های ماندگار - موسسه رایافرهنگ قرن



:: موضوعات مرتبط: جنس مخالف، مذهبی، داستان، ،

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در جمعه 23 فروردين 1392


بندگي ما و خدايي خدا

بندگي ما و خدايي خدا

خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.
بنده: خدايا! خسته ام! نمي توانم.
خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدايا! خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم…
خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان.
بنده: خدايا سه رکعت زياد است.
خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدايا! امروز خيلي خسته ام! آيا راه ديگري ندارد؟
خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله.
بنده: خدايا! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!
خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله.
بنده: خدايا هوا سرد است! نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم.
خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم.
بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد.
خدا: ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده.
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم، اما باز خوابيد.
خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست.
ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!
خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو، نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد.
ملائکه: خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟
خدا: او جز من کسي را ندارد…شايد توبه کرد…
بنده ي من تو به هنگامي که به نماز مي ايستي من آنچنان گوش فرا ميدهم،
که انگار همين يک بنده را دارم و تو چنان غافلي که گويا صد ها خدا داري!

------------------
منابع:
1. Radsms.com

برگرفته شده از نرم افزار قصه های ماندگار - موسسه رایافرهنگ قرن



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، داستان، ،
:: برچسب‌ها: بندگي ما و خدايي خدا ستان:دا,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در جمعه 10 ارديبهشت 1392


رضایت مادر

رضايت مادر

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر بالين جوانى كه در حال مرگ بود، حاضر شد و فرمود: اى جوان كلمه توحيد (لا اله الا الله) بر زبان بياور. جوان زبانش بند آمده بود و قادر به اداى توحيد نبود.
پيامبر صلى (ص) خطاب به حاضرين فرمود: آيا مادر اين جوان در اينجا حاضر است؟
زنى كه در بالاى سر جوان ايستاده بود گفت: آرى، من مادر او هستم.
رسول خدا (ص) فرمود: آيا تو از فرزندت راضى و خشنود هستى؟ گفت: نه، من مدت شش سال است كه با او حرف نزده ام.
فرمود: اى زن او را حلال كن و از او راضى باش! گفت براى رضايت خاطر شما او را حلال كردم، خداوند از او راضى باشد.
پيامبر (ص) رو به آن جوان نمود و كلمه توحيد را به او تلقين نمود. جوان بعد از رضايت مادر زبانش باز شد و به يگانگى خدا اقرار كرد.
پيامبر (ص) فرمود: اى جوان چه مى بينى؟ گفت: مردى بسيار زشت و بدبو را مشاهده مى كنم و اكنون گلوى مرا گرفته است. پيامبر دعائى به اين مضمون به جوان ياد داد و فرمود: بخوان: «اى خدايى كه عمل اندك را مى پذيرى و از گناه و خطاى بزرگ درمى گذرى از من نيز عمل اندك را بپذير و از گناه بسيار من درگذر، چرا كه تو بخشنده و مهربانى».
جوان دعا را آموخت و خواند؛ سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: اكنون چه مى بينى؟ گفت: اكنون مردى (ملكى) را مى بينم كه صورتى سفيد و زيبا و پيكرى خوشبو و لباسى زيبا بر تن دارد و با من خوش ‍ رفتارى مى كند (بعد از دنيا رحلت كرد).

------------------
منابع:
1. يكصد موضوع 500 داستان - سيد على اكبر صداقت

برگرفته شده از نرم افزار قصه های ماندگار - موسسه رایافرهنگ قرن



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، ،
:: برچسب‌ها: رضایت مادر,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در جمعه 23 فروردين 1392


وصيتنامه حضرت زهرا (سلام الله عليها)




متن وصیتنامه حضرت زهرا (سلام الله علیها)
در آخرین لحظات حیات حضرت زهرا(علیهاالسلام) وقت آن رسیده بود كه ایشان رازهایى را كه در این مدت در سینه نهان داشته بود در قالب وصیت‏هاى لازم الاجراء با همسرش درمیان بگذارد. از این رو، عرضه داشت:

پسر عمو! من خبر مرگ خویش را دریافت كرده‏ام و لحظه به لحظه به زمان دیدار پدر بزرگوارم نزدیك‏تر مى‏شوم، اكنون تو را به انجام خواسته‏هایى كه در دل دارم سفارش مى‏كنم.

امام علی(‏علیه‎السلام) به او فرمود: دخت رسول خدا(صلى الله علیه و آله)! هر چه دوست دارى سفارش ‏كن .

امام‏ بر بالین زهرا نشست و از افراد حاضر در خانه خواست خارج شوند و سپس فاطمه زهرا (علیهاالسلام) لب به سخن گشود و عرضه داشت:

پسر عمو! بر این باورم از آن زمان كه زندگى خود را با تو آغاز كردم، در خانه‏ات دروغ نگفتم و به تو خیانت نورزیدم و از اطاعتت سر بر نتافتم؟

امام فرمود:

حاشا! از چنین چیزى فاطمه جان! تو به عظمتِ خداوند آگاه‏تر و فردى نكوكارتر و پروا پیشه‏تر و گرامى‏تر و ترس و بیم تو از خدا بیشتر از آن است كه من تو را بر نافرمانى‏ات مورد نكوهش قرار دهم. جدایى و از دست دادنت برایم بس دشوار است، ولى راه گریزى از آن نیست، به خدا سوگند! با رفتنت مصیبت جانسوز رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را یك بار دیگر برایم تازه كردى، بارِ جدایى و رحلتِ تو فوق‎العاده سنگین است، همه از خداییم و به سوى خدا باز مى‏گردیم، مصیبت و فراق تو آنقدر اندوه‎بار است كه سخت‏تر و دردناك‏تر و رنج‎آورتر و غم‏انگیزتر از آن وجود ندارد! مصیبتى است كه عزا و مصیبتى فراتر از آن نمى‏توان سراغ داشت.

اجازه ندهى هیچ یك از افرادى كه در حقم ستم روا داشتند در تشییع جنازه‏ام حاضر شوند. سپس لحظاتى هر دو گریستند و امام‏ سر مبارك فاطمه‏(علیهاالسلام) را بر سینه نهاد و آنگاه فرمود:

(فاطمه جان!) هرگونه وصیتى مى‏خواهى به من سفارش كن، به وصیّت‏هایت مو به مو عمل خواهم كرد و هر چه را به من فرمان داده‏اى به انجام مى‏رسانم، و فرمان تو را بر كار خود ترجیح مى‏دهم.

زهراى مرضیه‏(علیهاالسلام) عرضه داشت:

پسر عمو! خداوند از ناحیه من به تو پاداش خیر عنایت كند، نخستین وصیّتم این است كه پس از من زنى را به ازدواج خویش درآورى... زیرا مردان بدون زن نمى‏توانند ادامه زندگى دهند .

و سپس معروض داشت:

سفارش بعدى‏ام این است كه اجازه ندهى هیچ یك از افرادى كه در حقم ستم روا داشتند در تشییع جنازه‏ام حاضر شوند، زیرا آنان دشمنانِ خدا و رسولند و رخصت ندهى هیچ كدام از آنان یا هوادارانشان بر جنازه‏ام نماز بگزارند و شبانگاه، آن زمان كه دیدگان مردم آرامش یافت و چشم‏ها به خواب رفت، مرا به خاك بسپار. (1)

ابن عباس وصیت نوشته شده‏اى را از آن مخدّره روایت كرده كه در آن آمده است:

این وصیت فاطمه دخت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است و گواهى مى‏دهد معبودى جز خداى یكتا نیست و محمد(صلى الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست، بهشت و جهنّم حق است و روز قیامت بى تردید فرا خواهد رسید و خداوند در آن روز مردگان را از قبرها برمى‏انگیزاند و زنده مى‏كند. على جان! من فاطمه دختر محمدم، خداوند مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت از افتخار همسرى‏ات برخوردار باشم، تو از دیگران به من سزاوارترى، مرا شبانه حنوط نما و غسل بده و كفن كن و بر جنازه‏ام نماز بگزار و در تاریكى شب به خاكم بسپار، و هیچ كس را خبر نكن، تو را به خدا مى‏سپارم و تا دیدار روز قیامت به فرزندانم درود و سلام مى‏فرستم.(2)

پی‎نوشت‎ها:
1- روضة الواعظین، 151/ 1.
2- بحار الانوار، ج 43، ص 214.

منبع : تبیان


:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، حضرت فاطمه علیها السلام ، ،
:: برچسب‌ها: وصيتنامه حضرت زهرا (سلام الله عليها):فاطمیه,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 19 فروردين 1392


حضرت زهرا (سلام الله عليها)





:: موضوعات مرتبط: مذهبی، حضرت فاطمه علیها السلام ، ،
:: برچسب‌ها: حضرت زهرا (سلام الله عليها) :فاطمیه,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 19 فروردين 1392


فاطمه الزهرا

 



:: موضوعات مرتبط: مذهبی، حضرت فاطمه علیها السلام ، ،
:: برچسب‌ها: فاطمیه,

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 19 فروردين 1392


رنجهاي فاطمه(سلام الله علیها) از زبان اميرالمؤمنين(علیه السلام)

 

رنجهاي فاطمه(سلام الله علیها) از زبان اميرالمؤمنين(علیه السلام)

حضرت فاطمه و امام على(علیه السلام) دو يار همراه و دو ستارۀ آسمانى‏اند كه براى نشان دادن راه آسمان چند روزى به زمين آمدند و سپس به آسمان بازگشتند...

  مهدی عزیزان


حضرت فاطمه و امام على(علیه السلام) دو يار همراه و دو ستارۀ آسمانى‏اند كه براى نشان دادن راه آسمان چند روزى به زمين آمدند و سپس به آسمان بازگشتند. آن دو يار مهربان، نامهربانيها و بى مهري‏هاى بى‌حسابى از خاكيان ديدند و بزرگوارانه از كنار مزاحمتهاى شب‌پره‏هاى مزاحم گذشتند. از اين بى‌مهريها و مزاحمتها حكايات فراوانى گفته‏اند و شنيده‏ايم؛ اما در اين اوراق معدود، برآنيم تا از زبان تنها همتاى زهرا(سلام الله علیها)، گوشه‏اى اندك از تلخيهاى رفته بر آن عزيز را بخوانيم و بدانيم. ابتدا جملاتى چند در بلنداى مقام آن زهرۀ درخشنده از زبان امام على(علیه السلام) نقل می كنيم و سپس به بيان رنجهاى حضرت زهرا(سلام الله علیها) می پردازيم.

حضرت فاطمه(سلام الله علیها)، برترين بانو
معاويه در نامه‏اى كه به امام على(علیه السلام) می نويسد، به فخر فروشى در مقابل امام می پردازد. امام در پاسخ به نامه او به بيان فضيلتهاى بنى هاشم و فضيحتهاى بنى اميه می پردازد و مي‌فرمايد:
«أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ كَذَلِكَ وَ مِنَّا النَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ الْأَحْلَافِ وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ النَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا عَلَيْكُمْ (1)؛
شما چگونه و كجا با ما برابريد؟ كه از ميان ما پيامبر(صلی الله علیه و آله) برخاست و دروغ‌زن (ابوجهل) از شما، واسد الله (حمزۀ سيد الشهدا) از ما و اسد الاحلاف (شير سوگندها؛ اسد بن عبد العزى) از شما، و از ماست دو سيد جوانان اهل بهشت (حسن(علیه السلام) و حسين(علیه السلام)) و از شما است كودكانى (2) كه آتش نصيب آنان گرديد. و از ما است‏ بهترين زنان جهان (فاطمه(سلام الله علیها)) و از شماست آن كه هيزم كشد براى دوزخيان (ام جميل، همسر ابى لهب) (3) و بيش از اين ما را فضيلتها و شما را فضيحتها است.»

على و فاطمه(علیه السلام) از زبان يكديگر
پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) پس از ازدواج حضرت على و فاطمه(علیه السلام) و سپرى شدن مراسم عروسى، ابتدا از على(علیه السلام) پرسيد: همسرت فاطمه(سلام الله علیها) را چگونه يافتى؟ امام پاسخ داد: «نَعَم العُونُ عَلَى طَاعَةِ الله؛ در اطاعت كردن از خدا خوب يار و ياورى است.» سپس از دختر خود، فاطمه(سلام الله علیها) پرسيد: شوهرت را چگونه يافتى؟ آن حضرت پاسخ داد: «خير بعل؛ بهترين شوهر است.» (4)

زحمات حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در منزل
به دنبال تقسيم كار پيامبر(صلی الله علیه و آله) بين حضرت زهرا(سلام الله علیها) و على(علیه السلام) و واگذارى كارهاى داخل منزل به فاطمه(سلام الله علیها)، گرچه على(علیه السلام) نيز در كمك به همسرش از هيچ كوششى دريغ نمی كرد؛ اما در عين حال انجام تمام كارهاى منزل براى فاطمه(سلام الله علیها) بارى گران بود. براى كاهش زحمتهاى منزل، امام(علیه السلام) راه حلى به فاطمه پيشنهاد می كند. آن حضرت بعدها اين ماجرا را چنين نقل فرمود: «فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، عزيزترين عزيزان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در خانه من بود. فاطمه(سلام الله علیها) آنقدر با آسياب آرد كرد تا دستهايش پينه بسته بود و آنقدر از چاه آب كشيد كه اثر آن بر سينه‏اش باقى مانده بود و به اندازه‏اى خانه را روبيد تا اينكه لباسهايش غبار آلود شده بود، و آن قدر زير ديگ آتش بر افروخت تا لباسش كثيف و گردآلود گرديده بود و به همين علت، به سختى و زحمت افتاد. روزى شنيدم چند غلام خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) آورده‏اند. به فاطمه گفتم: وقتى خدمت پدر رفتى از او خادمى بخواه تا در كارها مدد رسان تو باشد و از اين همه رنج و محنت آسوده شوى.
فاطمه زهرا(سلام الله علیها) خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رفت. ملاحظه كرد كه گروهى با ايشان مشغول بحث و گفتگو هستند؛ لذا بدون اينكه با پدر سخنى بگويد، از شرم و حيا بازگشت. چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می دانست كه فاطمه(سلام الله علیها) براى حاجت و نيازى مراجعه كرده است، خود به منزل ما آمد. ما در بستر استراحت‏ بوديم، وى بالاى سر فاطمه(سلام الله علیها) نشست و فاطمه(سلام الله علیها) از جهت‏ شرم و حيا سر خود را زير رخت‏خواب كرد.
حضرت فرمود: فاطمه جان! براى چه منظورى نزد من آمدى؟ او دو مرتبه سؤال فرمود و فاطمه ساكت ‏بود.
عرض كردم: اى رسول خدا! من علت را براى شما عرض می كنم. فاطمه آن قدر سنگ آسياب را چرخانده كه دستش پينه بسته و آن قدر آب كشيده كه بر سينه‏اش اثر آن باقى مانده و آن قدر خانه را جارو كرده كه لباسش خاك آلود شده و آن قدر آتش در زير ديگ افروخته كه پيراهن او كثيف شده و بوى دود گرفته است. شنيديم كه غلامان و خادمان چندى را خدمت ‏شما آورده‌اند، به فاطمه(سلام الله علیها) گفتم: به سراغ پدر خود رفته، از ايشان خدمت‌كارى بخواه تا تو را كمك كند.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «الا ادلكما على خير ممّا سألتما. اذا اخذتما مضاجعكما تكبرا اربعا وثلاثين وتسبحا ثلاثا وثلاثين وتحمدا ثلاثا وثلاثين فهو خير لكما من خادم يخدمكما؛ شما را از مطلبى آگاه كنم كه براى شما از خادمى كه خواستيد بهتر است؟ وقتى از خواب برخاستيد (در بعضى روايات آدمده است وقتى به رختخواب رفتيد) سى و چهار مرتبه «الله اكبر»، سى و سه بار «سبحان الله‏» و سى و سه بار «الحمد لله‏» بگوييد، اين براى شما از خادمى كه به شما خدمت كند بهتر است.»
آنگاه فاطمه سر خود را بيرون آورد و سه بار فرمود: «رضيت عن الله ورسوله؛ از خدا و رسول او راضى و خشنود شدم.» (5)

پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) پس از ازدواج حضرت على و فاطمه(علیه السلام) و سپرى شدن مراسم عروسى، ابتدا از على(علیه السلام) پرسيد: همسرت فاطمه(سلام الله علیها) را چگونه يافتى؟ امام پاسخ داد: «نَعَم العُونُ عَلَى طَاعَةِ الله؛ در اطاعت كردن از خدا خوب يار و ياورى است.» سپس از دختر خود، فاطمه(سلام الله علیها) پرسيد: شوهرت را چگونه يافتى؟ آن حضرت پاسخ داد: «خير بعل؛ بهترين شوهر است.»


عيادت ناتمام
وقتى عباس، عموى پيامبر(صلی الله علیه و آله) براى عيادت فاطمه(سلام الله علیها) به منزل على(علیه السلام) آمد، به دليل كسالت ‏شديد آن حضرت و ممنوع الملاقات بودن ايشان، موفق به عيادت آن عزيز نشد. به منزل خود بازگشت و پيكى روانۀ منزل حضرت على(علیه السلام) كرد، تا به حضرت اين پيغام را برساند: «آن گونه كه من احساس می كنم، فاطمه(سلام الله علیها) روزهاى پايان عمر خود را می گذراند و اول كسى است كه به پيامبر(صلی الله علیه و آله) ملحق می شود. من پيشنهاد می كنم در صورت رحلت ايشان، مهاجرين و انصار را خبر كنيد تا در مراسم نماز و دفن آن حضرت شركت كنند، كه اين كار، هم باعث فيض معنوى و ثواب حاضران است، و هم باعث تقويت‏ شعائر دينى.»
امام(علیه السلام) در پاسخ به پيشنهاد عمويش، عباس بن عبد المطلب، فرستاده‏اى به نزد او روانه كرد تا اين پيام را برساند: «أَبْلِغْ عَمِّيَ السَّلَامَ وَ قُلْ لَا عَدِمْتُ إِشْفَاقَكَ وَ تَحِيَّتَكَ وَ قَدْ عَرَفْتُ مَشُورَتَكَ وَ لِرَأْيِكَ فَضْلُهُ إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) لَمْ تَزَلْ مَظْلُومَةً مِنْ حَقِّهَا مَمْنُوعَةً وَ عَنْ مِيرَاثِهَا مَدْفُوعَةً لَمْ تُحْفَظْ فِيهَا وَصِيَّةُ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ لَا رُعِيَ فِيهَا حَقُّهُ وَ لَا حَقُّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَفَى بِاللَّهِ حَاكِماً وَ مِنَ الظَّالِمِينَ مُنْتَقِماً وَ أَنَا أَسْأَلُكَ يَا عَمِّ أَنْ تَسْمَحَ لِي بِتَرْكِ مَا أَشَرْتَ بِهِ فَإِنَّهَا وَصَّتْنِي بِسَتْرِ أَمْرِهَا؛ سلام مرا به عمويم برسان و بگو: خير خواهى شما را فراموش نمی كنم. نظر شما را به خوبى دريافتم و البته احترام آن - در جاى خود - محفوظ است. فاطمه(سلام الله علیها) هميشه مظلوم واقع شده، و از حق خود بازداشته شده و از ارث خود بى بهره گرديده است. سفارش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مورد او عمل نشد و حقى كه خدا و رسول او در مورد فاطمه(سلام الله علیها) داشتند، رعايت نگرديد و خداوند براى حكمرانى و انتقام از ظالمين [ما را] بس است.
عموى گرامى! از شما می خواهم به من رخصت دهيد كه به نظر شما عمل نكنم؛ چرا كه فاطمه(سلام الله علیها) خودش به من وصيت كرده است كه امر [كفن و دفن] او مخفى باشد.»
وقتى كه فرستاده عباس با اين پيام به سوى او بازگشت، عباس گفت: غفران الهى نثار فرزند برادرم كه البته او آمرزيده است. به راستى كه نظر او بدون اشكال و صحيح است. براى عبد المطلب فرزندى با بركت‏تر از على(علیه السلام) زاده نشد؛ مگر پيامبر(صلی الله علیه و آله).... (6)

آهنگ جدايى
آن گاه كه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) احساس كرد زمان رحلتش فرا رسيده است، در حالى كه در بستر بيمارى آرميده بود، خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «يَا ابْنَ عَمِّ! إِنَّهُ قَدْ نُعِيَتْ إِلَيَّ نَفْسِي وَ إِنِّي لَا أَرَى مَا بِي إِلَّا أَنَّنِي لَاحِقٌ بِأَبِي سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ أَنَا أُوصِيكَ بِأَشْيَاءَ فِي قَلْبِي؛ اى پسر عمو! زمان مرگ به من فرا رسيده و آن‌گونه كه درمی يابم، پس از اندك زمانى، به پدرم ملحق می شوم. آنچه را در دل دارم به تو وصيت می كنم.»
على(علیه السلام) به فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: «أَوْصِينِي بِمَا أَحْبَبْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه؛ اى دخت رسول خدا! آنچه دوست دارى وصيت كن.»
آن‌گاه على(علیه السلام) كنار سر فاطمه(سلام الله علیها) نشست و به آنان كه در اتاق بودند فرمود بيرون روند. سپس فاطمه(سلام الله علیها) به على(علیه السلام) عرض كرد: «يَا ابْنَ عَمِّ! مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي؛ اى پسر عمو! از روزى كه با من زندگى كردى، از من دروغ و خيانت نديدى و هيچ گاه با تو مخالفت ننمودم.»
و على(علیه السلام) در پاسخش چنين گفت: «مَعَاذَ اللَّهِ! أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنْ اللَّهِ مِنْ أَنْ أُوَبِّخَكِ بِمُخَالَفَتِي قَدْ عَزَّ عَلَيَّ مُفَارَقَتُكِ وَ تَفَقُّدُكِ إِلَّا أَنَّهُ أَمْرٌ لَا بُدَّ مِنْهُ وَ اللَّهِ جَدِّدْتِ عَلَيَّ مُصِيبَةَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُكِ وَ فَقْدُكِ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اللَّهِ مُصِيبَةٌ لَا عَزَاءَ لَهَا وَ رَزِيَّةٌ لَا خَلَفَ لَهَا؛ پناه مي‌برم به خدا! هرگز! تو نسبت‏ به خداوند آگاه‏تر، نيكوكارتر، پرهيزگارتر، گرامی تر، و خائف‏تر از آن هستى كه تو را به عنوان مخالفت‏ با من سرزنش كنم. جدايى و فقدان تو براى من بسيار سخت است؛ ولى چه بايد كرد كه چاره‏اى براى مرگ نيست. سوگند به خدا! مصيبت رسول خدا براى من تازه شد و وفات و فقدان تو، [براى من] بسيار بزرگ [و دشوار] است. پس (( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون )) از مصيبتى كه بسيار دلخراش، دردناك، دشوار و اندوه‌آور است. به خدا قسم! اين مصيبتى است كه تسليت [و آرامش] ندارد و حادثه جانسوزى است كه جبران‏ناپذير است. »
سپس مدتى با هم گريستند و على(علیه السلام) سر فاطمه(سلام الله علیها) را به سينه چسبانيد و فرمود: «أُوصِينِي بِمَا شِئْتِ فَإِنَّكِ تجدني [تَجِدِينِي] فِيهَا أَمْضِي كَمَا اَمَرْتَنِي بِهِ وَ أَخْتَارُ أَمْرَكِ عَلَى أَمْرِي؛ آنچه می خواهى وصيت كن، همانا مرا آن گونه خواهى يافت كه به وصيت تو بخوبى عمل مي‌كنم و امر تو را بر امر خودم مقدم می دارم.» سپس فاطمه(سلام الله علیها) به بيان وصاياى خود پرداخت. (7)

آغاز جدايى
پس از شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)، امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام) از شهادت مادر خود با خبر شدند، اسماء به حسنين(علیه السلام) گفت: به نزد پدرتان على(علیه السلام) رويد و خبر شهادت فاطمه(سلام الله علیها) را به او رسانيد. حسنين(علیه السلام) از خانه بيرون آمدند و در حالى كه فرياد می زدند: «يَا مُحَمَّدَاهُ! يَا اَحمَدَاهُ! اليَومَ جَدِّد لَنَا مَوتِكَ اِذ مَاتَت اُمِّنَا»، وارد مسجد شدند و على(علیه السلام) را كه در مسجد بود، از شهادت فاطمه(سلام الله علیها) آگاه نمودند. على(علیه السلام) با شنيدن اين خبر، آنچنان دگرگون شد كه بى حال افتاد. آب به صورتش پاشيدند و به حال آمد. با سوز و گداز فرمود: «بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّى فَفِيمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِك؛ اى دختر محمد(صلی الله علیه و آله)! به چه كسى خود را تسليت دهم؟ [تا زنده بودى] مصيبتم را به تو تسليت می دادم، اكنون پس از تو چگونه آرام و قرار گيرم؟» (8)


ادر سوگ ير
على(علیه السلام) پس از به خاك سپارى يار ديرينه و همراه روزگار خوشيها و تلخيهاى خود، در كنار تربت آن عزيز، با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چنين درد دل كرد:
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ عَنِ ابْنَتِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ الْبَائِتَةِ فِي الثَّرَى بِبُقْعَتِكَ وَ الْمُخْتَارُ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ عَفَا عَنْ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ تَجَلُّدِي إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ فِي فُرْقَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ نَفْسُكَ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي بَلَى وَ فِي كِتَابِ اللَّهِ لِي أَنْعَمُ الْقَبُولِ (( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ )) قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ وَ هَمٌّ لَا يَبْرَحُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو وَ سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلًا وَ سَتَقُولُ وَ يَحْكُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِين. وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ وَاهاً وَاهاً وَ الصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ.
وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ الرَّزِيَّةِ فَبِعَيْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُكَ سِرّاً وَ تُهْضَمُ حَقُّهَا وَ يُمْنَعُ إِرْثُهَا وَ لَمْ يَتَبَاعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُقْ مِنْكَ الذِّكْرُ وَ إِلَى اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ فِيكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَحْسَنُ الْعَزَاء؛
اى پيغمبر خدا! از من و از دخترت كه به ديدن تو آمده و در كنار تو زير خاك خفته است، بر تو درود باد! همان كه خداوند سرعت ملحق شدنش به تو را اختيار كرد. اى رسول خدا! پس از دختر برگزيده‏ات شكيبايى من به پايان رسيده و خويشتن‌دارى من به خاطر سيدۀ زنان جهان از دست رفته است؛ اما براى من پيروى از سنت تو [كه همان صبر باشد] در جدايى تو موجب تسليت است [اى پيامبر خدا!] تو را به دست‏ خود در دل خاك سپردم! و تو بر روى سينۀ من جان دادى! آرى، قرآن خبر داده است كه «همه از خداييم و به سوى او باز می گرديم.» اكنون امانت ‏به صاحبش رسيد، و آنچه در گرو بود، گرفته شد و زهرا(سلام الله علیها) از دست رفت. [پس از او] آسمان و زمين زشت می نمايد و هيچ‌گاه اندوه دلم نمی گشايد و شبم بى‌خواب است و غم از دلم نمی رود، تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند.
[مرگ زهرا] ضربتى بود كه دل را خسته و غصه را پيوسته گردانيد. چه زود جمع ما به پريشانى كشيده شد. شكايت [خود را] به خدا می برم و دخترت خواهد گفت كه امتت پس از تو با وى چه ستمها كردند. آنچه خواهى از او بپرس و احوال را از او جويا شو. تا سرّ دل بر تو گشايد و خونى كه خورده است‏، بيرون آيد. او به زودى خواهد گفت و خدا كه بهترين داور است [ميان او و ستمكاران داورى] نمايد.
[سلامى كه به تو می دهم] سلام وداع كننده است، نه از روى ملالت و كسالت. اگر می ورم، ملول [و خسته جان] نيستم و اگر می مانم، به وعدۀ خدا بد گمان نيستم. به خاطر وعده‏اى كه خداوند به شكيبايان داده است، در انتظار پاداش می مانم كه شكيبايى نيكوتر است.
اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود، براى هميشه در كنار قبرت می ماندم و در اين مصيبت ‏بزرگ چون فرزندمرده جوى اشك از ديدگانم می راندم.
خدا گواه است كه دخترت پنهانى به خاك می رود و در حالى كه هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته، و نام تو از زبانها نرفته، حق او برده می شود و از ميراث منع می شود.
اى رسول خدا! شكايت را به سوى خدا می برم و دل را به ياد تو خوش می دارم، كه درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه(سلام الله علیها).» (9)
وقتى آن حضرت از دفن فاطمه(سلام الله علیها)‏ فراغت‏ يافت، ‏بر سر قبر او ايستاد و اين دو بيت را انشاء كرد:
لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ
وَ كُلُّ الَّذِي دُونَ الْمَمَاتِ قَلِيلٌ

وَ إِنَّ افْتِقَادِي وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ دَلِيلٌ
عَلَى أَنْ لَا يَدُومَ خَلِيل (10)

«جمع هر دو دوست را پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است. اينكه من يكى را پس از ديگرى از دست می دهم، نشان آن است كه هيچ دوستى جاويد نمی ماند.»
***
مرا شفاعت اين پنج تن بسنده بود
كه روز محشر بدين پنج تن رسانم تن

بهين خلق و برادرش و دختر و دو پسر
محمد و على و فاطمه حسين و حسن (11)

***
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع
پيش شهدا دست من و دامن زهرا

تا داد من از دشمن اولاد پيمبر
بدهد بتمام ايزد دادار تعالى (12)




 

1) نهج البلاغه، نامه 28، ترجمه دكتر شهيدى.
2) اشاره به جمله رسول خدا(ص) است. وقتى آن حضرت پس از جنگ بدر دستور كشتن «عقبة بن ابى معيط» را داد، عقبة گفت: «من للصبية يا محمد؛ چه كسى براى كودكان خواهد ماند؟» حضرت فرمود: «النار؛ آتش.»
3) ام جميل، خواهر ابوسفيان، زن ابولهب و عمة معاويه بود.
4) بحار الانوار، ج‏43، ص‏117 و 133.
5) حلية الاولياء، ج‏2، ص‏41؛ بحار الانوار، ج‏43، ص‏82.
6) بحار الانوار، ج‏43، ص‏210 و 211.
7) بيت الاحزان، ص‏241؛ بحار الانوار، ج‏43، ص‏191.
8) همان، ص‏249.
9) اصول كافى، ج‏1، ص‏458و459؛ بحار الانوار، ج‏43، صص 194 و 193.
10) الاخبار الموفقيات، زبير ابن بكار، ص‏194.
11) غضائرى رازى.
12) ناصر خسرو.

 



:: موضوعات مرتبط: کشکول، مذهبی، حضرت فاطمه علیها السلام ، ،
:: برچسب‌ها: رنجهاي فاطمه(سلام الله علیها) از زبان اميرالمؤمنين(علیه السلام),

نوشته شده توسط اسماعیل بامری در دو شنبه 19 فروردين 1392


:: الیس الله
:: کانال تلگرام صراط
:: بیانات رهبری درمورد ا ربعین
:: اندک اندک
:: گل ارض کربلا
:: یاحسین
:: حدیث بسیارجالب
:: یاحسین
:: یامهدی
:: دعایی که آیت الله بهجت خواندن آن را به رهبر انقلاب توصیه کردند
:: وصیّت اخلاقی امام جواد علیه السلام به یکی از یارانش
:: مناظره امام جواد علیه السلام با یحیی بن اكثم
:: عبرت
:: اعتکاف رجبیه
:: عکس
:: ویژگی‌های ماه رجب از منظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
:: بررسی روایت بلاذری و تهدید عمر به آتش زدن خانه فاطمه سلام الله علیها
:: احتراق بیت فاطمه سلام الله علیها حقیقت یا افسانه
:: ايه ى ولايت چند نكته و چند پرسش و پاسخ - آیت الله علی احمدی میانجی
:: زندگی امام حسن علیه السلام
:: یاحسین
:: السلام علیک یارقیه
:: یاامام رضا
:: یاعلی
:: غدیر
:: یاعلی
:: خدا رحم کند
:: یا صاحب الزمان
:: شهدا





به وبلاگ من خوش آمدید ازاین که نگاهتون به ماسپردی ممنون نظر یادتون نره




:: آبان 1395;
:: دی 1394;
:: مرداد 1394;
:: ارديبهشت 1394;
:: فروردين 1394;
:: بهمن 1393;
:: آذر 1393;
:: مهر 1393;
:: شهريور 1393;
:: مرداد 1393;
:: خرداد 1393;
:: ارديبهشت 1393;
:: فروردين 1393;
:: اسفند 1392;
:: بهمن 1392;
:: دی 1392;
:: آذر 1392;
:: آبان 1392;
:: مهر 1392;
:: شهريور 1392;
:: تير 1392;
:: خرداد 1392;
:: ارديبهشت 1392;
:: فروردين 1392;
:: اسفند 1391;
:: بهمن 1391;
:: دی 1391;
:: آذر 1391;

آبر برچسب ها

حجاب , یاعلی , تکثیر محبت , تمرکز بر هدف , امامت نیاز همیشه انسان:یااباصااح , پول :دام , یا صاحب الزمان , برترین اعمال در ماه رمضان چیست؟ , همسرداری را از علی و فاطمه علیهماالسلام بیاموزیم , نظام خانواده در اسلام , دختر:ارتباط , گذرى بر زندگى امام اوّل حضرت على (ع ) , رمضان , قرایتی , مناظره امام جواد علیه السلام با یحیی بن اكثم ,

صفحه نخست | ايميل ما | آرشیو مطالب | لينك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ |پروفایل مدیر وبلاگ | طراح قالب

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by esmailbameri